گنجور

حاشیه‌ها

فرشته پورابراهیمی در ‫۴۴ دقیقه قبل، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۹:

این داستان بسیار زیبا این ماجرا رو به تصویر کشیده که هیچ ادمی توانایی درک و فهم از درد دیگری رو نداره تا زمانی که خودش به درد مشابه اون دچار شده باشه! همونطور که در این داستان آمده در ابتدا مجنون برای اینکه اطرافیان و پادشاه حالش رو درک کنن میگه اگه شمام  لیلی رو میدید اینجور منو شماتت نمیکردید ولی بعد وقتی پادشاه  لیلی رو میبینه و باز بنظرش دلیل موحهی برای حال خرابی مجنون پیدا نمیکنه ؛ اینجا هم مجنون و هم ما به زیبایی منوجه میشیم که درد هیچ دردمندی رو نمیشه فهمید تا زمانی که خودت درد مشابه اون رو چشیده باشی.

مهر و ماه در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۱:۱۲ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۱۵:

درود بر دوستان

 

بحث بر سر شش و هفت در خوشۀ پروین هست...

این خوشه، در واقع حدود هزار ستاره داره...

 

که با یک تلسکوپ کوچک، و حتی دوربین دوچشمی معمولی، ده ها عدد از اون ها رو میشه دید

و من دیده ام...

 

اما با چشم برهنه، گاهی شش و گاهی هفت ستاره دیده شده

به نظر نمیاد سببش این باشه که یکی از ستاره ها، به پشت دیگری رفته...

نه...

این خوشه به اندازه ای دور هست که حرکت ستارگانش در مدت چند هزار سال، از دید ناظر زمینی چندان مشهود نیست...

 

پس بیشتر به این سبب هست که دو عدد از ستاره های پرنور، خیلی نزدیک به هم هستند، و ضمناً یکی از اون ها، ستاره ای متغیر هست، که گاهی کم نور میشه...

پس هر ناظری به شکلی دیده...

 

 

 

دوستان عزیز!

 

اینجا یک وبگاه ادبی هست، لطفاً متون خودتون رو از جهت ظاهری، بازبینی و ویرایش بفرمایید

اگر محاوره ای هست نوشتار شما، یا اگر رسمی و ادبی هست، بی غلط و آراسته باشه، و این نشانی از ارزش محتوایی متن، و نظم ذهنی نویسنده نیز هست

 

این پیام کوتاه برای دوستتون نیست که تایپ بفرمایید و فوراً ارسال کنید... 

 

این همه غلط ظاهری و املایی...؟

واقعاً زیبا نیست...

نمیتونم بگم چه حس بدی رو منتقل میکنید...

و ارزش محتوایی متن، و نظام فکری خودتون رو هم زیر سوال میبرید...

 

حالا اشتباهات ادراکی و بینشی، و تعصبات کهنه که بماند...

در مورد اون ها صاحب اختیارید...

حمید حسنی HAMIDHASSANI۱۹۶۸@GMAIL.COM در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۱۲ در پاسخ به مِهتی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

درود و آفرین به شما.

مصراعِ «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند» کاملاً درست است. معنای مصراع، که در بسیاری از نسخه‌ها به همین شکل آمده، این است: بنی‌آدم [نسبت به یکدیگر مانندِ] اعضا[ی بدن] هستند.

حمید حسنی HAMIDHASSANI۱۹۶۸@GMAIL.COM در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۱۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

با سلام،

مصراعِ «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند» کاملاً درست است. معنای مصراع، که در بسیاری از نسخه‌ها به همین شکل آمده، این است: بنی‌آدم [نسبت به یکدیگر مانندِ] اعضا[ی بدن] هستند.

علی میراحمدی در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳:

کسی که از روزمرگی فاصله گرفته و اهل تفکر در کار دنیا باشد میتواند چنین حرفی بزند و چنین نتیجه ای بگیرد.
بسیاری از انسانها ازین واقعیت غافل هستند که تمام لذتهای دنیا و شوکت و ثروت آن لحظه و دمی بیش نمی‌پاید زیرا اهل تفکر در کار جهان نیستند.
شادیها، پیروزیها و غم ها و شکستها در گذر زمان بی اعتبار میگردند.
لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَیٰ مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخورید، و بر آنچه به شما عطا کرده است، شادمان و دلخوش نشوید، و خدا هیچ گردنکش خودستا را [که به نعمت ها مغرور شده است] دوست ندارد

سوره حدید

آیه ۲۳

علی سنجرانی در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۵۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی:

در کتاب فارسی دوران دبیرستان، سالها پیش از طلوع آفتاب، این شعر نیز آمده بود که در این نسخه نیست:

یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند

چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم

به طیره گفت مسلمان گر این قباله من

درست نیست، خدایا جهود می رانم

جهود گفت به تورات می خورم سوگند 

که گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم

چو از بسیط زمین عقل منهدم گردد

به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم

این بیت در واقع نتیجه گیری سعدی از این جدل بوده، چرا حذف شده؟

بهرام خاراباف در ‫۵ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶:

دمدمه=افسون؛ مکر؛ فریب.شهرت؛ آوازه ،دهل و صدای دهل. گفتگوی مردم؛ هیاهو

عقار=[ ع َ ](ع اِ) خانه؛ ملک؛ آب و زمین زراعتی

. کالا، متاع دارو خوراندن , تخدیر کردن،دارو , دوا زدن , تخدیر کردن , ملک , املا ک , دارایی , دسته , طبقه , حالت , وضعیت

 

شهرت،آوازه،هیاهو ،حرف مردم مثل صدای طبل ودهل هستند دراین دم.ملک وخانه و متاع هم داروهایی هستندتخدیرکننده.مردن دراینجاخلاصی ازدمادم مردن است

کلمه ای که دراین بیت برانگیخته شده دم است دردمدمه.به گونه ای که صدای دم،دم،دم همه فضای مصرع راپرکرده.چون پتکی که برسر دم نواخته می شود.دو دم پی درپی و(ه)چسبیده آخرتداعی کننده نفس نفس زدن بی وقفه وبه انتهارساندن دم است

دم ازدمدمه عقارها چه جفاها که نمی بیند

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۰۶:۱۲ در پاسخ به جاوید مدرس اول رافض دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

معنای موجز و عاشقانه:

عنقا ـ آن حقیقتِ بلند و دست‌نیافتنی ـ
شکارِ هیچ دام و ترفندی نمی‌شود.
دامت را جمع کن؛
چون در آن افقِ بلند،
آنچه در دست داری همیشه باد است، نه صید.

شرح کوتاه‌تر:
حافظ می‌گوید حقیقتِ والا با حیله، طلبِ حسابگرانه،
یا «می‌خواهم به دستش بیاورم»
به چنگ نمی‌آید.
هرچه دام پهن کنی،
جز توهّمِ مالکیت چیزی نصیبت نمی‌شود.

در یک جمله:

حقیقت را نمی‌گیرند؛
اگر بیاید، خودش می‌آید.

و در لحنِ آشنای تو:
این همان‌جاست که عقل دام می‌چیند
و عشق، دام را برمی‌چیند.

خلیل شفیعی در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۸۷ حافظ

بیت ۱ «ای همه شکلِ تو مطبوع و همه جایِ تو خوش / دلم از عشوهٔ شیرینِ شِکرخایِ تو خوش»

ترکیب ستایش کلیه جلوه‌ها و عشوهٔ معشوق، تمرکز بر شادی و دل‌خوشی عاشق را نشان می‌دهد؛ تاکید بر تاثیر زیبایی بر احساس و روح.

بیت ۲ «همچو گلبرگِ طَری هست وجودِ تو لطیف / همچو سروِ چمنِ خُلد سراپای تو خوش»

تصویر لطافت و استواری معشوق، تضاد و توازن میان ظرافت و قامت استوار را برجسته می‌کند.

بیت ۳ «شیوه و نازِ تو شیرین، خط و خالِ تو ملیح / چشم و ابرویِ تو زیبا، قد و بالایِ تو خوش»

ستایش جزئیات معشوق؛ تاکید بر هماهنگی و زیبایی کامل در همه اجزاء، از ظرافت تا قامت و چشم.

بیت ۴ «هم گلستانِ خیالم ز تو پُر نقش و نگار / هم مشامِ دلم از زلفِ سَمَن‌سایِ تو خوش»

پیوند خیال و حس؛ تصویر ذهن و حواس عاشق با زیبایی معشوق آمیخته است، تاثیر بصری و رایحه همزمان.

بیت ۵ «در رهِ عشق که از سیلِ بلا نیست گذار / کرده‌ام خاطرِ خود را به تمنایِ تو خوش»

پذیرش مسیر پرخطر عشق با رغبت و آرامش؛ نشانگر تسلیم عاشقانه و رضایت از مسیر.

بیت ۶ «شُکرِ چشمِ تو چه گویم؟ که بدان بیماری / می‌کُنَد دردِ مرا از رخِ زیبایِ تو خوش»

قدرت جمال معشوق در شیرین کردن درد و بیماری عاشق؛ تاکید بر تاثیر مستقیم زیبایی بر روح و جسم.

بیت ۷ «در بیابانِ طلب گرچه ز هر سو خطریست / می‌رود حافظِ بی‌دل به تولّایِ تو خوش»

اعتماد کامل به حمایت معشوق و آرامش در مسیر پرخطر عشق؛ ترکیب رهایی دل با اطمینان از ارادت و دوستی معشوق.

👈 جمع‌بندی نگاه دوم

غزل بر سه محور می‌چرخد: ستایش زیبایی، تاثیر دل و حواس بر عاشق، و آرامش و اعتماد در مسیر عشق. همه تصاویر از لطافت و شور عاشقانه تا تسلیم و اطمینان در طلب معشوق، در یک بافت متعالی و هماهنگ جای گرفته‌اند.

 

✍️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و‌ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

Shir Hazhir شیر هژیر در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۰۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

با درود

چون در نام نویسی مشکل داشتم اینبار که ظاهرا موفق شده این حاشیه را امتحانی نوشتم تا مطمئن شوم همه چی درست است

خلیل شفیعی در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۰۳:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹:

✅ نگاه اول: شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۸۷ حافظ:

بیت ۱

🔹 ای همه شکلِ تو مطبوع و همه جایِ تو خوش / دلم از عشوهٔ شیرینِ شِکرخایِ تو خوش

شاعر تمام جلوه‌ها و زیبایی‌های معشوق را تحسین می‌کند؛ دل او از ناز و عشوهٔ شیرین معشوق شاد و مسرور است.

(پیام: تحسین زیبایی و تاثیر مستقیم آن بر دل عاشق.)

بیت ۲

🔹 همچو گلبرگِ طَری هست وجودِ تو لطیف / همچو سروِ چمنِ خُلد سراپایِ تو خوش

وجود تو نرم و لطیف همچون گلبرگ تازه است و قامتت بلند و استوار مانند سرو بهشت.

(پیام: ترکیب لطافت و استواری در تصویر زیبایی معشوق.)

بیت ۳

🔹 شیوه و نازِ تو شیرین، خط و خالِ تو ملیح / چشم و ابرویِ تو زیبا، قد و بالایِ تو خوش

هر جزئی از تو—عشوه ، ناز، خط و خال، چشم و ابرو، قد و قامت—کاملاً زیبا و دلپسند است.

(پیام: ستایش جزئیات و تک‌تک جلوه‌های معشوق.)

بیت ۴

🔹 هم گلستانِ خیالم ز تو پُر نقش و نگار / هم مشامِ دلم از زلفِ سَمَن‌سایِ تو خوش

تصویر ذهنی پر از زیبایی‌های معشوق است و حس او با بوی زلف خوشبوی معشوق شاداب می‌شود.

(پیام: پیوند خیال و حواس با زیبایی معشوق.)

بیت ۵

🔹 در رهِ عشق که از سیلِ بلا نیست گذار / کرده‌ام خاطرِ خود را به تمنایِ تو خوش

گرچه مسیر عشق پرخطر است، با آگاهی و دل خوش، خود را تسلیم آرزوی تو کرده ام

(پیام: تسلیم عاشقانه و انتخاب مسیر پرمخاطره با رغبت.)

بیت ۶

🔹 شُکرِ چشمِ تو چه گویم؟ که بدان بیماری / می‌کند دردِ مرا از رخِ زیبایِ تو خوش

چگونه شکرزیبایی چشم تو با آن خماری‌را به جا آورم که درد من را شیرین می‌کند و لذت و رضایت می‌آورد.

(پیام: قدرت تأثیر جمال بر احساس و جسم عاشق.)

بیت ۷

🔹 در بیابانِ طلب گرچه ز هر سو خطریست / می‌رود حافظِ بی‌دل به تولّایِ تو خوش

با وجود خطرهای فراوان در مسیر طلب، حافظ با دل رها و مطمئن به حمایت و بندگی تو این مسیر دشوار را طی می کند

(پیام: اعتماد کامل به معشوق و آرامش در مسیر پرمخاطره عشق.)

⬅️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱۲ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۰۸ در پاسخ به Milad Sahraei دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸:

عزیز برادر

قرار نیست هرچه که به نظرمان قشنگ آمد بدون فهم دقیق موضوع، آن را بر حافظ بار کنیم

بیت کاملا درست است شاید شما متوجه معنا نشده اید و جالب این است که می‌فرمایید همه اشتباه نوشته‌اند و من متوجه شکل درستش شده‌ام!

ای حافظ اگر (حتی) دشمن حرف خطا بزند ما به او ایراد نمی‌گیریم (می‌گذاریم و می‌گذریم) و اگر سخن حق و درستی گفت؛ با آن سخن حق جدل نمی‌کنیم و می‌پذیریم

بیت پیشین هم تقریبا همین را می‌گوید: گر بدی گفت حسودی و ...

علی جوادی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش هشتم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل:

در بیت هفتم

... چون بیگانه ای

.... مگر دیوانه ای

درست نیست؟

Emi . در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:

چندین بیت حذف شده .

بعد از بیتی که می‌گوید گرچه با شد در نوشتن شیر شیر :

وان یکی شیری است اندر بادیه / وان یکی شیری است اندر بادیه .

وان یکی شیریست کادم میخورد / وان یکی شیریست کادم میخورد .

محمد علی کبیری در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۲ - جواب آن مغفل کی گفته است کی خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی وخوش بودی ملک دنیا اگر زوالش نبودی و علی هذه الوتیرة من الفشارات:

حضرت مولانا جای دیگر می فرماید

آنک می‌ترسی ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار

روی زشت تست نه رخسار مرگ

جان تو همچون درخت و مرگ برگ

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۶:۴۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵
                 
هر زمانی ، زلف را ، بندی کند
با دلِ آشفته ، پیوندی کند

بس دل و جان را ، که زلفِ سرکش اش
از سرِ مویی ، زبان‌بندی کند

لب گشاید ، تا ببینم ، وانگهی
یاری ام ، چون آرزومندی کند

هر دو لب ، بربندد ، آرَد قانع ام
گر به یک قندی م ، خرسندی کند

لیک می‌دانم ، که دل نجهد ، به جان
گر نگاهی ، سویِ آن قندی کند

گر بنالَم ، صبر فرماید ، مرا
دل چو خون شد ، صبر تا چندی کند

عشقِ او ، عطّار را ، شوریده کرد
کیست ، کین شوریده را ، بندی کند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۶:۴۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶
                 
دل ، ز میانِ جان و دل ، قصدِ هوا ت می‌کند
جان ، به امیدِ وصلِ تو ، عزمِ وفات می‌کند

گرچه ندید ، جان و دل ، از تو وفا ، به هیچ روی
بر سرِ صد هزار غم ، یادِ جفا ت می‌کند

می‌نکند به صد قِران ، تُرکِ کلاه‌دارِ چرخ
آنچه میانِ عاشقان ، بندِ قبا ت می‌کند

خسروِ یک سواره را ، بر رُخِ نَطعِ نیلگون
لعلِ تو ، طرح می‌نهد ، رویِ تو ، مات می‌کند

جان و دلَم به دلبری ، زیر و زبر ، همی کنی
وین تو نمی‌کنی بتا ، زلفِ دوتا ت می‌کند

خود تو چه آفتی ، که چرخ ، از پیِ گوشمالِ من
هر نفسی به داوری ، بر سرِ مات می‌کند

گرچه فرید ، از جفا می‌نکند ، سزایِ تو
خطِّ تو ، خود به دستِ خود ، با تو سزا ت می‌کند

Fateme Zandi در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۳ - گواهی دادن دست و پا و زبان بر سر ظالم هم در دنیا:

بنابراین در دنیا دست و پایت علیه باطن تو شهادت می دهند . [ اشاره است به آیه 65 سورۀ یس « امروز (رستاخیز) بر دهان های ایشان مُهر بنهادیم و اینک دست هاشان با ما سخن می گویند و پاهاشان بدانچه کسب کرده اند گواهی دهند » مولانا قیامت را به نشئه آخرت محدود نمی کند . زیرا معتقد است که آدمی را هر لحظه مرگ و رجعتی است "شرح بیت ۱۱۴۲ تا ۱۱۴۸ دفتر اوّل " یعنی دمادم در همین دنیا قیامت تکوینی و روحی رخ می دهد و نشئه بازپسین نیز قیامت کبری است . مولانا می گوید : « در قیامت همۀ اعضای آدمی یک یک ، جدا جدا از دست و پای و غیره سخن گویند . فلسفیان ، این را تأویل می کنند که دست سخن چون گوید ؟ مگر بر دست علامتی و نشانی پیدا شود که آن به جای سخن باشد . همچنان که ریشی و دُنبلی بر دست براید . توان گفتن که دست سخن می گوید … » " فیه ما فیه ، ص ۱۰۷ "

 

ضمیر در بیت فوق به چه معنی آمده است ؟ آیا به معنی قلب و باطن و وجدان آدمی است ؟ یعنی آیا وجدان و ضمیرِ باطنی انسانِ مُجرم و گناهکار به او نهیب می زند که برو اسرارِ درونِ خود را فاش کن و از افشای آن اجتناب مکن . این وجه با سیاقِ ابیات سازوار نیست ضمنِ اینکه در عالَمِ واقع نیز چنین امری جاری نیست که مجرمان تحتِ فشارِ وجدان باطنی خود بیایند و اعتراف به گناه و جرمِ خود کنند مگر به ندرت . و طبعاََ امرِ نادر نمی تواند قاعده شود . در اینجا معنی لفظی ضمیر ( = پوشیده و پنهان ) مورد نظر است و نه معنای ثانوی و اصطلاحی آن . چنانکه در بیت ۳۴۵۳و ۲۴۵۸ همین بخش این معنا را تأکید می کند .

معنی بیت : چون ظلم و ستم بر تو مأمور می شود یعنی انگاه که خویِ ستمکاری بر تو مسلّط می شود به تو می گوید : اسرارِ درون و مکنوناتِ خود را فاش کن و از افشای آن اجتناب مکن . " موکَّل = با فتح کاف به معنی کسی است که کاری را به او واگذارند ، وکیل . امّا با کسر کاف ( موکِّل ) به معنی کسی که دیگری را بر کاری گُمارد . در اینجا معنی اول مراد است ". " 

 "مسلماََ ظلم و ستم ، زبانی ندارد که حرفی بزند . امّا اقتضای ستمکاری اینست که به رسوایی و افشاء کشیده شود ."

 

بخصوص هنگام خشم و غضب و در اثنای گفتگویت ، اعمالِ ستمگرانه و جفاکارانه ات اسرارِ باطنی تو را فاش می سازد 

چون ظلم و ستم مانند مأموری بر تو چیره می شود . یعنی خوی ستمگری و جفاکاری در تو به حدِ غلیان می رسد و به دست و پا می گوید مرا اشکار کن .

گواهسِر یعنی دست و پای آدمی چگونه می تواند از ارتکابِ ظلم و ستم ، اجتناب کند ؟ یعنی وقتی خوی ستمگری و جفاکاری بر کسی غالب شود و میل به تجاوز در دلش شعله برکشد . اعضا و جوارح او از خود اختیاری ندارند که از ارتکاب به جرایم خودداری کنند . به خصوص هنگامِ جوش و خروش و تهاجم خشم و انتقام . در نتیجه تاریکنای ضمیر او آشکار می شود . [ گواهِ سِر = منظور دست و پا و جوارح آدمی است

 

بنابراین همان کس که مأموری بر دست و پای آدمی می گُمارد تا پرچمِ رازِ او را در صحرا افراشته کند .

همان کس می تواند در روزِ قیامت ، مأمورهای دیگری بیافریند تا اسرارِ نهان آدمیان را منتشر و فاش سازند .

 

ای کسی که با دَه دست به ظلم و دشمنی پرداخته ای یعنی ای کسی که با تمام قوا به ظلم دست گشوده ای . حقیقتِ وجودِ تو پیداست . هیچ نیازی به شاهدِ دیگر نیست . یعنی لزومی ندارد که دست و پایت به سخن آیند و علیه تو شهادت دهند . اشاره ای است به آیه 42 سورۀ رحمن « تباهکاران به رخسارۀ خود شناخته شوند » 

 

هیچ احتیاجی نیست که به ستمگری مشهور شوی . زیرا باطن شیطانی تو بر روشن بینان آشکار است

ای 

ستمگر ، نَفسِ تو در هر لحظه ، صد نوع اخگر جفا و ستم ظاهر می کند . و با زبان حال می گوید : مرا تماشا کنید که در شمارِ دوزخیانم . [ توضیح بیشتر در شرح ابیات ۱۳۷۵تا ۱۳۸۰ دفتر اوّل 

 

ای ستمگر ، نفسِ تو با زبانِ حال می گوید : من جزیی از آتشم و به سوی اصلِ خود باز می گردم . من نور نیستم که به بارگاهِ الهی بپیوندم .

 

چنانکه این ستمگر نمک نشناس ، بخاطر یک گاو این همه مکر و نیرنگ بکار گرفت . " التباس = پوشیدگی ، نهفتگی ، در اینجا مکر و نیرنگ"

حال آنکه این ستمگر حق ناشناس ، صدها گاو و شتر از خواجۀ خود به یغما برده است . پدر جان ، نفسِ امّاره چنین خاصیتی دارد . پس رابطه ات را با او قطع کن

و همچنین این ستمگر ، حتّی یک روز به درگاهِ الهی ناله و زاری نکرد . چنانکه از این ملعون ، حتّی یک بار شنیده نشد که با سوزِ دل ، یارب یارب بگوید .

و این مطلب یک بار از او شنیده نشد که بگوید : خداوندا ، دشمنم را خرسند فرما . اگر چه من به او آسیب رسانده ام . امّا تو ای پروردگار به او منفعت و نیکی برسان . " بیت بعد ادامه گفتار آن ستم دیده است"،,

آن ستمگر حتّی برای یک بار هم شده رو به درگاهِ الهی نیاورد و نگفت : خدایا ، اگر چه به خطا و جهل ، انسانی را کشته ام . امّا پرداختِ خونبهای ان ، بر عهده خویشاوندانم است . نزدیک ترین خویشانم از روزِ اَلَست تو بوده ای ای پروردگار . [ دِیَت = خونبها ، بهایی که قاتل یا خویشانِ او به اولیای مقتول می پردازند 

عَقل = در اصل به معنی بستن زانوهای شتر است و سپس بر نیروی اندیشه و فکرت ، اطلاق شد . به جهت آنکه عقل و خرد ، همچون ریسمانی است که بر دست و پای نفسِ امّاره بسته می شود و نمی گذارد توسنی کند . 

از نظر فقهی هرگاه قتلی از روی عمد رُخ ندهد . قصاص در کار نیست بلکه باید خونبهای مقتول از قاتل و یا خویشانِ او ستانده شود . عاقله جمع عاقل است به معنی پرداخت کننده خونبها / عقل شتری است که به رسم خونبها می آوردند و در خانه و یا در محلِ اولیای مقتول با عِقال ( = ریسمان و رسن ) می بستند . زان پس بر اثرِ کثرتِ استعمال ، دیه را «عقل» نامیده اند و پرداخت کننده دیه را «عاقا» گفته اند . خواه ان دیه شتر باشد و یا گاو و گوسفند و غیره . 

 "شرایع الاسلام ، ج ۴ ، ص ۱۹۷۲"

علی میراحمدی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۸:

که آواره و بد نشان رستم است ...

زن جادو (شیطان)زمانی سراغ رستم می آید که تهمتن مشغول شکایت از روزگار و احوال خود است :
«که آواره بدنشان رستم است»
چه بسیار کسانی که برای تغییر روزگار نامساعد خویش و در ازای ثروتی و شهرتی و شهوتی روح خود را به شیطان فروخته و اسیر زن جادو می‌شوند.
رستم به عنوان انسانی والا و با یاد خداوند ازین خان میگذرد و از دید عرفانی ازین امتحان سربلند بیرون می آید

اینست که مقام «رضا»از بلندترین مقامات معنوی است
عشق همواره با امتحان همراه است تا نامحرمان و لاف زنان شناخته شوند
به قول مولانا:
عشق زاول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود

«لاف عشق و گاه از یار زهی لاف دروغ...»
حافظ

داستان زن جادو نکته دیگری نیز دارد که اضافه خواهد شد

۱
۲
۳
۵۶۶۷