یوسف در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۵ - در بیان آنک ما سوی الله هر چیزی آکل و ماکولست همچون آن مرغی کی قصد صید ملخ میکرد و به صید ملخ مشغول میبود و غافل بود از باز گرسنه کی از پس قفای او قصد صید او داشت اکنون ای آدمی صیاد آکل از صیاد و آکل خود آمن مباش اگر چه نمیبینیش به نظر چشم به نظر دلیل و عبرتش میبین تا چشم نیز باز شدن:
این ابیات داستان مرگ ماست از این رو کسی حرفی درباره آن نمی زند و حاشیه ای نمی نگارد اینجا نفس نابود میشود
حسن در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۲۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹ - شرم و عفت:
در بیتِ سوم به نظر میرسه که "بدزدی" باید بصورتِ منفصل "به دزدی" نوشته بشه که معنای "بصورتِ دزدکی و پنهانی نگاه کردن" رو به خواننده القا کنه.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:
استاد رضا ساقی گرامی
سپاسگزار از خدای حافظ که بودید و برای ما به سادگی و زیبایی و حافظانه نوشتید.
خداوند حافظ شما باشد.
شفیق در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح پادشاه دکن گفته:
به نظر می رسد در بیت
به هر که در طلب گنج لایزالی بود
گلیم مختصر فقر و "گنج" ویران داد
واژه گنج می بایست با کنج جایگزین شود.
احمد در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:
در بیت اول *من مست و تو دیوانه* روایتی مشهورتر است و با توجه به وزن درونی به نظر صحیح تر میرسد،دوم آنکه دوست عزیزی که غزل را به صورت صوتی خواندند و شما در سیات درح نمودید بهتر است چندی در محضر بنشینند
مهدی در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:
فکر می کنم معنی اندیشه در مصرع گردن بزن اندیشه را، اندیشه به معنی ترسیدن و نگران بودن باشه.
حسن عمرانی فر در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹:
با سلام. نکته ای در خوانش کلمات خود و خوش و خور و از این دست کلمات وجود دارد که کمتر خوانندگان شعر با آن آشنا هستند. چنانچه در قافیه های همین غزل دقت کنید متوجه میشوید که خوش در پایان بیت دوم به تاسی از سایر قافیه ها باید بطور استثنا خَش خوانده شود. در برخی شعرهای دیگر هم این نحوه خوانش دیده میشود وای به دلیل کمیاب بودن توجه کافی نشده است. بطور مثال در بیت معروف: هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی به پیروی از کلمه بد کلمه خود هم خَد خوانده میشود.
دکتر کریمی در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ رهی معیری » منظومهها » ساز محجوبی:
محجوبی اینقدر برای رهی عزیز بوده، برایش شعر گفته، چاپ هم شده، بعد استاد گلپایگانی هم اینقدر زیبا خواندهاند.چندتایی نشستند دورهم و عجب چیزایی ساختن که ما تو این دوره خفقان بشینیم گوش کنیم کیف کنیم و حسرتشون رو بخوریم. روحشان شاد.
عبدالعزیز میرخزیمه در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱:
من بی من و تو بی تو ، در آییم در این جو
زیرا که در این خشک ، بجز ظلم و ستم نیست
این جوی کند غرقه ، ولیکن نکشد مرد
کو آب حیاتست ، بجز لطف و کرم نیست
یعنی من بی من بشوم ، تو بی تو بشوی ، ما در آییم در این جو .جو یعنی آب روان ، کدام آب روان ؟ همان آب روانی که خودش میگوید :
در وجود آدمی جان و روان
می رسد از غیب چون آب روان
مثنوی _ دفتر نخست ، بیت 2221
همان آبی که همان زندگی که الان در شما دمیده میشود ، و از شما میخواهد عبور کند ، و شما با من ذهنی جلوی آن را گرفته اید ، و به این دلیل مریض جسمی و روانی شده اید . و برای اینکه در این خشک _ در این من ذهنی که الان داریم زندگی میکنیم _ غیر از ظلم و ستم نیست. و وقتی که من بی من میشوم و تو بی تو می شوی عشق شروع میشود و عشق در کمال شدتش بروز می کند . پس وقتی من بی من و تو هم بی من بشوی ، می بینید که این در واقع به نوعی عشق ورزی خدا با خداست ، زندگی با زندگی ست .بقول مولانا در جای دیگر :
راستی کن ای تو صدر راستان
ای تو صدر و من درت را آستان
آستان و صدر در معنی کجاست ؟
ما و من کو؟ آن طرف که یار ماست
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
و حافظ میفرماید :
کی بندد طرف وصل از حسن شاهی ؟
که با خود عشق ورزد جاودانه
بده کشتی می تا خوش برآییم
از این دریای ناپیدا کرانه
میگوید : این جوی کند غرقه ولیکن نکشد مرد ؛ پس این جوی غرقه میکند و مرد را یا انسان را نمی کشد .
کو آب حیاتست ،
که این آب زندگی ست ، غیر از آب زندگی چیز دیگری نیست.
کو آب حیاتست ، بجز لطف و کرم نیست
پس آن چیزی که الان دمیده میشود به ما _ این عنصر خدایی _ بجز لطف و کرم چیز دیگری نیست ، ما باید در آن غرقه بشویم
اقتباس از جلسه 58 گنج حضور استاد شهبازی
nabavar در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۰:
گرامی مصیب
آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم
همه ی این رباعی حکایتی از وجود انسان است که تمام تضاد های درونی اش در رفتار و روحیاتش اثر گذار است.
در مصرع آخر هم به این تضاد اشاره دارد که هم کدورتی چون آیینه ی زنگار زده داریم و هم چون جام جم [جام کیخسرو} روشن و جهان نمائیم
همه چیز از خود ماست، شادی و غم، و ،،،،،،،
الهام در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷۴:
زیبا .. زیبا
فوق العاده .. فوق العاده
عالی .. عالی
محمد در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسانتر بود بگوی:
به نام ایزد
سلام
شاید دیگه کسی این و نخونه ولی خیلی مختصر میگم بعد از چندین سال تخقیق فهمیدم زمین تخت هست و دور تا دور زمین کوه قاف که زمرد رنگ میباشد و گنبد آسمان بر آن بنا شده و باعث نیلگون ی آسمان دوستان هر چه تا امروز آموختید دروغی محض میباشد ما در نقطه ای پرت در زمینی کروی زندکی نمیکنیم ما در زمینی مسطح و بسیار بزرگ هستیم که همه خورشید و ماه و ستارگان یدور ما میچرخند و ما بطور ویژه ای با گنبد آسمان محفوظ شده ایم و دردانه ایزد منان هستیم .
مصیب در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۰:
کسی نمی گه جواب سوال منو
بی نشان در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹۷:
سلام و عرض احترام
حقیقت امر اینکه این ارتباطات مربوط و نامربوطی که در پهنه و گستره ی این گنجخانه ی بیکران توسط اعزه ی دوستان قید میشه فارغ از میزان صحتش حقیقتا قابل ارج ستایش بهره وری و شادکامی است ....
این کمترین چند کلمه ای برداشت صرفا شخصی ابدا بدون قصد و نیت شرح و تفسیری که در قد و قواره ام نیست .....
غم خوردن توسط حضرت انسان نشانی از کژی طبع وی دارد (بسیار ژرف و عمیق و ذو وجوه است حتی با قرار دادنش در قالب نظریات روان شناسی و روان درمانی مدرن و امروزین )
چه گروهی طبعی راستین دارند ؟! مستان/ نه تنها مستان صرفا باده ای مصداقی بلکه توانایانی که در مواجهه با هر امری توان ارتباط گرفتن با وجه مستی آفرین آن را اکتساب وجودی نموده اند ....
مستان چگونه به جمعیت رسیده اند چونان گوینده ی شعری به کژ طبعی خویش واقف شده و در پی درمان برآمده به جمع مستان رسیده با اضافه شدن به بزم باده نوشان بزم تر و جمع ترشان نموده است ....
جناب مولوی با فرمایش قید کثرت صد هزاران غم ها را برای خوردن طبع کژ تمام ناشدنی می داند....
اعلا مرتبه ی باده همانا باده ی ابرار در مقام جواز یشربون است
با این ابرار بخوریم یعنی اینکه الان و همین دم و لحظه بخوریم یا اینکه از باده ای که اونها در زمان ماضی خوردند ما به تاسی و پیروی بخوریم ؟!
عارف را با گذشته چه کار او گذشته را احضار می کند در مرتبه ای و در مرتبه ای گذشته و آینده ازل و ابد نزد وی حاضرند ( جمع مستان را بخوان)
ماه شان ماه دیگری است و غم و ماتمشان از سنخی و جنسی دیگر....
ماتم زا و غم آفرین ترین حقیقت شامل و ناگزیر مرگ است اگر نسبت درستی با آن برقرار نشده باشد ... عاشقان نسبت خویش را با همه چیز به احسن وجه درست کرده اند لذا مرگ هم بر آنان عارض و حادث نخواهد شد به بسیاری دلایل حقیقی و خیالی ...
موسوی فاخر fakher۱۳۳۸@gmail.com در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۸:
این مصرع چنین باید باشد:
تنگ چشمی خار و خس در دیدۀ گرداب داد
امیر در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:
تو که مرا آفریده ای چرا از منِ نادان سوال می پرسی (حساب و کتاب می خواهی)؟! این شور و عشق و کنجکاوی ذهن و ماجراجویی و ... را که تو خودت به منِ نادان داده ای! من چه میدانم که اینها از کجا در من پیدا شده! پس از من مپرس زیرا آشفتگی موی حقیقتِ خلقت را شانه ی ناچبزِ عقل من کارساز نیست!
فاضلیان در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
در این بیت از مثنوی دوغ به معنای فریب به کار رفته :
چونکه بی سوگند گفتش بُد دروغ،
تو میفت از مکر و سوگندش به دوغ.
اما در این غزل شمس، دام یا یوغ معنا را میرساند بدون تکلف.
مهراب در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را، عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
الان یکی میاد مینویسه منظور از هفتاد و دو ملت ال بوده یکی دیگه مینویسه نه منظور بل بوده و تنها چیزی که این وسط مورد توجه نیست حقیقته که باید دیده بشه (دیدن) نه حدس و ظن و گمان... یا تأویل به فراخور حال خود
حالا سر اینکه منظور از دیدن حقیقت چیه بین علماء اختلاف نیفته صلوات..
مسعود در ۴ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۸:
ای لولیان لالا با( لا) پریده بالا
آرمین در ۴ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۶ - در آفرینشِ ماه: