گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حافظ

سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که «واثق شو به الطاف خداوندی»

دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش می‌رو، که با دلدار پیوندی

قلم را آن زبان نبوَد، که سرِّ عشق گوید باز

ورای حدّ تقریر است، شرح آرزومندی

الا ای یوسف مصری، که کردت سلطنت مغرور

پدر را باز پرس آخر، کجا شد مهر فرزندی؟

جهان پیر رعنا را، ترحّم در جِبِلَّت نیست

ز مهر او چه می‌پرسی؟ در او همّت چه می‌بندی؟

همایی چون تو عالی‌قدر، حرص استخوان تا کی؟

دریغ آن سایهٔ همّت، که بر نااهل افکندی

در این بازار اگر سودی‌ست، با درویش خرسند است

خدایا منعَمم گردان به درویشی و خرسندی

به شعر حافظِ شیراز می‌رقصند و می‌نازند

سیه‌چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش شب آبی
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش رحمان خان احمدی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حافظ

همین شعر » بیت ۳

قلم را آن زبان نَبوَد که سرِّ عشق گوید باز

ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

فیض کاشانی

قلم را آن زمان نبود که سرّ عشق گوید باز

ورای حدّ تقریر است شرح آرزومندی

مشاهدهٔ ۲ نقل قول دیگر در همین شعر
ناصرخسرو

از آن پس کاین جهان را آزمودی گر خردمندی

در این پر گرد و ناخوش جای دل خیره چرا بندی؟

به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون

مخور تیمار چندینی نه بنیادش تو افگندی

یکی فرزند خواره پیسه گربه است، ای پسر، گیتی

[...]

قطران تبریزی

خداوند جهان باشد کسی کش تو خداوندی

کند پیوند با بخت آنکه تو با او بپیوندی

خداوندا به تو نازد به هر جائی خداوندی

یکی را حنظل و زهری یکی را شکّر و قندی

موالی را همه پندی معادی را همه بندی

[...]

مولانا

اگر بی‌من خوشی یارا به صد دامم چه می‌بندی

وگر ما را همی‌خواهی چرا تندی نمی‌خندی

کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه

بدین سرکای نه ساله نداند کرد خرسندی

بخند ای دوست چون گلشن مبادا خاطر دشمن

[...]

سعدی

نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی

که ما را بیش از این طاقت نمانده‌ست آرزومندی

غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی

بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی

تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
امیرخسرو دهلوی

گذشت آن کین دل زارم شکیبا بود یک چندی

پریشانی زلفش آمد و زد راه خرسندی

جز این شیرینی اندر عیش تلخ خود نمی بینم

که گه گه می کنی بر گریه تلخم شکرخندی

گواران باد بر جان و دلم زهر فراق تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه