سهیل قاسمی در ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷:
دوستی زیر همه اجراها مطلبی گوشزد کردهاند که بهنظرم درست نیست.
از خلد، نگهبان میفرستند هم قشنگ نیست
به هر حال برای ارسال پیغام، پیک و قاصد میفرستند. رضوان باید بماند نگهبانی دهد!
این چرا پست خودشو تَرک کنه کار قاصد یا هاتف را انجام بده؟
وحید نجف آبادی در ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳:
کشته اَحد به معنای مات در حکم آن یگانه مطلق
امین مروتی در ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۷:
غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ دیوان شمس (زین دو هزاران من و ما)
مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم؟
گوش بنه عربده را، دست منه بر دهنم
من دوهزار چهره دارم. یا دو هزار انسان مختلف در من می زیند و من نمی دانم من اصیل و اصلی کدام است. ظاهراً از این من ها، یکی مخالف یافتن این من اصیل است و مخالف این جستجو و پرسشگری از احوال خود است. لذا می خواهد صدای این پرسش را خفه کند.
چونک من از دست شدم، در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم، هر چه بیابم شکنم
همان من مخالف یا نفسانیت در رمسیر این جستجو مانع تراشی می کند. مولانا می گوید اگر در راه من خرده شیشه بریزی، از پا نهادن بر آن ابایی ندارم و هیچ چیزی نمی تواند مانع من شود.
زانک دلم هر نفسی، دنگ خیال تو بود
گر طربی در طربم، گر حزنی در حزنم
زیرا در تمام لحظات به فکر توام که معشوق منی. خوشی و ناخوشی من هم متاثر از خوشی و ناخوشی توست.
تلخ کنی تلخ شوم، لطف کنی لطف شوم
با تو خوش است ای صنم، لب شکر خوش ذقنم
احوالم تابع احوال توست و فقط با تو خوشحال هستم که شیرین دهانی و چانه زیبایی داری.
اصل توی، من چه کسم؟ آینهای در کف تو
هر چه نمایی بشوم، آینه ممتحنم
من آینه ای هستم که تو را منعکس می کنم. آینه ای که در معرض امتحان و سختی است که آیا صورت معشوق را درست منعکس می کند یا نه؟
تو به صفت سرو چمن، من به صفت سایه تو
چونک شدم سایه گل، پهلوی گل خیمه زنم
تو سروی و من سایه تو. سایه ای که سعادت همنشینی با تو نصیبش شده است.
بیتو اگر گل شکنم، خار شود در کف من
ور همه خارم، ز تو من جمله گل و یاسمنم
اگر بی تو گل بچینم خار می شود و اگر خار باشم با تو عین گلستانم.
دم به دم از خون جگر، ساغر خونابه کشم
هر نفسی کوزه ی خود، بر در ساقی شکنم
در فراقت از خون جگر خود می نوشم و کوزه آبم را در راه ساقی یعنی معشوق، می شکنم.
دست برم هر نفسی، سوی گریبان بتی
تا بخراشد رخ من، تا بدرد پیرهنم
هر دم مانند زلیخا، طمع در وصل زیبارویی می کنم تا در من بیاویزد و گونه ام را بخراشد و پیراهنم را پاره کند.
لطف صلاح دل و دین، تافت میان دل من
شمع دل است او به جهان، من کیَم او را لگنم
در مقطع مشخص می شود خطاب مولانا به صلاح الدین زرکوب است. او شمع و منبع نور است و در دل من نور می پراکند و من تنها شمعدان و محافظ اویم.
29 آبان 1403
Elijah Kay در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۴ در پاسخ به س دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:
]چی زدی ؟ عالی بودش
Mojtaba Razaq zadeh در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۸ در پاسخ به مبارکه عابدپور دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۲:
خیلی خیلی ممنون
حبیب شاکر در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
باسلام به همه همراهان عزیز.ابیاتی از اینجانب در استقبال از این غزل خواجه.اگر قابل باشم.
تو رخ نمودی و سر گشته کرده ای ما را
نه ما،که جمله ی فرزانگان دنیا را
به یک نگاه ربودی زعاقلان صد دل
تفقدی بکن این بیدلان شیدا را
درین جهان پرآشوب جای تو خالیست
بیا بصلح رسان این جدال و دعوا را
مگر نه ما ملک و از بهشت آمده ایم
سپید کرده چرا روی گرگ صحرا را
به هر کجای جهان آتش منیت و جهل
بسوخت خرمن آلاله های رعنا را
شرار آتش نمرود گشته عالمگیر
بمعجزی مددی کن خلیل والا را
دوباره لشکر فرعون و نیل در پس و پیش
عصایی از کرمت ده جناب موسی را
گرفته ظلمت جهل و فریب ایمان را
از آستین به درآور دست بیضا را
در احتضار بود روح پاک انسانی
به یاریش برسان حضرت مسیحا را
شب فراق مگر صبح می شود برما؟
بیا و صبح کن این تیره شام یلدا را
امید وصل تو فرداست،فکر امروزم
مگیر از من مسکین امید فردا را
خلاصه بی تو جهان ارزنی نمی ارزد
بیا، یا بستان جان نا شکیبا را
تشکر از عنایت همه عزیزان.امیدوارم که قابل باشه
محمد علی کبیری در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:
مولانا می فرماید
ذکر حق پاکست چون پاکی رسید
رخت بربندد برون اید پلید
میگریزد ضدها از ضدها
شب گریزد چون برافروزد ضیاء
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۲ در پاسخ به فروزان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیلبچه از حرص و ترک نصیحت ناصح:
سلام
مولانا وپیشگویی !!!
اولین باره چنین ادعایی را میشنوم شما عزیزم ظاهرا متوجه اصل قضیه مثنوی نشدی واشتباه برداشت کردید هر گردی گردو نمیشه
شام وقدس ومرد میدان و.... را به هم ربط دادی و مولانا را کردی پیشگو وطالع بین دستت درد نکنه شاد باشی
محمدرضا خوشدل در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹:
اوج دلدادگی و عشق رو می توان در این رباعی دید، عاشق در غم هجر و دوری معشوقش چنان گداخته و در عذاب است که بالاترین تشبیه را برای آن آورده که در میان سیل خون امشب میخوابم و منظور خون و مرگ خویش است و بااین ضمانت و یقین که خواهم مرد دراین غم که میگویید خیال خود را هم بفرستی می بیند حال زار خونین مرا!
aseman در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیلبچه از حرص و ترک نصیحت ناصح:
ممنون از گنجور خسته نباشید
روزی نیست که من به این سایت جامع نگاهی نیندازم👌
امیررضا نیک خو در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶:
زیبا بود واقعا
امیررضا نیک خو در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶:
زیبا بود واقعا
حمید محمدی در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۲ در پاسخ به محمد دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم:
سلام ادب و احترام
به نظر بنده کلاه سر شخص شما رفته نه ملائکه
حمید محمدی در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۹ در پاسخ به محمد دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم:
سلام درود بر شما
لطفاً طوری تشریح نکنید که انگار اون لحظه اونجا بودید
حمید محمدی در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۸ در پاسخ به امید آزاد دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم:
سلام ادب و احترام
سیاست خداوند متعال بوده ، اگر میخواست ابلیس نبیند کاری میکرد که نبیند
حمید محمدی در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۴ در پاسخ به عمران عمران دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم:
بنام خدا
سلام ادب و احترام ، سِر بدید او زانکه بود او در کمین
این هم اگر واقعیت داشته باشد سیاست خداوند ذالجلال است چون پاک و مزه است پروردگار ملائکه و روح
حمید محمدی در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم:
بنام خدا
میگویند ارتش چرا ندارد و همه ما این را میدانیم، می توان از این زاویه به قضیه نگاه کرد که خداوند بی همتا گفته همه سجده کنند تا ذاکرین و ارتشیان خود را بیازماید.
امین منتخبی در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۹ در پاسخ به نظامی دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۵ - رهانیدن مجنون آهوان را:
لوس بی مزه یخ
کورش در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۵:
به نظرمیاد در بیت آخر دارد به خواننده خطاب میکند و میگوید آینه ای! یعنی تویی که داری این شعر را میخوانی همچون آینه هستی و این خصوصیات اخلاقی , شخصیتها و عکسها و نقابهایی که برای خودت داری همه بر گرفته و انعکاس از رنگهایی است که من های وجودت به تو داده, ذات ,حقیقت و وجود انسان ورای این من ها و رنگها است(کتاب جهانی نو از اکهارت تله) خوشا آنان که در لحظه حال و در حرم لطف خدا و وصال حق حضور دارند وآینه دل آنها رنگ خوب خدایی را منعکس میکند .
صفای اصفهانی میگوید: اول دلم را صفا داد آیینه ام را جلا داد
افسانه چراغی در ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۶ در پاسخ به حسین . دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۲۳ - گره گشای: