گنجور

 
مولانا

چو آب آهسته زیر که درآیم

به ناگه خرمن که درربایم

چکم از ناودان من قطره قطره

چو طوفان من خراب صد سرایم

سرا چه‌بْوَد‌؟ فلک را برشکافم

ز بی‌صبری قیامت را نپایم

بلا را من علف بودم ز اول

ولیک اکنون بلاها را بلایم

ز حبس جا میابا دل رهایی

اگر من واقفم که من کجایم

سر نخلم ندانی کز چه سوی است

در این آب ار نگونت می‌نمایم

نه قلماشی است لیکن ماند آن را

نه هجو‌ی می‌کنم نی می‌ستایم

دم عشق است و عشق از لطفْ پنهان

ولی من از غلیظی‌ های هایم

مگو کُه را اگر آرد صدایی

که‌ای کُه نامدی‌، گفتی که آیم

تو او را گو که بانگِ کُه از او بود

زهی گویندهٔ بی‌منتهایم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۵۲۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

خداوندا همی‌خواهم که از دل

تو را تا عمر دارم می‌ستایم

ولیکن از دم جور زمانه

برنجید این دل مانده نمایم

حریف نیم مست امروز ناگه

[...]

انوری

خداوندا همی خواهم که از دل

ترا تا عمر باشد من ستایم

ولیکن این دم از جور زمانه

برنجید این دل انده نمایم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه