گنجور

 
حافظ

دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کز عکس روی او شب هجران سر آمدی

تعبیر رفت «یار سفرکرده می‌رسد»

ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی

ذکرش به خیر ساقی فرخنده‌فال من

کز در مدام با قدح و ساغر آمدی

خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش

تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی

فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست

آب خضر نصیبه اسکندر آمدی

آن عهد یاد باد که از بام و در مرا

هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی

کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم؟

مظلومی ار شبی به در داور آمدی

خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق

دریادلی بجوی دلیری سرآمدی

آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون

ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی

گر دیگری به شیوهٔ حافظ زدی رقم

مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۳۹ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۳۹ به خوانش ابراهیم حیدری
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۳۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۳۹ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

دی آن چه شکل بود که از ره برآمدی

بر دیده جلوه کردی و در جان درآمدی

رفتی و بود روی تو از مهر و ماه به

منت خدای را که ازان بهتر آمدی

بیمار بودم از غم هجران طبیب وار

[...]

فروغی بسطامی

گه جلوه‌گر ز بام و گه از منظر آمدی

از هر دری به غارت دلها درآمدی

تا دل نیابد از تو خلاصی به هیچ راه

گه راهزن شدی و گهی رهبر آمدی

دلهای مرده زندگی از سر گرفته‌اند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه