گذشت آن کین دل زارم شکیبا بود یک چندی
پریشانی زلفش آمد و زد راه خرسندی
جز این شیرینی اندر عیش تلخ خود نمی بینم
که گه گه می کنی بر گریه تلخم شکرخندی
گواران باد بر جان و دلم زهر فراق تو
نبخشیدند آن کامم که از وصلت خورم قندی
چه می خندی، برین سامان جان من تو، ای بی غم
دل و صبری تو داری و مرا هم بود یک چندی
پدر دارم همه در پند و من دنبال کار خود
مبادا هیچ مادر را چنین بدروز فرزندی
بگو، ای پندگو، نامش که باشد مرهم جانم
که خسرو را ز بهر ترک او تیری ست هر پندی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد فراق و جدایی معشوق خود سخن میگوید. او در ابتدا بیان میکند که بعد از مدتی کینه و غم خود را مدیریت کرده، اما حالا دیگر نمیتواند این درد را تحمل کند. او احساس میکند که در زندگیاش فقط تلخی وجود دارد و تنها شیرینیای که میتواند پیدا کند، خندههای معشوقش است که به قیمت گریه و ناراحتی او تمام میشود. شاعر از دلتنگیهایش و غصه فراق میگوید و به این موضوع اشاره میکند که برغم مشغولیتهای زندگی، هنوز تحت تأثیر این جدایی قرار دارد. در انتها، او به دنبال درمانی برای دردهای خود میگردد و از کسی میخواهد بگوید که چه چیزی میتواند به او آرامش بدهد.
هوش مصنوعی: مدتی دل شکستهام تحمل کرد، اما ناگهان پریشانی و آشفتگی زلف او به سراغم آمد و راه شادی را بست.
هوش مصنوعی: جز این، هیچ لذتی در زندگی تلخ خود نمیبینم که تو بعضی اوقات با نیشخندت بر درد و غمم میافزایی.
هوش مصنوعی: نسیم خوشی بر جان و دل من وزید، اما زهر جدایی تو را نبخشیدند و آن لذتی که از وصالت میبردم به من نرسید.
هوش مصنوعی: چرا میخندی؟ اینجا من هستم و تو بیخیالی و طمأنینهای داری. اما من هم زمانی آرامش و صبر داشتم.
هوش مصنوعی: پدرم همیشه نصیحتهای خوبی میکند، اما من تنها به کارهای خودم مشغولم و نمیخواهم مادرم همچون فرزندی بدبخت و ناخلف داشته باشد.
هوش مصنوعی: بگو، ای کسی که نصیحت میکنی، نام آن چیزی که آرامبخش روحم باشد چیست؟ زیرا برای عشق خسرو، هر نصیحتی چون تیر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از آن پس کاین جهان را آزمودی گر خردمندی
در این پر گرد و ناخوش جای دل خیره چرا بندی؟
به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون
مخور تیمار چندینی نه بنیادش تو افگندی
یکی فرزند خواره پیسه گربه است، ای پسر، گیتی
[...]
خداوند جهان باشد کسی کش تو خداوندی
کند پیوند با بخت آنکه تو با او بپیوندی
خداوندا به تو نازد به هر جائی خداوندی
یکی را حنظل و زهری یکی را شکّر و قندی
موالی را همه پندی معادی را همه بندی
[...]
اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی
وگر ما را همیخواهی چرا تندی نمیخندی
کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه
بدین سرکای نه ساله نداند کرد خرسندی
بخند ای دوست چون گلشن مبادا خاطر دشمن
[...]
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندهست آرزومندی
غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید
[...]
نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهر و پیوندی
سلامت میفرستم با جهانی آرزومندی
بدان دل کت فرستادم نهای خرسند، میدانم
که گر جان نیز بفرستم نخواهد بود خرسندی
چنین زانم پسندیدی که حال من نمیدانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.