گنجور

حاشیه‌ها

مرزبان در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۹ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۲ - قطران تبریزی:

و چون ملک ایرانشهر بگرفت جمله ابنای ملوک و بقایای عظما و سادات و اشراف اکناف به حضرت او جمع شدند و از شکوه و جمعیت ایشان اندیشه کرده و به وزیر خویش ارسطاطیس نامه نوشت... من می‌خواهم به هند و چین و مشارق زمین رَوَم و اندیشه می‌کنم که اگر بزرگان فارس زنده گذارم در غیب من از ایشان فتنه‌ها تولد کند و از تدارک آن عسیر شود و به روم آیند و تعرض ولایت ما کنند [و ارسطور در پاسخ نوشت] رای آن است که مملکت فارس را موزّع گردانی به ابنای ملوک ایشان، و به هر طرف یکی را پدید کنی و تاج و تخت ارزانی داری و و هیچ کس را بر هم دیگر توفق و فرماروایی ندهی تا هر یک در مسند ملک مستند به رای خویش بنشیند... اسکندر چون بر جواب واقف شد رای بر آن قرار گرفت که اشارت ارسطاطیس بود و ایرانشهر را بر ابنای ملوک ایشان قسمت کرد و ملوک‌الطوایف نام نهادند» (ابن مقفع، در نامه تنسر، 1392: 43).

-
ترا مینمایم که زمین چهار قسمت دارد یک جزو زمین ترک میان مغارب هند تا مشارق روم ویکزجزو میان روم و قبط و بربر و جزو سوم میان سیاهان از بربر تا هند و جزو چهارم این زمین که منسوب است به پارس و لقب بلاد الخاضعین میان جوی بلخ تا اخر بلاد اذرپایگان و ارمینیه فارس و فرات و خاک عرب تا عمان و مکران و از انجای تا کابل و تخارستان ... و پادشاهی از عهد ایرج بن افریدون پادشاهان مارا بوده است .. و مردم ما اکرم خلایق و اعز و سوارکاری ترک و زیرکی هند و خوبکاری و صنعت روم ایزد تبارک ملکه در مجموع در مردمان ما افرید -
«و مردم ما اکرم خلایق و اعزّ، و سواری ترکان و زیرکی هند و خوبکاری و صناعت روم ایزد تبارک ملکه مجموع در مردمان ما آفرید. زیادت از آن‌که علی الانفراد ایشان را است و از آداب دین و خدمت پادشاهان آنچه ما را داد ایشان را محروم گردانید. صورت و موها و الوان ما بر اوسط آفرید نه سواد غالب و نه صفرت و نه شقرت و موی‌های سر و محاسن ما نه جعد به افراطِ زنگیانه و نه فرخال ترکانه

نامه تنسر همه ایران را پارس میخواند و همه ایرانیان را پارسی -
دوستی که گفتند بیدگلی گفته قطران شعر ترکی گفته عزیز قطران و پس از قطران تا قرن دهم هجری اذربایجان ترکی نمیشناختند انقدر شعر از مردم مراغه و تبریز و اردبیبل به زبان پهلوی امده که از ری و اصفهان نیامده دیگر انکه این کلمات که گفتید ترکی نیست بگماز یعنی شراب و داغ یعنی داغ و نه کوه - اما انها که به ترکی ترجمه کردی وارونه میاندیشی خوب طبیعی است که اذربایجانیهای کنونی امثال فارسی اذری را به ترکی برگردانده اند نه اینکه بر عکس - زمانی که قطران شعر گفت هنوز در خراسان هم ترکها جای پا نداشتند اذربایجان بعد از قتل عامهایی که عثمانیان در تبریز انجام دادند زبانشان به ترکی گرایید اشعار مراغی و را با گویش مراغی بخوانید اثار ی که انار جانی مانده بخوانبید از محمد کیژانی و از صدها کس دیگر -

مرزبان در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۲ - قطران تبریزی:

دوستی گفت اینجا معلوم میشود زبان اذری - دوست گرامی زبان اذربایجان تا قرن ده هجری و زبان تبریزیان تا قرن یازده هجری پارسی بود و میتوانید برای زبان تبریز و لهجه انها به رساله روحی انارجانی رجوع کنید
اما سخن ناصر خسرو درباره قطران منظورش دری را نیک نمیدانست -
دری زبانیست که ما بدان مینویسیم و سخن میگوییم و یکی از شاخه های پارسی است بر خلاف همه انچه رواج داده اند پارسی شامل همه ایرانیان و زبانشان میشود و این فارسی دری اتفاقا اصلا ربطی به خطه استان فارس ندارد و زبان انجا نیز تا قرن یازده پهلوی فارس بود
اه شبیه بلوچی و پشتو بوده و از نشانه های گویششان ثا گفتن سین بود مانند پارس را پارث میگفتند -
ایرانیان خود را پارسی مینامیدند و چند مرکز مهم داشتند که به ان پهله و پارسه یا بخله میگفتند
و از ان پهله ها یکی پارسه بود و یکی بلبلخ و یکی اذربایجان و یکی در عراق و یکی مکران و یکی حوارزم و یکی پارس مم
فردوسی میگوید سوی پهلوی پارس بنهاد روی
شاید نخستین آنها «قطران تبریزی» (متوفی 465) است که ادعا می‌کند در شعر دری را بر شاعران [آذربایجان] گشوده است:
گر مرا بر شعرگویان جهان رشک آمدی
من در شعر دری بر شاعران نگشادمی8


بلبل به سان مطرب بیدل فراز گل
گه پارسی نوازد، گاهی زند دری5


میبینیم که قطران زبان خود را پارسی میخواند و زبانی را که ناصر خسرو یاریش داده فارسی دری است که همین زبان ماست که میگوییم و مینویسیم قدما همه ایرانیان را پارسی میدانستند

عمو سعید در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲:

از جناب ساقی تشکر می کنم بسیار عالی بود فقط یک نکته در قدیم نیلی به معنای خاکستری و تیره بود نه آبی

محمد در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۵ - درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی:

آنا المسموم ماعندی بترباق و لا راق

امیر جاویدی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - وله فی‌تقلب الاحوال:

سلام
بزرگان معنی فاری را نتوانستم پیدا کنم.
ممنون میشوم از دوستان که کمکم کنند.

کاوه در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۱:

تصحیح می کنم:
علامت سوال مربوط به بیت ششم است؛ نه پنجم!

کاوه در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۱:

سلام و ادب
به نظرم علامت سوال، می بایست روی مصراع دوم بیت ششم باشد که بر نظیر آن در بیت ششم درج شده.

ناشناس در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۵ - قصهٔ هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحانات حق تعالی:

دوستانی که منابع در اختیار ندارند چگونه انقدر راحت از روی معده نظر میدهند ؟!!! در نسخه نیکلسون چه در چاپ جدید و چه در چاپ های بسیار قدیمی آن ( چاپ 70 سال پیش که من به صورت Pdf آن را با مشقت بسیار به دست آوردم ) هم همین بیت هین مدو گستاخ در دشت بلا ... هین مران کورانه اندر کربلا را آمده . اگر منابع را در اختیار ندارید حداقل کاری که می توانید بکنید سکوت است. الزامی برای حرف زدنی که فاقد سندیت است ، نیست! به همه کسانی که این حاشیه ها را مطالعه میکنند پیشنهاد میکنم که به منابع اصلی رجوع کنند و به این حواشی که بعضا اشتباه است توجه نکنند . ممنون

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:

رضا ساقی گرامی
دست مریزاد !
الحق والانصاف که ساقی خیلی ها شده اید برای دیوان حافظ.
شادمانی شما جاودان.
تا زنده ام همیشه به یادم خواهید بود و دعاگوی شما.
لطفا در صورت امکان , اینکار را برای اشعار شعرای دیگر هم ادامه دهید.
سپاسگزارم

محمد حسن در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

حافظ در بیت اول از زبان خدا صحبت می کند و می گوید : اگر بنده من ( ترک شیرازی ، خود حافظ ) ، رضایت مرا داشته باشد و با قدم گذاشتن در راه رضای من دل من را بدست آورد ، همه چیز به او می بخشم ( سمرقند و بخارا ، چیز های خیلی با ارزش )

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش نوزدهم » بخش ۱ - المقالة التاسعة عشره:

ای مرصع کرده از گوهر کمر
تیغ داری هم ز آهن هم ز زر

میثم در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیرًا (بقره 26)
هادیِ بعضی و بعضی را مضل

امیر در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۸ - جولای خدا:

سلام
بسیار عالی ، واقعا عالی
به نظر من این شعر بهترین نکات آموزش زندگی رو در خودش داره
1- کار کار کار
سعی کردیم آنچه فرصت یافتیم بافتیم و بافتیم و بافتیم
2- صبر بر قضا و قدر(شروع دوباره)
ما نمی‌ترسیم از تقدیر و بخت آگهیم از عمق این گرداب سخت
گر، درد این پرده، چرخ پرده در رخت بر بندم، روم جای دگر
3 - فلسفه تلاش و کوشش
علم ره بنمودن از حق، پا ز ما قدرت و یاری از او، یارا ز ما
در تکاپوییم ما در راه دوست کارفرما او و کارآگاه اوست
4 - اخبار منفی و اطرافیان
گفت کاهل کاین چه کار سرسری ست؟ آسمان، زین کار کردنها بری ست
کوها کارست در این کارگاه کس نمی‌بیند ترا، ای پر کاه
می تنی تاری که جاروبش کنند؟ می کشی طرحی که معیوبش کنند؟
5 - پرورش شخصیت عمل گرا
درس ها می داد بی نطق و کلام فکرها می‌پخت با نخ های خام
کاردانان، کار زین سان می کنند تا که گویی هست، چوگان می زنند
6- سفارش به عشق و کار تا زمانی که جانی در بدن هست
رنگرز شو، تا که در خم هست رنگ برق شد فرصت، نمی داند درنگ
و بسیار تکات آموزنده که به نظر من باید بر صدر مطالب موفقیت و انگیزشی قرار گیرد

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را:

چونک نور صبحدم سر بر زند
کرکس زرین گردون پر زند
خورشید صبحدم همان حضور انسان است که چون از خواب ذهن که مولانا در ابیات پیش از این به آن پرداخته ، بر خیزد و به تشعشع نور ایمان زنده گردد همانا کرکس زرین سپهر که دیو درون و یا خود کاذب ذهنی انسان است پر زده و از وجود عارف یا سالک طریقت محو خواهد شد . مولانا از این لحاظ آن کرکس زشت رو را زرین می نامد که در چند جای قرآن آمده است شیطان اعمال زشت انسان را زینت مینماید تا زیبا جلوه کند ،
وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ .
فالق الاصباح اسرافیل‌وار
جمله را در صورت آرد زان دیار
و این نور سپیده دم حضور همانطور که اسرافیل با دمیدن در شیپور خود مردگان را از گورها بیرون آورده و آنها را دوباره به
عالم صورت و ماده میآورد ، پس این نور صبحگاهی نیز سالک را به خدا زنده کرده و از خواب ذهن بیرون می آورد .
روح های منبسط را تن کند
هر تنی را باز آبستن کند
پس از آنکه انسان یا سالک طریق عشق به خدا زنده شد و از گور ذهن بیرون آمد و دارای روح بسیط گردید ، طرح خدا یا زندگی این است که او باز هم در این قالب جسمانی رفته و برای امور دنیوی و معاش خود از حواس جسمانی و عقل خود بهره ببرد و ابن جسم انسان دوباره آبستن خواهد شد تا دگر بار از آن چه چیزی زاده شود ، هشیاری و یکی شدن با خدا و یا درد و غم؟
بنظر میرسد اشاره به این آیه باشد : یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلا یعنی که انسان باید بیشتر اوقات را در هشیاری سپری نموده و فقط مدت کمی در ذهن رود ، آنهم برای رفع احتیاجات زندگی روزمره خود .
اسپ جانها را کند عاری ز زین
سر النوم اخ الموتست این
خدا همانطور که در خواب جسمانی زین یا جسم انسان را رها کرده و اسب جان را به عوالم دیگری میبرد و این حالت شبیه و برادر مرگ است ، پس برای بیداری از خواب ذهن و زنده شدن به خدا نیز طرح و برنامه ای مشابه برای انسان تدارک دیده است.
لیک بهر آنک روز آیند باز
بر نهد بر پایشان بند دراز
پس برای اینکه جان اصلی و خدایی انسان دگربار به کالبد مرده و جسد انسان باز گردد ، بندی از دیرباز و بر مبنای عهد الست بز پای انسان نهاده است که او ناگزیر به بازگشت به پیمان خود و رجعت دوباره به خدا میباشد . بیت بیانگر این مطلب مهم است که انسان بنا بر پیمان اولیه با خدای خود تایید نموده است که از جنس اوست ، پس ذاتاً خود را مکلف به بازگشت به سوی پروردگار میداند حتی اگر هزاران بار عهد شکنی کرده و به خواب ذهن فرو رفته باشد .
تا که روزش واکشد زان مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار
پس آن عهد و پیمان بخاطر این بوده است که انسان بعد از ورود به ذهن و استفاده از مرغزار و مواهب دنیوی ، پس از دمیدن صبح و تابش نور معرفت بر وی ، او را از این مرغزار به سوی کار دوباره بر روی خود به اصل خود باز گرداند . یعنی مدت کوتاهی مجاز به استفاده از مرغزار زندگی بوده و نباید وابسته و شیفته این چراگاه دنیا شده در آنجا توقف کند . در جای دیگری میفرماید:
عمر همچون جوی نو نو میرسد
مستمر مینماید در جسد
یعنی که همواره از سوی خدا مستمری آب زندگانی بر جسد انسان جاری میگردد تا او به عهد خود وفا کند .
کاش چون اصحاب کهف این روح را
حفظ کردی یا چو کشتی نوح را
در اینجا مولانا آرزو میکند ای کاش امکان داشت این روح و اصل خدایی ما را نیز همچون اصحاب کهف در آن غار حفظ می کردی و به رفتن به ذهن و رجعت او حاجتی نبود و یا اینکه مانند نوح در کشتی یکتایی از طوفانها و بلاهای ناشی از رفتن به ذهن حفظ می کردی .
تا ازین طوفان بیداری و هوش
وا رهیدی این ضمیر و چشم و گوش
در اینجا بیداری و هوش مربوط به خود کاذب انسان است که گمان میبرد آگاه به امور دنیوی خود بوده و از هوش خود برای افزایش وابستگی ها استفاده میکند و مولانا میفرماید انسان با حضور در کشتی یکتایی و یا بریدن از جهان مادی همانند اصحاب کهف ، از این طوفان های بیداری و هوش دنیوی خود رها میشود و ضمیر و اصل و ذات و حواس او از آلودگی ها وارهیده شده و به اصل خدایی خود زنده میگردد .

فاطمه در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷:

درود به دوستان اهل شعر
به نظر مصرعِ : کس از کناری در روی تو نگه نکند، جمله ی دعایی است به این معنا که خدا نکند که کسی تورا زیرچشمی(یا از گوشه ای) نگاه کنه، چرا که باعث رسوایی اش میشی
که عاقبت نه به شوخیش در میان آری
که سرانجام با طنازیت به دام میندازی اش
پاینده باشید

قاصدک در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳:

آیا وزن این شعر فاعلات مفعولن فاعلات مفعولن نیست؟!

مهرداد در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸۰:

سلام فکر میکنم این مصرع اینطور درست تر باشه :
دل چون سیاه گشت ، بشوی از امید دست

رضا عباسی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹:

گویندگان زبان لری شاخه بختیاری همین الان هم خوش رابصورت خش و خوردن را بصورت خردن بیان می کنند

امیر در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:

چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
فهم بنده از مفهوم این بیت با توجه به صاحب نظر نبودنم و تجربه کمی که دارم به این صورت هست
این رخ برنگرداندن حتی به قیمت سر دادن ،برای ناتوانی در نادیدن معشوق و شوق بی نهایت تماشای او حتی برای لحطاتی ست که در واقع بیت تصویری عجیب و ماورایی در ذهن خلق میکنه و میشود یک فیلم کوتاه از آن ساخت در ذهن

۱
۱۷۷۴
۱۷۷۵
۱۷۷۶
۱۷۷۷
۱۷۷۸
۵۴۰۶