گنجور

حاشیه‌ها

مرزبان در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۳:

گنجور هم خوبست هم بداست خوبست چون که هست بد است چون که بسیاری از بزرگان را کم دارد اثیر احسیکتی یکی از ده هاست
ترانه دیدم همه را و ازمودم تو بهی از اسمعیل سامانی پسینترین بازمانده سامانیست در نامه ای به محمو د نوشت

رحمت در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۶:

اجل : برگوار، اعظم، جلیل تر.
کائنات: مخلوقات.
سفله ای: پست، فرومایه،

.. در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۰۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲:

مرد ایثار باش و هیچ مترس
که نترسد ز مردگان نبّاش..

مظفر محمدی الموتی خشکچالی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۵۵ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲:

مصراع اول، احتمالاً به صورت ذیل، باید درست باشد:
چو هست باده‌ی بی‌درد سر، مرا، از خون

ارسلان در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۳۱ دربارهٔ عبید زاکانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شماره ۴ - در توحید و منقبت:

مسکین عبید خاک سگ کوی آن کس است
کو از سگان خاک در مرتضی علی است

عبد کریم در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۶:

جناب محمد
حال و شور عاشقی مولاناست که او را چنین به وجد و طرب آورده و بر خلاف نظر دوست دیگر، مولانا این ابیات را هم در وصف حال خود گفته، نزول عشق یا صعود مولانا. بسط و گشایش حاصل از حال وارده موجب شده که ایشان در وصف خود و سخن از دل خویش بگوید....

شاعر در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

اگه این مصرع رو تو شعر های خیام اعمال کنیم تفاسیر به کلی تغییر پیدا میکنه
منظور از می عشق و از مستی فناست

نگار بهشتی پور در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱۴ - در سابقهٔ حکم ازل و توفیق خیر:

ارادت: خواستن در این جا یعنی خواست و شوق عبادت.
زمی: ‌زمین
در این جود بنهاد و در وی سجود:‌ به دست توان بخشندگی داد و به سر امکان سجده کردن.
قصه برداشتی: قصه برداشتن و قصه رفع کردن بمعنی دادخواهی و مرافعه نزد سلطان یا امیر یا وزیر بردن است و ظاهرا در قدیم عرض حال را باختصار می نوشتند و بالای چوبی نصب میکردند و در بیرون قصر بر منظر پادشاه یا امیر می داشتند از این رو تعبیر مزبور پدید آمد. قصه برداشتن در اینجا یعنی حکایت حال گفتن.
خواننده: در اینجا یعنی خوش نوا

سعید در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۴:

در بیتِ هشتم «دم عشق است و عشق از لطف پنهان / ولی من از غلیظی‌های هایم»، در انتهای مصرع دوم، فاصله و نیم‌فاصله غلط گذاشته شده و باید به صورتِ «من از غلیظی های‌هایم» باشه.
معنا: عشق موجودیتی لطیف داره و ذاتاً پنهانه؛ منتها در من چنان غلیظه که مثل مصیبت‌زده‌ها غوغا و های‌هایم به آسمونه.

حسن اژدری در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹:

درود برشما،در جواب خانم مهسا عرض خواهم کرد که در مصرع اخر چنین است ، فریادهمی کندکه می بایدخَرد

مرتضی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:

با درود به دوستان و راستان
به نظر من منظور شاعر در این دو مصرع جان کلام را تجلی داده و آن این است که " جام و پیاله و شراب مظهر برانگیختگی و شور و شعر وسرور و تحیر است و منظرگاه زندگی آنچه هست نه قبل تولد است نه بعد مرگ ،زندگیست یا همه ی شورها وعشق ها وسرورها و پویایی و گذر ومنظر ،و این بیشتر در پیاله وشراب عینیت دارد تا در کتاب ،چرا که کتاب افکار ودمباله رویست اما،پیاله وشراب ،گرداگرد ناب ".

سارا در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳:

ممنونم جناب رضا ساقی

رضاساقی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:

برنیامد از تمنّای لبت کامم هنوز
برامیدجام لَعلت دُردی آشامم هنوز
این غزل بسیار دلنشین،آهنگین، نغز وزیبا بامضامین شورانگیزوکاملاًعاشقانه هست شاعرمثل همیشه به مددِنبوغ خویش گلایه ها وشِکوه های خودرارندانه درلفّافه ی مضامین لطیف عاطفی پیچیده وباآهنگی دلنوازبه گوش مخاطب خودرسانده است. اگرچه هیچ اسمی ازمخاطب غزل برده نشده لیکن با توجه به فحوای کلام ،جنس سخن ومفاهیم مضامین مطرح شده،به احتمال قریب به یقین، روی سخن باشاه شجاع، همان جوان خوش قدوقامت وخوش سیماست که دل ازحافظ ربوده واغلب غزلهای عاشقانه ی اورابه خوداختصاص داده است.
تمنا : خواهش، آرزو
کام : مراد
لعل: سنگ سرخرنگ قیمتی مثل یاقوت.
جام لعل: لب به سه دلیل به جام شراب تشبیه شده است:1-شباهت هلال لب به هلال لب جام 2- شباهت رنگ لب بارنگ شراب 3-هردو مستی بخش هستند.
دُردآشام: کسی که تا ته پیاله را می نوشد. ضمن آنکه دُردآشام به کسانی گفته می شد که ازتنگدستی وبیچارگی نمی توانستند شراب خالص تهیه کنند وبه ناچار از دُردشراب که ته مانده ودارای رسوبات بود وارزانتر ازشراب ناب به فروش می رسیداستفاده می کردند.
معنی بیت: تا به امروز آرزو وخواسته ی دل من که همانا بوسیدن وکام گرفتن ازلب نوشین وسرخرنگ توهست حاصل نشده است ازهمان روزآغازین عشق تو به امید نوشیدن شراب ناب ازجام لعل لبت دُردِ شراب می نوشم.
اماچرا دُردآشام؟
دُردآشام رساننده ی سه نکته هست اول اینکه شاعرقصددارد شدت اشتیاق واندوه خودرابه معشوق نشان دهد که درفراق او ازفرط غصه وغم تا ته پیاله رامی نوشد.دوم اینکه شاعر درتنگنای مالی قرارگرفته وازشدت تنگدستی ناگزیربه نوشیدن دُرد شده است. سوم اینکه زمانی که شراب ناب لعلگون لب معشوق دردسترس عاشق نباشد روشن است که عاشق هرچندکه شراب خالص بنوشد به مذاق جانش خوش وگوارا نخواهدنشست هرچه بنوشد ناخوش وناگوار خواهدبودچون آغشته به خون دل است وگویی که دُرد می نوشد.
به یادلعل لب وچشم مست میگونت
زجام غم میِ لعلی که می خورم خون است
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تاچه خواهد شددرین سوداسرانجامم هنوز
زلفین: موهای دو طرف سر و بالای گوش که هر یک را زلف و هر دو را زلفین گویند.
سودا: معامله، دیوانگی، عشق واشتیاق
معنی بیت: ازهمان روزاول عاشقی، جاذبه وجلوه ی گیسوان تو دینم رابه باد داد تاببینیم دراین معامله وسودای عاشقی، چه بلاهای دیگری برسرم خواهدآمد وچه چیزهایی ازدست خواهم داد
من که ازآتش سودای توآهی نکشم
کی توان گفت که برداغ، دلم صابرنیست
ساقیا یک جرعه ده زآن آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز
آب آتشگون: شراب ناب
علی الظاهر معشوق حافظ عاشقان دیگری هم دارد عاشقانی که پخته وباتجربه ترهستند حافظ که دراینجا خام وبی تجربه درکارعاشقی هست دست به دامن ساقی می شود تا بامَددساقی این فاصله راکمترکند. دراینجانیز مثل سایرغزلها با هنرنمایی حافظ یک پارادکس زیبا نهفته هست. اینکه حافظ با این شیوه ی رندانه دست به دامن ساقی می شود بیانگرشکسته نفسی، شور واشتیاق وعشق وافر او به معشوق هست و حکایت ازمیزان بالای پختگی درکارعاشقی دارد.
معنی بیت: ای ساقی پیاله ای شراب ناب به من ده تا وجودم رابه آتش بکشد من هنوز دراول کارعاشقی هستم من بی تجربه وخامم ولی حریفان پخته وکارآزموده هستند احتمال وصال ورسیدن آنها بیشترازاحتمال رسیدن من به سرمنزل مقصود وکامرواییست ای ساقی مرا دریاب.
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
به من ده که بس بی‌دل افتاده‌ام
وز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌ام
از خطا گفتم شبی زلف تو را مُشک خُتن
میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز
مُشک خُتن:
ماده ای ارزشمند با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر ختن به دست می آید.
معنی بیت: شبی زلف خوشبو ومعطر تورا به مشک ختن تشبیه کردم اشتباه کردم شاید باید می گفتم رایحه وعطرمشک ختن شبیه عطروبوی زلف توست ازآن روزکه مرتکب این خطای بزرگ شدم درعذاب هستم هرلحظه هریک ازموهای تنم مثل تیغی بدنم را می خراشد. موهای تنم به هواداری زلفین تو برخاسته ومرا می آزارند.
جگرچون نافه ام خون گشت کم زینم نمی باید
جزای آنکه بازلفت سخن ازچین خطاگفتم
پرتو روی تو تا درخلوتم دید آفتاب
میرود چون سایه هردم بردروبامم هنوز
پرتو: تابش، درخشش،فروغ
معنی بیت: ازوقتی که آفتاب فروغ وتابش خیره کننده ی رخسارتورادرخلوتسرای من دید ازروی شرمساری همانندسایه بردروبامم می رود وخودراازمن پنهان می سازد.
درجایی دیگر ماه، ازتابش خورشیدِرخسارمعشوق حافظ شرمنده شده وروبردیوارآورده است.
فروغ ماه می دیدم زبام قصراو روشن
که رو ازشرمِ آن خورشید بردیوارمی آورد
نام من رفتست روزی بر لب جانان به سَهو
اهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوز
سهو:اشتباه غیرعمدی
معنی بیت: ازروی اشتباه یکبارجانان نام مرابرزبان رانده هنوز که هنوزاست به لطف خطای محبوب، ازنام من عطروبوی جان برمشام اهل دل می آید
نام حافظ گربرآید برزبان کِلک دوست
ازجناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
در اَزل دادست ما را ساقی لعل لبت
جرعه ی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد؛ همیشگی؛ دیرینگی. زمان بی‌ابتدا. دراینجا منظور آغازین روزعاشقیست
ساقی لعل لب: لب معشوق که شراب بوسه به عاشق می دهد به ساقی تشبیه شده است.
جرعه: مقداری از آب یا مایع دیگر که در یک دفعه آشامیدن به گلو وارد می‌شود؛ قُلُپ
معنی بیت: ای حبیب درآغازین روزعاشقی، ساقیِ لعل لبت جرعه ای شراب به من داد که من هنوز مست ومدهوش آن جام هستم.
هرکه چون من درازل یک جرعه خوردازجام دوست
سرزمستی برنگیرد تابه صبح روزحشر
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام دل
جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز
معنی بیت: ای کسی که به من توصیه کردی جانم را فدایش کنم تا به آرامش دل برسم من جانم را تقدیم غم های محبوب سپردم لیکن هنوز آرامش پیدانکرده ام .
گداخت جان که شود کاردل تمام ونشد
بسوختیم دراین آرزوی خام ونشد
در قلم آورد حافظ قصّه ی لـَعل لبت
آب حیوان میرود هردَم زاَقلامم هنوز
در قلم آورد: با قلم نوشت وبازگوکرد
آب حیوان: آب حیات آبی که زندگانی جاوید می بخشد.مرکب قلم شاعر به جهت اینکه حکایت لعل لب معشوق رابه تحریردرآورده است تبدیل به آب حیات شده است.
اَقلام: جمع قلم، خامه ها، کِلک ها .
معنی بیت:
ای محبوب، شرح جلوه وجاذبه ی لبهای نوشین تورا حافظ به وسیله ی قلم بازگونمود از آن زمان از نوک قلم های من آب حیات جاری میگردد.
اگرچه که حافظ دراینجابه ظاهر ازقلم خودش تعریف وتمجید می کند لیکن روشن است که سرچشمه ی اصلی آب حیات همانا لب لعل دوست هست.
آب حیوان اگراین است دارد لب دوست
روشن است اینکه خِضِر بهره سرابی دارد

امیر در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۱:

اون بالا حداقل چهار پنج تا کلمه ی رباعی هست.چجوری میگین چهارپاره؟؟؟؟؟

مادر در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰:

رضای عزیز و گرامی نوشتارهای شما بسیار مختصر و مفید و گویاست و بنده استفاده زیادی میبرم. لطفا در صورت امکان ابیات را شماره گذاری کنید تا دستیابی به هر بیت آسانتر شود. با سپاس

خیام در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:

سلام
ای کاش جناب عابد مستقیما به خیام ناسزا می گفت ولی چنین تفسیر اشتباهی از این رباعی نمی کرد.لازم به ذکر است که همین ابتدا بگویم که اکثر این رباعیاتی که آقای عابد به خیام نسبت داده اند اصلا مال خیام نیست،و بر طبق وثایق علمی و تاریخی خیام تا پایان عمر بر یک عقیده بوده.
در ثانی اشتباه بعدی عابد اینست که اگزیستانسیالیسم را با پوچ گرایی یکی دانسته-پوچ گرا کسی است که چون نتیجه ای برای زندگی پیدا نمی کند به زندگی خود پایان می بخشد در حالی که یک اگزیستانسیالیست یا لذت گرا چون نتیجه ای برای زندگی نمی بیند دم را غنیمت می شمارد-و خیام را پوچ گرا فرض کرده؛در حالی که خیام می گوید:گر یک نفست ز زندگانی گذرد /مگذار که جز به شادمانی گذرد/هشدار که سرمایه سودای جهان/عمر است و چنان کش گذرانی گذرد.
ثالثا دوستانی که می خواهند نشان بدهند این کم و کاست وشکستن خودش زیبایی است و بخشی از طبیعت است،پس آیا ما هم بخشی از طبیعت کور و بی اراده هستیم که در ابتدا از ترکیب طبایع به وجود می آییم و بعد در کم و کاست می افتیم سپس می شکنیم و ممکن است در آینده از خاک ما گل بروید یا از خاک ما کوزه یا آجر بسازند و احتمالا چون ما بخشی از چرخه ی طبیعت هستیم بهشت و جهنمی در کار نخواهد بود؟یا شاید ما مصنوع صانعی هستیم که خیر خواه انسان هاست و مصلحتی برای خلقت انسان دارد؟ولی اگر چنین است کم و کاست وشکستن برای چی است؟
این ها سوالاتی است که در ذهن خیام متفکر آمده و چون به نتیجه ای نرسیده این رباعی راسروده.
نهایتا درخواست دارم قبل از اینکه درباره ی شخصیت بزرگی چون خیام نظر بدهید اندکی تفکر و تحقیق کنید و شما را ارجاع می دهم به کتاب های دمی با خیام و ترانه های خیامی که شما راشیفته ی شخصیت والای خیام می کند.ضمنا خالی از لطف نیست اگر نام اپیکور(فیلسوف یونانی)را در ویکی پدیا سرچ کنید.
#کمی_تفکر

احمد نیکو در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:

دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم

احمد نیکو در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴:

اسرار وجود خام و ناپخته بماند
وآن گوهر بس شریف ناسفته بماند
هرکس بدلیل عقل چیزی گفتند
آن نکته که اصل بود ناگفته بماند

(رباعی شماره ۲۳۱ از ابوسعید ابوالخیر)

احمد نیکو در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵:

بر بستر خاک خفتگان می‌بینم
در زیرزمین نهفتگان می‌بینم
چندان که بصحرای عدم می نگرم
ناآمدگان و رفتگان می‌بینم

(رباعی شماره 39 از عطار(مختارنامه) باب 24

شقایق عسگری در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۵:

پیوسته است سلسله موجها بهم
خود را شکسته هرکه دل ما شکسته است...

۱
۱۷۷۲
۱۷۷۳
۱۷۷۴
۱۷۷۵
۱۷۷۶
۵۴۰۶