گنجور

 
فرخی سیستانی

مهرگان امسال شغل روزه دارد پیش در

خواجه از آتش پرستی توبه داد او را مگر

خواجه سید وزیر شاه ایران بوعلی

قبله احرار و پشت لشکر و روی گهر

تیغ را میر جلیل و خامه را خواجه بزرگ

یافته میراث میری و بزرگی از پدر

او به مغرب، کار سلطان را به مشرق ساخته

نیک بنگر چون بدو باشد کفایت را گذر

شغل سلطان پیش و طمع از مال او برداشته

کس بدینسان شغل هرگز می نیارد برد سر

گیتی اندر دست او و زمال گیتی دست پاک

آینچنین اندر جهان هرگز کجابد جز عمر

صدر دیوان وزارت خواجه را دیگر بدید

خواجه رابیناد و جز خواجه مبینادا دگر

ملک سلطانرا به عدل و داد خویش آراسته ست

چون مشاطه نو عروسانرا به گوناگون گهر

کس نداند گفت کو از کس بدانگی طمع کرد

با چنین فرمان و چندین شغل و چندین دردسر

لاجرم ملک و ولایت خرم و آباد گشت

خرم و آباد گردد ملک از عدل و نظر

من قیاس از سیستان آرم که آن شهر منست

وز پی خویشان ز شهر خویشتن دارم خبر

شهر من شهر بزرگست و زمین نامدار

مردمان شهر من در شیر مردی نامور

تا خلف را خسرو ایران از آنجابرگرفت

در ستم بودند و در بیداد هر بیدادگر

برکشیدند از زمین باغشان سرو و سمن

باز کردنداز سرای و کاخشان دیوار و در

هر سرایی کان نکوتر بودو زان خوشتر نبود

همچو شارستان قوم لوط شد زیر و زبر

کدخدایانشان خریده خانه ها بگذاشتند

زن ز شوی خویش دور افتاد و فرزند از پدر

برشه ایران حدیث سیستان پوشیده ماند

سالها بودند مسکین از غم و درخون جگر

چون شه مشرق وزارت را بخواجه باز داد

بیشتر شغلی گرفت از شغل خواجه، بیشتر

عالمانرا بازخواند و مردمانرا بار داد

شوی با زن گشت و زن با شوی و مادر با پسر

خانه ها آباد گشت و کاخها بر پای شد

با خضر شد بار دیگر باغهای بی خضر

روزگار سیستانرا بانکویی عدل او

باز نشناسم همی از روزگار زال زر

از ولایتهای سلطان سیستان بر گوشه ایست

نیست از انصاف او، از عدل او نابهره ور

شهرها بسیار دارد خواجه در زیر قلم

تو بهر شهری کنون هم زین قیاس اندر نگر

ایزد او را جاودانی دولت و نعمت دهاد

تا بدان دو بربد اندیشان همی یابد ظفر

روز او فرخنده باد و روزه اش پذرفته باد

وین خجسته مهرگان از روزها فرخنده تر

 
 
 
عنصری

عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر

جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر

طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال

و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر

چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش

[...]

فرخی سیستانی

بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر

ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر

گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح

گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر

هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا

[...]

ناصرخسرو

اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر

نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر

اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد

جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟

خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته

[...]

ازرقی هروی

ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر

دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر

ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست

باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر

ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست

[...]

ابوعلی عثمانی

مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ

لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ

قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ

فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه