علی میراحمدی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۸ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش ششم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل:
خوردم آن تنها و برخویش آمدم
یک زمان من نیز درویش آمدم
پیشوایانی که سر افراشتند
پیش ازین یارب چه رحمت داشتند
آیا اگر چراغ برگیریم و گرد شهر بگردیم دیگر چنین جوانمردی و چنان جوان مردانی میابیم؟؟!
علی میراحمدی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل:
براستی آدمی اگر اهل دل و معنا باشد از آسیا و آسیاسنگی هم درسی میگیرد و چیزی در میابد
جهن یزداد در ۱ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۶:
می لعل پیش آر ای همنشین
ز بیشی که خمبش نگیرد کمین
پیداست که هاشمی در اینجا بسیار نچسپ و بیجاست دستنویسهای خالقی را اگر بنگرید همگی بسیار اشفته اند خالقی خود اینچنین پنداشته
می لعل پیش اورم هاشمی
ز بیشی که خمبش نگیرد کمی
اگر دستنبیسها را بنگریم میرسیم میان « ر بیشی که خمبش نگیرد کمین» و «زبیشی که خمبش نداری کمین»
به گمان این کمینه «زبیشی که خمبش نداری کمین » درست است و نداری به دوگونه توواند باشد یکی به همنشین برگردد وو من ان را گونه سره « نداردی » میدانم
«بیشی که خمش کمین نمیدارد»= «بیشی که خمبش را کمین هرگز نگنجد اندرون» «بیشی که خمش کمین نگیرد»«بیشی که خمش کمین ندارد»
حمید رضا۴ در ۱ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۵۰ در پاسخ به هونام دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳:
سلام هونام عزیز،
ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و این اطلاعات مفید رو درج کردید. حتما پیشنهادتون رو عمل میکنم و در این مورد بیشتر مطالعه خواهم کرد.
این حاشیه من دنباله یک گفتگوی طولانی با یکی از عزیزانِ حاشیه نویس زیر رباعی شماره ۶۰ خیام بود. اگر دوست داشتید نگاهی به اون گفتگو بکنید، شاید این مثالِ من درباره ادیسون، هرچند اشتباه، منطقی به نظر برسه.
با سپاس دوباره
برگ بی برگی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸:
خستگان را چو طلب باشد و قوَّت نبود
گر تو بیداد کنی شرطِ مروَّت نبود
خستگان در اینجا به معنیِ زخم خوردگان است که علی القاعده شاملِ اکثریت قریب به اتفاقِ ما انسانها میشود که با حضور در این جهان و قصدِ کامروایی و خوشبختی از چیزهای بیرونی و ذهنی را داریم اما روزگار یا چرخِ هستی از ما دریغ می ورزد، این ناکامی ها در هر رده و صنفی که باشیم از فقیر و غنی تا بیسواد و دانشمند و از فردی گمنام و بی نام ونشان تا انسانی مشهور و فوق ستاره و بطورِ خلاصه گریبانِ همه را گرفته و به انسان زخم هایی عمیق و کاری وارد می کند بنحوی که با شنیدنِ خبرِ افسردگی یا دست شستن از زندگیِ انسانهایی کاملن موفق شگفت زده می شویم، اما در این بین هستند کسانی که در جستجویِ علتِ عدمِ کامروایی از داشته هایِ خود اعم از مادی و معنوی برآمده و در آنان طلبی ایجاد می گردد تا از خداوند اصلِ او را بخواهند و نه زلف و کثرات و جذابیت هایِ جهانِ فرم و ماده را، پس بگمانِ بردنِ گوهرِ مقصود عاشق می شوند اما نمی دانند که این دریا چه موجِ خون فشان دارد و درنتیجه قوَّت و تواناییِ عبور از این دریایِ سهمگین را در خود نمی بینند، حافظ خطاب به خداوند یا زندگی از او می خواهد اکنون که در انسانِ خسته طلب و عشقی ایجاد شده است تا از زخمهایِ گوناگونی که بر او وارد شده رهایی یابد دستِ او گرفته و یاریش کند و البته که خداوند عادل است و اهلِ بیداد نیست بلکه عینِ مروَّت است، پس این درخواستِ حافظ را باید دعایی درنظر گرفت که در حقِ عاشقان می کند.
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود
در این بیت حافظ به همین مطلب اشاره می کند و خطاب خداوند که اربابِ طریقت است و هدفِ غاییِ سالکانِ راهش ادامه می دهد بنی آدم هرگز جور و جفایی از سمت تو ندیده است، بلکه این رسمِ روزگار است که غیرت نموده و انسان را از رسیدنِ به سعادتمندی و کامیابی از جهانِ ماده و ذهن محروم می کند تا نه بر زلف بلکه به رخسارِ تو عاشق شود، پساصولاََ در مذهب و آیینِ سرور و اربابی همچون تو نیست که جفای بر عاشقان موردِ پسند و دلخواه تو باشد، یعنی که حافظ بر دریایِ جود و کرامتِ تو واقف است و چنین درخواستی را حمل بر جسارت به ساحتِ کبریایی خود نکن و حافظ با چنین ابیاتی قصدِ یاآوریِ خستگیِ انسان و چاره جویی دارد تا مگر خسته ای از خواب بیدار شده و در جستجویِ طبیبی برایِ درمانِ زخمهایش برآید.
خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود
اما اندک انسانهایی هستند که احساسِ خستگی می کنند و در جستجوی چاره و درمان بر می آیند و اکثریتِ ما به زخمهایِ خود خو کرده و آنها را جزیی لاینفک از حیاتِ خو می دانیم، حافظ سرانجام چنین بی تفاوتی را خیره شدنِ چشم به نقطه ای می داند که همان افسردگی ست و نا امیدی از زندگی، که چاره اش گریه و سوزِ عشق است تا آن آب چنین دیدگانِ خیره و مبهوتی را با خود ببرد و چشمانیِ سرشار از نشاط و شوقِ زندگی را که در اوایلِ زندگی داشت به او باز گرداند، در مصراع دوم اگر شمع یا کورسویِ محبت و عشق در دلِ انسان نباشد آن دل را باید خاموش و تاریک و پایان یافته تلقی کرد اما وجودِ حتی شمعی کم نور، امید به دمیدنِ خورشیدِ حیات بخش را در دلِ زنده می دارد و این شمع همان پرتوِ نورِ خداوند است در وجودِ انسان که خاموش نشدنی ست، پس همواره جایِ امیدواری هست.
دولت از مرغِ همایون طلب و سایه او
زان که با زاغ و زَغَن شهپرِ دولت نبود
پس حافظ بمنظورِ رهاییِ ما از خستگی ها و دیدگانِ خیره و مبهوت توصیه می کند تغییرِ روش دهیم و دولت و نیکبختی را که در طیِ دورانِ زندگیِ خود از چیزها جستجو می کردیم، اکنون از مرغِ همایون طلب کنیم و سایه او که اگر بر سرِ انسان گسترده شود بدونِ تردید به سعادتمندی دست خواهد یافت، تعبیرِ حافظ از همایِ سعادتِ حقیقی سایه و لطف و عنایتِ خداوند است و نه آن مرغِ افسانه ای، در مصراع دوم نقطه مقابلِ مرغِ همایون زاغ و زغن است، زاغ پرنده ایست که هر کثافتی را می خورد و زغن نیز مترادفِ زاغ و به خون خواری شهره است، و حافظ میفرماید خویِ چنین پرندگانِ بی ارزشی نمی تواند به انسان شاه بالِ پرواز دهد تا بسویِ آن دولت و سعادتمندی مورد نظر اوج بگیرد. مطلبِ قابل تامل اینکه حافظ نعمت و جذابیت هایِ این جهانی را نفی نمی کند و نمی خواهد که انسان از آنها چشم پوشی کند همانطور که اعتقاد دارد انسان اگر در این جهان سیبِ زنخدانِ شاهدی را نگزد در سرای دیگر نیز راه بجایی نخواهد برد و تفاوتِ عرفانِ حافظ با عارفانِ گوشه گیر و از دنیا بریده نیز در همین است، حافظ میخواهد انسان از زلف بهرمند شود اما در زنجیر و اسارتش نرود و هم در اندیشه دیدارِ روی باشد، پس از انسان می خواهد تا باز و عقاب باشد و بلند نظرانه در فکرِ شکارِ بهترینها، و سقفِ پروازِ خود را افزایش دهد تا صبحِ دولتش بدمد.
گرمدد خواستم از پیرِ مغان عیب مکن
شیخِ ما گفت که در صومعه همَّت نبود
اما پیمودنِ راه و طریقتِ عاشقی بدونِ پیر و راهنما امکان پذیر نیست و حافظ پیرِ مغان را برگزیده است و به ما نیز توصیه می کند که مرامش شاد زیستن است و عاشقی، صومعه نمادِ اماکنی ست که بجایِ ایجادِ نشاط و شادی همچون مُغان و عبادتگاهِ زردشتیان، به گسترشِ غم و اندوه میپردازند و با تاکید بر ظواهر و خرافات بر خستگیِ انسان می افزایند، پسشیخِ آیینِ حافظ که عاشقی ست گفت در صومعه و چنین عبادتگاه هایی همتِ بالایی که لازمه عاشقی ست وجود ندارد، در چنین جاهایی راحت ترین راه سلبِ اختیار از خود و واگذاریِ همه امور به خدایِ ساخته ذهن است که بر همتِ بلندی که لازمه عاشقی ست ارجحیت دارد پس خروجیِ آن همان زاغ و زغن خواهد شد و نه باز و شاهین.
چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکی ست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود
حافظ ادامه میدهد صومعه و دیر و کلیسا و مسجد که سهل است، تو بگو اصلن خودِ کعبه، اینها مکان هستند و ساخته از سنگ و گِل، اصل طهارت و پاکی ست که اگر در چنین اماکنی نباشد کعبه هم می تواند بتکده باشد همانطور که پیش از اسلام و فتحِ مکه بود، پس خشت و گِل قداست و پاکی نمی آورد و آنچه مهم است اندیشه ای پاک است که در چنین اماکنی ترویج و به آن پرداخته شود، مگرنشنیده اید که اگر در خانه ای عصمت و پاکی نباشد بنیادِ آن خانه خراب و خیری در آن نخواهد بود و محصولِ آن خانه شَرّ و دزد و قاتل است ، همین ضرب المثل را در باره اماکنِ دینی بکار برده و در آنجا به گسترشِ عشق بپردازید که پاکترین و معصوم ترین اندیشه هاست و موجبِ انواعِ خیر و برکت خواهد شد و انسانهایی نظیرِ فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ از آن بیرون خواهند آمد.
حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هرکه را نیست ادب لایقِ صحبت نبود
حافظ که در بیتِ مطلعِ غزل عدمِ عنایت و دستگیریِ انسانِ خسته و زخم خورده از روزگار را بیدادی مضاعف بر این مخلوقِ ضعیف نامیده است و تقاضایِ مروت می کند گویی از نحوه سخن گفتنِ خود پشیمان است، پس راهِ توبه و عذرخواهی را به ما می آموزد و می خواهد تا در مجلس و محضرِ پادشاهِ جهان جانبِ ادب را رعایت کنیم چرا که در این جهان در محضر و مجلسِ شاهی هستیم که بر کُلِ امور محیط و سلطه دارد و خود با قضا و کن فکانش هرآنچه را مصلحت باشد انجام خواهد داد، پس اگر به چیزی علم داریم باید ادب ورزیده و آنرا بیان نکنیم و یا بقولِ مولانا ور بگویی شکلِ استسفار گو ، با شهنشاهان تو مسکین وار گو، زیرا هر که را ادب نباشد لایقِ همنشینی و یا سخن گفتن در محضر و مجلسش نیست.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۱ در پاسخ به مهدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:
هر دو ایراد وارد نیست
صفتِ مست را در مصرع اول بیت اول آورده نیازی نیست که دوباره تکرار کند
اگر وزن را خراب می کند
مجتبی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۳۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۹۳ - صاف و دُرد:
سلام، اگر خطا نکنم بیت شمارۀ 6 در واقع کلید حل این قطعه شعر است، در واقع پروین در بیان این هست که مرگ و میر چیز حق و طبیعیست و همچنین از مرگ هم گریزی نیست برای همین با زور و سرکشی ( خیرگی ) از انسان چیزی را نمیگیرد.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۹ در پاسخ به شهرام فرهادی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:
بقیه داستان را به طرز مرموزی در بیت آخر گفته
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
هیچی دیگه باعث شد توبه را بشکنم و ....
اصلا حافظ با همین پیچیدگی هاش حافظ است
حافظ غزل را گفته و رفته و ما نشسته ایم در این بحث می کنیم که کدام درست است. خودش هم از اینجا عبور کرده
در این باب مثل حافظ نداریم همه را مشغول می کند هرکسی چیزی می گوید ولی هیچکدام منظور حافظ نیست. او از عالم بالا به ما می خندد
امید راهی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷:
با درود و سلام.
در شعر اولی میگوید:
در سفر عشق چنان گم شدم
کز نظر هر دو جهان گم شدم
یعنی عطار در عشق الهی چنان گم شد که از هستی هیچ آگهی ندارد یعنی در مقام فنا فی اللهی گم شده است، چنانچه قطره را در بحر بریزی، قطره در بحر گم میشود و عین صبغه بحر را بخود میگیرد. و چون در روز اول خلقت ارواح آدمیان بار امانت الهی به همه عرضه شده بود، هیچ موجودی نتوانست آن بار را حمل کند اینجا انسان پیشقدم شد. وقتی انسانها بدین عالم میآیند باید بار امانت الهی را با خود حمل کنند یعنی اوامر و نواهی الهی را همیشه منقاد و تسلیم باشند. ولی عطار از همه عالم عشق را برگزید و در خدا فانی و مستغرق شد لهذا او از بار امانت گم شد و بار امانت از او. برای او دیگر بار امانت معنایی ندارد، چون بار امانت برای کسانیست که از دنیا و مافیهای دنیا بریده و به مقام نیابت الهی برسد. تا آن زمان مجبور است از امر و نهی الهی سر برنتابد. اما وقتی حضرت خداوند او را به مقام قرب خود پذیرفت، او دیگر نیازی به حمل بارامانت ندارد بلکه بار امانت را قبلا حمل کرده که به مقام قرب الهی رسیده. دیگران که به مقام قرب الهی نمیرسند در امانت خیانت میکنند یعنی بجای امر و نهی الهی از خطوات یا قدم های شیطان پیروی میکنند.
کز خطوات تن و جان گم شدم، یعنی تن و جانم در این دنیا که قدمهای گذاشته و آثاری از خود بجا گذاشته، من از آن آثار نیز گم شدم و دیگر مرا خبری نیست که در این عالم چه میگذرد. در این مقام عارف جسمانی در زمین است ولی روح و روانش در محضر خداوند است. چنانچه حضرت علی رض وقتی نماز میخواند چنان در حضور خداوند مستغرق میشد که محیط و ماحول و افراد دور و پیشش از نزدش گم میشد چنانچه در جنگی تیری بر پای مبارک خلیده بود، خیلی درد داشت، نمیتوانستند تیر را از پایش بیرون آورند، اصحاب گفتند بگذارید در نیاز شود، وقتی آنحضرت در نماز شدند، تیر را از پای مبارکش برون آوردند در حالیکه او هنوز در نماز خود مستغرق بود و اصلاً احساس نکرد تیر را چگونه بیرون آوردند، زمانی که از نماز فارغ شدند، گفت درد پایم تخفیف یافته، اصحاب گفتند یا امیر المومنین وقتی شما در نماز در حضور خداوند مستغرق شدید ما تیر را از پای مبارک شما کشیدیم.
تعبیر و شرح قاصر بنده همین بود.
والسلام
زهرا حاجی ناصری در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
سلام و درود
من گوینده هستم، چطور میتونم صدای خودم رو خدمتتون ارسال کنم؟
غبار .. در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹:
جماعتی که نظر را حرام میگویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
جواد وطن خواه در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴:
بیت "یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن// ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند"
از ترابی جهرمی، اشاره به روییدن نسترن بر سر مزار دارد؟
حسام حسنی سعدی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱۲ - مثل:
و در همین باب مولانا می نویسد.
با قضا پنجه مزن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
غزاله در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:
آیینه رویا، آه از دلت آه...
ای آیینه رو (ای کسی که خودِ من هستی)،
بیا!
در حقیقت "رویآ"
تبدیل به رویا شده است.
آه از دلی که میدانم خون است. (چون من و تو یک دله هستیم).
آیینه در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۳ در پاسخ به آینۀ صفا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳ - دعوت باز بطان را از آب به صحرا:
نکته بینی زیبایی بود
راه نجات ، گریختن "به" قضاست نه گریختن "از" قضا
علی میراحمدی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۱۱ در پاسخ به پرگل غفاری دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۹:
بنده چون با شرح بیت به بیت اشعار موافق نیستم یک توضیح کلی در مود کل غزل و بر پایه دانسته های خویش می دهم...
این غزل کلا در مورد شادی و اصل شاد بودن است. مولانا درین غزل شادی را هدیه خداوند میداند هدیه ای که هم به او داده شده و هم به همه جهان و جهانیان (بیت اول)
او شادی و خوشی را اصل وجود خود میشمارد و میگوید من اصلا خرم و خندان به دنیا امدم ولی در اثر لطافت های عشق نوعی دیگر از شادی را هم تجربه کردم (بیت دوم)در بیت سوم خوشی و شادی را یک اصل برآمده از دل روشن و روان بیدار میداند و نه یک امر طبیعی مربوط به اعضای بدن
در بیت چهارم میگوید من هنگام سختی ها و مشکلات هم میخندم و خوش هستم و خامان و دنیاپرستانند که فقط زمان پیروزیها و ظفرمندیها خوش و خرمند.
بیت ششم :اگرچه ظاهر من گاهی غمگین به نظر بیاید اما در درون خویشتن و از نظر باطنی شاد هستم
در ابیات بعدی به نوعی به برتری مقام آدمی اشاراتی دارد و اینکه اصلا چرا باید انسانها شاد باشند و شاد زندگی کنند
مثلا ثروت و مقام و جاه پادشاهان را عاریتی و ناماندگار میشمارد و در جایی دیگر میگوید مانند عیسی که مجرد زیست و غم زن و همسر نخورد تو نیز از غم شهوت و لذتهای شهوانی بیرون بیا و بر کسانی که غم این امور را دارند بخند
بیت بعدی اگر در مکتب پیامبر کسب فضل کردی و ایمان آوردی و رشد کردی حق داری بر کسانی که دانشهایی کسب کردند و ادعای فضل و دانش دارند و در واقع هیچ نمیدانند بخندی
در بیت یکی ماقبل آخر هم اشاره به مقام بالای پیامبر دارد و هم به علم اندک دیگران در برابر او
در بیت آخر هم اشاره دارد به اینکه شادی و خندیدن آدمیان باید درونی و ملایم و متبسمانه باشد و نه آشکارا و سر مستانه.
علیرضا زرین آرا در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۵ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۷:
این شعر در تک ترانه ای با نام "شاید شنیده باشی" که آقای سینا سرلک با صدای خانم قاضیانی در دستگاه نوا خوانده و آهنگ آن را حمیدرضا گلشن ساخته در تابستان 1402 منتشر شده و در فضای مجازی در دسترس عموم است.
محمد حسین شعفی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایتِ شمارهٔ ۲۷:
دشخوار (došxār): سخت؛ مشکل
مصارعت(mosāre'at): با هم کشتی گرفتن
متسع(mottase'): گشاد؛ باوسعت
صدمت(صَ مَ) صدمة، کوفتگی ، آسیب
محمد حسین شعفی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۵:
متهاون: کسی که در کاری سستی و تهاون کند؛ آنکه امری را حقیر و سبک انگارد
اصغر حمیدی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ رهی معیری » منظومهها » گنجینهٔ دل: