آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدّعی اَندر پس دیوار نباشد
آن بر سر گنجست که چون نقطه به کُنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
ای دوست برآور دَری از خلق به رویم
تا هیچکسم واقف اسرار نباشد
مِی خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد
پندم مده اِی دوست که دیوانهٔ سرمست
هرگز به سخن عاقل و هشیار نباشد
با صاحب شمشیر مَبادت سر و کاری
الّا به سرِ خویشتنت کار نباشد
سهل است به خون من اگر دست برآری
جان دادنِ در پای تو دشوار نباشد
ماهت نتوان خواند بدین صورت و گفتار
مَه را لب و دندان شکربار نباشد
وان سرو که گویند به بالای تو باشد
هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد
ما توبه شکستیم که در مذهبِ عشاق
صوفی نپسندند که خمار نباشد
هر پای که در خانه فرو رفت به گنجی
دیگر همه عمرش سر بازار نباشد
عطار که در عین گلاب است عجب نیست
گر وقت بهارش سر گلزار نباشد
مردم همه دانند که در نامهٔ سعدی
مُشکیست که در کلبهٔ عطار نباشد
جان در سر کارِ تو کند سعدی و غم نیست
کان یار نباشد که وفادار نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و درونی شاعر میپردازد. شاعر به دنبال ارتباطی عمیق و واقعی با معشوقش است، به طوری که هیچ چیز و هیچکس دیگری در این رابطه مزاحم نباشد. او از پیچیدگیهای عشق و جنون سخن میگوید و بر این نکته تأکید دارد که عشق واقعی، با چالشها و خطرات همراه است. شاعر همچنین به زیبایی و ویژگیهای شخصیت معشوق اشاره میکند و نشان میدهد که به دنبال یک عشق خالص و بدون قید و شرط است. در نهایت، او به علم و عرفان به عنوان راهی برای درک عشق و معشوق مینگرد و بر وابستگی خود به این احساسات تأکید میکند.
نظر: نگاه / مدّعی: -> ۱۸٫۲ / معنی: بهتر آن است دو دلداده در خلوت به یکدیگر نظر بدوزند و سخنی نگویند، تا مبادا مدّعی اندر پس دیوار باشد و به راز دل آنان آگاهی یابد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
پرگار: ابزار هندسی برای کشیدن دایره که دارای دو شاخه است؛ یک شاخه متحرّک که در کنار حرکت میکند و یک شاخه ثابت که در میان دایره است و نقطه مرکزی را رسم میکند. / تشبیه: آن (آن کسی) به نقطه پرگار مانند شده است / جناس لاحق: گنج، کنج ٫ تناسب: نقطه، پرگار / معنی: آن کسی به گنج دست یافته است که همانندِ نقطهٔ مرکز دایره آرام گیرد و نه اینکه مثل پرگار سرگردان باشد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
برآوردن در: بستن در / واقف: آگاه و باخبر / معنی: ای دوست، درِ مراودهٔ مردم با من را ببند تا هیچ کس به رازهای درونیام آگاهی نیابد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
معنی: آرزو میکنم که روزی در جایی خلوت من و معشوق باشیم و باده، و بیگانهای در میان ما نباشد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
سرمست: بی خویش و مدهوش / تضاد: دیوانه و عاقل، سرمست و هشیار / معنی: ای دوست، مرا نصیحت مکن؛ زیرا عاشق سرمست دیوانه هرگز با پند شنیدن عاقل و هشیار نخواهد شد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
سروکار داشتن: معامله و کار داشتن / معنی: با شمشیرزن مجادله و ستیزه مکن مگر آنکه دست از سر و جان خویش شسته باشی. - منبع: شرح غزلهای سعدی
سهل: آسان / کنایه: دست به خون کسی برآوردن (کشتن و نابود کردن کسی)، جان در پای کسی دادن (جان را نثار کسی کردن و مردن) / معنی: اگر برای ریختن خونم آماده شوی برایم آسان است؛ زیرا کشته شدن در پای تو و به خاطر تو سخت نیست. - منبع: شرح غزلهای سعدی
کنایه: شکر بار (سخن دلنشین و شیرین) ٫ تشبیه مضمر تفضیلی: تشبیه معشوق به ماه و برتری او بر ماه. / معنی: با این چهره و سخنان شیرین خطاست اگر تو را ماه بخوانند؛ زیرا ماه لب و دندانی که از آن شکر ریزد ندارد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
بالا: قد و قامت / تشبیه تفضیلی: تشبیه قامت معشوق به سرو و برتری آن بر سرو / معنی: آن سروی که ادعا میکند به قد و قامت تو میماند، بیتردید از لحاظ رفتار به پای تو نمیرسد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
توبه: ترک کارهای ناشایست و حرام و بازگشتن به راه راست / صوفی: پیرو طریقت تصوف -> 14/6 / خمّـار: میگسار، شرابخوار / معنی: ما از آن روی که در مذهب عاشقان پسندیده نیست که صوفی باده نوش نباشد، توبه خویش بشکستیم و بادهخواری را از سر گرفتیم. - منبع: شرح غزلهای سعدی
استعارهٔ مصرحه: گنج (یار و معشوق زیبا) / کنایه: پای در گنج فرو رفتن (به معشوق دست یافتن). سرچیزی نداشتن (قصد و توجّه به چیزی نداشتن) / معنی: هر پایی که در خانه به گنجی فرو رود و بهرهمندی از آن حاصل آید، یعنی عاشقی به معشوقی رسد، دیگر در تمام عمر به سر بازار نیاید. - منبع: شرح غزلهای سعدی
عطار: عطرفروش / عین گلاب: ذات و حقیقت گلاب، گلاب پاک و خالص / معنی: عطار بدین دلیل که همواره با گلاب ناب سروکار دارد، تعجبی ندارد اگر در هنگام بهار اندیشه به گلزار رفتن به سرش نزند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
مشک: -> 22/2 / معنی: مردم، همگی میدانند که در نوشتههای سعدی مضامینی چون مُشک وجود دارد که نظیر آن در کلبهٔ هیچ عطاری یافت نمیشود. - منبع: شرح غزلهای سعدی
کنایه جان در سرکار کسی کردن (برای کسی جان دادن و فدا شدن) / معنی: سعدی در راه تو جان خواهد باخت و غمی ندارد؛ زیرا یاری که پیمان خویش را با معشوق به سر نبرد، یار به شمار نمیآید. - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
جنگ از طرف دوست دلآزار نباشد
یاری که تحمل نکند یار نباشد
گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت
بسیار مگویید که بسیار نباشد
آن بار که گردون نکشد یار سبکروح
[...]
کنجی که در او گنجش اغیار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
[...]
هرکس که مقیم در خمّار نباشد
در مذهب ما عاقل و هشیار نباشد
گر علم یقین است تو را، عین یقین جو
کان طایفه را کبر به خروار نباشد
داری هوس صحبت او، ترک هوس گیر
[...]
ما را به جهان جز غم تو یار نباشد
جز جستن وصل تو مرا کار نباشد
از گلشن وصل تو من خسته جگر را
در پای دلم جز اثر خار نباشد
چون سرو روان گر گذری پیش من آری
[...]
می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد
من باشم و او باشد و اغیار نباشد
آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت
کآنجا ز رقیبان تو آثار نباشد
هرجا که حبیب است به پهلوی رقیب است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.