تامنزل من بادیه بیخبری بود
هر موج سرابم به نظر بال پری بود
چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش
باری که به دل بودمرابی ثمری بود
افسوس که چون ناوک بازیچه اطفال
بال وپر من وقف پریشان سفری بود
زان روز که شد دیده من باز چو نرگس
اوراق دلم خرج پریشان نظری بود
بود از دم شمشیر دم صبح نشاطم
تا جوشن داودی من بیخبری بود
رسوایی شمع است ز پیراهن فانوس
در پرده سخن گفتن من پرده دری بود
این اشک جگر سوز که شمع از مژه افشاند
در دامن فانوس گل تاجوری بود
یاری که غبار از دل غم دیده مابرد
بی منت وبی مزد نسیم سحری بود
چون پرتو خورشید که در آینه افتد
از عمر همین بهره من جلوه گری بود
از عجز چو شبنم نفتادیم درین باغ
افتادگی ما گل روشن گهری بود
صائب چه توان کرد به تکلیف عزیزان
ورنه طرف خواجه شدن بی بصری بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف احساسات و وضعیت روحی خود میپردازد. او از بیخبری و سردرگمی سخن میگوید و احساساتی مانند افسوس و ناکامی را به تصویر میکشد. شاعر از زیبایی طبیعت، مانند سرو در باغ و گلها، یاد میکند اما این زیباییها برای او زمانی تمام میشود که با واقعیتهای تلخ زندگی مواجه میشود. او حس میکند که در زندگی به نوعی بازیچه شده و در جستجوی معنای عمیقتری است. در نهایت، شاعر به ناامیدی و ناتوانی در تغییر وضعیت عزیزان و نزدیکانش اشاره میکند و حس غم و درد را به خوبی منتقل میکند.
هوش مصنوعی: من در بیابانی که هیچ خبر و نشانهای نبود، به سراغ جایی رفتم که هر موج آب سراب به نظر میآمد و مانند پرندهای آزادی بود.
هوش مصنوعی: همانند سروی در این باغ، به خاطر آزادگی خود، نتیجهای که در دل دارد، مثمر ثمر است.
هوش مصنوعی: متأسفانه، زندگیام مانند تیرکمان بازیچهای برای کودکان شده است که فقط به دلمشغولیهای بیپایان و سفرهای پر اضطراب و بیهدف اختصاص دارد.
هوش مصنوعی: از آن روزی که چشمانم به دنیا گشوده شد، مانند نرگس، برگهای دلم صرف بیحوصلگی و پریشانی افکار شد.
هوش مصنوعی: در صبح زود، زمانی که تازه روز شروع شده بود و هیجان و نشاطی در من طنین انداز بود، تا زمانی که به حالت بیخبری و خاموشی در آمدم.
هوش مصنوعی: رسوایی شمع به خاطر پیراهن فانوس است و سخن گفتن من مانند پرده دری است.
هوش مصنوعی: این اشک سوزان که از چشمانم به شکل شمع فرو میریزد، در واقع نوری است که در دامن فانوس گل تزیینی قرار دارد.
هوش مصنوعی: دوستی که با نسیم صبحگاهی، غم و غصههای دل ما را دور میکند، بدون هیچگونه توقع یا پاداش، مانند وزش ملایم نسیم سحرگاه است.
هوش مصنوعی: همانطور که نور خورشید که در آینه منعکس میشود، عمر من نیز تنها همین جلوهگری است.
هوش مصنوعی: ما از ناتوانی، مانند شبنم از گیاهان در این باغ افتادیم، در حالی که این افتادگی ما، همچون گل روشن و گوهری باارزش است.
هوش مصنوعی: صائب چه کار میتوان کرد با مسئولیت افرادی که عزیزند، در غیر این صورت، بیتوجهی به خواستههای آنها مانند این است که در تاریکی به سوی کسی برویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
کاو را به سر کشته هجران گذری بود
آن دوست که ما را به ارادت نظری هست
با او مگر او را به عنایت نظری بود
من بعد حکایت نکنم تلخی هجران
[...]
آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود
سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد
[...]
چون حسن دلاویز تو در جلوه گری بود
کار دل بیچاره من پرده دری بود
در دور رخت یک دل هشیار ندیدیم
این شیوه ز خاصیت دور قمری بود
ای جان جهان، نسبت یاد تو بجانم
[...]
تا بود سراسیمه دلم در به دری بود
اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود
هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت
کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود
با آن که نمی داد امان سیلی فقرم
[...]
آنروز که پیدایی ما را اثری بود
در آینهٔ ذره غبار نظری بود
نقشی ندمیدیم به صد رنگ تامل
نقاش هوس خامهٔ موی کمری بود
گرعافیتی هست ازین بحر برون است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.