یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
کاو را به سر کشته هجران گذری بود
آن دوست که ما را به ارادت نظری هست
با او مگر او را به عنایت نظری بود
من بعد حکایت نکنم تلخی هجران
کان میوه که از صبر برآمد شکری بود
رویی نتوان گفت که حسنش به چه ماند
گویی که در آن نیم شب از روز دری بود
گویم قمری بود کس از من نپسندد
باغی که به هر شاخ درختش قمری بود
آن دم که خبر بودم از او تا تو نگویی
کز خویشتن و هر که جهانم خبری بود
در عالم وصفش به جهانی برسیدم
کاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود
من بودم و او نی قلم اندر سر من کش
با او نتوان گفت وجود دگری بود
با غمزه خوبان که چو شمشیر کشیدهست
در صبر بدیدم که نه محکم سپری بود
سعدی نتوانی که دگر دیده بدوزی
کان دل بربودند که صبرش قدری بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق فراق و عشق میپردازد. شاعر به شب زیبایی اشاره میکند که در آن یاد دوستش به او الهام میبخشد. او در جستجوی محبت دوست است و به تلخیهای دوری از او اعتراف میکند. شاعر در نظر دارد که دیگر از درد جدایی سخن نگوید، زیرا صبرش میوهای شیرین به بار آورده است. زیبایی دوست را به گونهای توصیف میکند که قابل مقایسه نیست و تلاش میکند احساساتش را از طریق نمادهایی مانند قمر و باغ به تصویر بکشد. در نهایت، شاعر به غم و غصهای اشاره میکند که نه تنها دشوار، بلکه غیرقابل تحمل است و از این رو به سرنوشت و خوشیهایی که عشق میتواند به همراه داشته باشد، فکر میکند.
هوش مصنوعی: ای خدا، شب گذشته چه سحر خوشیمنی بود که آن را به یاد کشته شده عشق نگذرانیدم.
هوش مصنوعی: دوستی که ما به او علاقهمندیم، آیا او هم به ما توجه و نگاهی محبتآمیز دارد؟
هوش مصنوعی: دیگر از تلخی جدایی سخن نخواهم گفت، زیرا نتیجهٔ صبر، شیرینیای دارد که شایستهٔ یادآوری است.
هوش مصنوعی: توان گفت که جمال او چه شباهتی دارد، گویی در نیمه شب که تاریکی است، در روز روشنایی درگاهی وجود دارد.
هوش مصنوعی: میگویم اگر کسی نپسندد قمری را، باغی که هر درختش قمری دارد، به دردش نمیخورد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که از وجود او آگاه شدم، تا زمانی که تو از خودت و هر کسی در جهان خبری نداشتی.
هوش مصنوعی: به خاطر تو و وصف تو به مرزهای جهان رسیدم، به طوری که برای من هر دو جهان تنها چیزانی کوچک و ناچیز به نظر میرسیدند.
هوش مصنوعی: من تنها بودم و او نبود، قلم را روی سرم کشیدهاند و نمیتوانم درباره او صحبت کنم، چرا که وجودی دیگر هست.
هوش مصنوعی: من با نگاهی به بازیگوشی و ناز خوبان مواجه شدم که همچون شمشیر به تیزی و خطرناک است. در برابر این زیبایی، صبر و تحمل من زیر سؤال رفت، چرا که نه سلاحی محکم و نه پناهی برای خود یافتم.
هوش مصنوعی: تویی که نمیتوانی چشمپوشی کنی از آنچه دیدهای، چون دل را دزدیدهاند و صبر آن دل نیز به اندازهای بود که تحمل نداشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود
سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد
[...]
چون حسن دلاویز تو در جلوه گری بود
کار دل بیچاره من پرده دری بود
در دور رخت یک دل هشیار ندیدیم
این شیوه ز خاصیت دور قمری بود
ای جان جهان، نسبت یاد تو بجانم
[...]
تا بود سراسیمه دلم در به دری بود
اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود
هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت
کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود
با آن که نمی داد امان سیلی فقرم
[...]
تامنزل من بادیه بیخبری بود
هر موج سرابم به نظر بال پری بود
چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش
باری که به دل بودمرابی ثمری بود
افسوس که چون ناوک بازیچه اطفال
[...]
آنروز که پیدایی ما را اثری بود
در آینهٔ ذره غبار نظری بود
نقشی ندمیدیم به صد رنگ تامل
نقاش هوس خامهٔ موی کمری بود
گرعافیتی هست ازین بحر برون است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.