گنجور

 
حافظ

آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود

سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود

تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد

تا بود فلک، شیوهٔ او پرده‌دری بود

منظورِ خردمندِ من آن ماه که او را

با حُسنِ ادب شیوهٔ صاحب‌نظری بود

از چنگِ مَنَش اختر بَدمِهر به در برد

آری چه کنم؟ دولتِ دورِ قمری بود

عُذری بِنِه ای دل، که تو درویشی و او را

در مملکتِ حُسن سَرِ تاجْوَری بود

اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

خوش بود لبِ آب و گل و سبزه و نسرین

افسوس که آن گنجِ روان رهگذری بود

خود را بکش ای بلبل از این رشک که گُل را

با بادِ صبا وقتِ سحر جلوه‌گری بود

هر گنجِ سعادت که خدا داد به حافظ

از یُمنِ دعایِ شب و وِردِ سَحَری بود

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۱۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۱۶ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۱۶ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود

کاو را به سر کشته هجران گذری بود

آن دوست که ما را به ارادت نظری هست

با او مگر او را به عنایت نظری بود

من بعد حکایت نکنم تلخی هجران

[...]

قاسم انوار

چون حسن دلاویز تو در جلوه گری بود

کار دل بیچاره من پرده دری بود

در دور رخت یک دل هشیار ندیدیم

این شیوه ز خاصیت دور قمری بود

ای جان جهان، نسبت یاد تو بجانم

[...]

عرفی

تا بود سراسیمه دلم در به دری بود

اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود

هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت

کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود

با آن که نمی داد امان سیلی فقرم

[...]

صائب تبریزی

تامنزل من بادیه بیخبری بود

هر موج سرابم به نظر بال پری بود

چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش

باری که به دل بودمرابی ثمری بود

افسوس که چون ناوک بازیچه اطفال

[...]

بیدل دهلوی

آنروز که پیدایی ما را اثری بود

در آینهٔ ذره غبار نظری بود

نقشی ندمیدیم به صد رنگ تامل

نقاش هوس خامهٔ موی ‌کمری بود

گرعافیتی هست ازین بحر برون است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه