گنجور

حاشیه‌ها

محسن عبدی در ‫یک دقیقه قبل، ساعت ۲۱:۳۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۶ - وصیت کردن مهین‌بانو شیرین را:

یکی روزش به خلوت پیش خود ...

آستین افشاندن: پشت پا زدن، ترک گفتن

اکبر با... در ‫۳۱ دقیقه قبل، ساعت ۲۱:۰۶ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲:

لطفا برای همه غزل های ح حافظ حاشیه نویسی بفرمایید 

جناب برگ بی برگی 

 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۸:۰۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:

«بیجادهْ اشارت» = «اشارتِ بیجاده»

بیت شماره 8، یعنی «بیجاده اشارتِ درِ تو/رخسار چو کهربای زردم» به معنی زیر است:

«به اشارۀ بیجادۀ درگاهت، رخسارم چون کهربای زرد است.»

1-درستون دوم صفحه 5146 لغتنامه دهخدا (چاپ 1374)، در معنی «بیجاد» آمده است: بیجاده آن است که پرِ مرغ را جذب کند.

2-در ستون سوم همین صفحه، واژه «بیجاده» را «کهربا» نیز معنی کرده است. البته از شاهدهای ارائه شده چنین برمی‌آید که «بیجاده» خاصیت کهربایی دارد.

3-این هم شاهدی دیگر: «گر نبودی به گهِ رنگ چنو کاه از ننگ/تا جهان بودی، بیجاده بنربودی کاه» (قصیده 171، سنایی).

 

*به جای دستکاری اسناد هویت ملی، نگاهی به فرهنگ‌ها و واژه‌نامه‌ بیندازیم.

پیر مغان در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰:

حافظ در بیت پایانی تصویر زیبایی از بوسیدن صورت معشوق توسط عاشق را بزبان زیبای طنز ترسیم نموده است.

و می فرماید ای عاشق با بوسیدن صورت صاف و زیبای مانند ماه من باعث ایجاد لکه ای ( جای بوسه ات) بر صورتم مشو و آنرا آلوده مساز .

**نکته:** آلودگی در اینجا معنی گناه هم میدهد و بسیار رندانه میخواهد بگوید که این کار علاوه بر مورد اول ، بوسیدن از نظرگاه شریعت و زاهدان ریاکار یک گناه هم محسوب خواهد شد که حافظ با طرح این مسئله و چاقوی تیز طنز استخوان زاهدان ریایی را نیز نشانه رفته و کنایه ای هم به آنها زده است.

درود به ذوان تابناک حضرتش بادا.🤲

واقعاً که معجزات زبانی حافظ و استفاده ی چند منظوره از کلمات در شعر حافظ پایان ندارد و با هربار خواندن اشعار وی نکاتی جدید تحصیل خواهد شد.

من از عموم فرهیختگان و اصحاب خردی که در پیج گنجور مبادرت به شرح غزلیات حافظ می نمایند بسیار سپاسگزارم بویژه سرور ارجمند و گرامی جناب ساقی که به عالم رندی حافظ وقوف قریب به واقع دارند.

 

🙏🌹🦜

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۵۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:

«آخورْ پاسبان» = «آخور سالار»

 

*«آخورْ سالار» در لغتنامه دهخدا، «میرِ آخور» معنی شده است.

نیما در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۶۶:

تن مقتول آزردن نه نیکوست!

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸
                 
جهان ، از بادِ نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد

شمالِ صبحدم ، مُشکین نفس گشت
صبایِ گرم‌رُو ، عنبرفشان شد

تو گویی آبِ خضر و آبِ کوثر
ز هر سویِ چمن ، جویی روان شد

چو گل در مهد آمد ، بلبلِ مست
به پیشِ مهدِ گل ، نعره‌زنان شد

کجایی ساقیا ، در دِه شرابی
که عمرَم رفت و دل خون گشت و جان شد

قفس بشکَن ، کز این دامِ گلوگیر
اگر خواهی شدن ، اکنون توان شد

چه می‌جویی ، به نقدِ وقت ، خوش باش
چه می‌گوئی ، که این یک رفت و آن شد

یقین می‌دان ، که چون وقت اندر آید
تو را هم می‌بباید ، از میان شد

چو باز افتادی از رَه ، رَه ز سر گیر
که همرَه دور رفت و کاروان شد

بلایی ناگهان ، اندر پیِ ما ست
دلِ عطّار ، از این غم ناگهان شد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳:

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
                             
سرِّ عشقَت ، به دلِ خسته ، نهان خواهم کرد،
ور زند دَم به کَسی ، قطعِ زبان خواهم کرد

دل و دین ، تاب و توان ، صبر و شکیبا ، تن و جان،
همه ایثارِ تو ، ای جانِ جهان خواهم کرد

تا بمانَد به جهان ، نام و نشانی ، از من،
خویش در راهِ تو ، بی نام و نشان خواهم کرد

تا که بر دامنِ نازَت ، ننشیند گَردی،
سیل ها در رهَت  از اشک ، روان خواهم کرد

طاقِ ابرویِ تو ام ، در ازل‌  آمد ، به نظر،
تا ابد ، سجده بر آن ، قبلهٔ جان خواهم کرد

هر چه غیر از تو بوَد ، جمله ز کف خواهم داد،
هر چه فرمانِ تو باشد ، همه آن خواهم کرد

نه همین در رهِ عشقَت ، ز جهان می گذرم،
بلکه قطعِ نظر ، از کُون و مکان خواهم کرد

در قیامت به تو مشغول ام و در رویِ تو مات،
اعتنا کِی به جَحیم و به جِنان خواهم کرد

تا گلِ رویِ تو دارم به نظر ، همچُو "صغیر" ،
بلبل آسا همه دَم ، شور و فغان خواهم کرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳:

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
                             
در جهان ، امری که بیرون است از تقدیر ، چیست؟
وانچه تقدیر است ، در تغییرِ آن ، تدبیر چیست؟

ای که دامِ خلق می سازی ، نمازِ خویش را،
پیشِ خیر الماکرین ، این حیله و تزویر چیست؟

خواجه داند جمله قرآن را ، به جز لفظِ زکات،
مات و حیران مانده ، کاین یک صَرفِ بی تفسیر چیست ؟

دم مبَند از ناله ، تا تأثیرِ آن بینی ، مگوی،
حاصلَم ، زین ناله و افغانِ بی تأثیر چیست؟

مرگ آید ناگهانی ، ای به هر کاری عجول،
این همه در کارِ تو ، بی علّتِ تأثیر چیست؟ 

قُولِ "النّاس نیام" ام ، کرده بس حالت پَریش،
 کاین همه خوابِ پریشانِ مرا ، تعبیر چیست؟

چون "صغیر" ، از مهرِ حیدر کُن ، مسِ قلبَت طلا،
تا بدانی در حقیقت ، معنیِ اکسیر چیست؟

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶:

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
                             
آنچه می دانی ش ، دنیا خُورد و خوابی بیش نیست،
وانچه می خوانی ش ، گردون  پیچ و تابی بیش نیست

هیچکس کامِ مراد ، از بحرِ امکان ، تَر نکرد،
راستی چون بنگری ، عالم سرابی بیش نیست

مکنت و ثروت ، عیال و مال و ایوان و سَرا،
روی هم چون جمع سازی ، اضطرابی بیش نیست

هست هستی ، بحرِ ژرفی ، مُوج‌خیز و بی‌کران،
واندر آن دریا ، وجودِ ما حبابی بیش نیست

عمرِ نوح و گنجِ قارون ، مُلکِ اسکندر  ، تو را،
گر میسّر شد ، به وقتِ مرگ ، خوابی بیش نیست

اهلِ دنیا ، عمرِ خُود را صرفِ دنیا می‌کنند،
گر حیات این است ، خُود سوءالعذابی بیش نیست

از حلال و از حرامِ مال ، مال اندوز را،
عاید و واصل ، حسابی یا عِقابی بیش نیست

در جهان آمد "صغیر" و چند روزی ماند و رفت ،
یادگار از وی در این عالم ، کتابی بیش نیست

کوروش در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه:

واردی بالای چرخ بی سُتُن

جسم او چون دلو در چه چاره کن

 

واردی یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه:

لیک اگر میرم ندارم من کفن

مفلس این لعبم و شش پنج زن

 

یعنی چه ؟

 

برمک در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۵۷ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۹:

 

این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار

زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار

تیری است که در رفتن سوفارش به پیش است

هر چند که هر تیر سپس دارد سوفار

دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز

واسان شود آواز وی از بلخ به بلغار

من نقش همی بندم و تو جامه همی باف

این است مرا با تو همه کار و بیاوار

دیبای تو بسیار به از دیبهٔ رومی

هرچند که دیبای تو را نیست خریدار

گنگ است چو شد مانده و گویا چو روان گشت

زیرا که جدا نیست ز گفتارش رفتار

از هر چه سبو پرکنی از سر وز پهلوش

آن چیز برون آید و بیرون دهد آغار



سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۵۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶
                         
قدِّ تو به آزادی ، بر سروِ چمن خندد
خطِّ تو به سرسبزی ، بر مشکِ ختن خندد

تا یادِ لبت نبوَد ، گلهایِ بهاری را
حقّا که اگر هرگز ، یک گل ز چمن خندد

از عکسِ تو ، چون دریا ، از موج برآرد دم
یاقوت و گهر بارد ، بر دُرِّ عدن خندد

گر کشته شود عاشق ، از دشنهٔ خونریزَت
در رویِ تو همچون گل ، از زیرِ کفن خندد

چه حیله نهم برهم ، چون لعلِ شکَربارَت
چندان که کنم حیله ، بر حیلهٔ من خندد

تو هم‌نفسِ صبحی ، زیرا که خدا داند
تا حقّهٔ پُر دُرَّت ، هرگز به دهن خندد

من هم‌نفسِ شمع ام ، زیرا که لب و چشمم
بر فرقتِ جان گرید ، بر گریهٔ تن خندد

عطّار چو دُر چیند ، از حقّهٔ پُر دُرَّت
در جنبِ چنان دُرّی ، بر دُرِّ سخن خندد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹
                         
خطی ، کان سرو بالا می‌درآرد
برای کشتنِ ما می‌درآرد

به زیبایی گلِ سرخَش ، به انصاف
خطی سرسبز زیبا می‌درآرد

به گِردِ رویِ همچون ماه ، گویی
هلالی ، عنبرآسا می‌درآرد

پری رویا ، کنون منشورِ حسنَت
ز خطِّ سبز ، طغرا می‌درآرد

ازین پس ، با تو رنگم در نگیرد
که لعلَت ، رنگِ مینا می‌درآرد

هر آن رنگی ، که پنهان می‌سرشتی
کنون ، رویِ تو پیدا می‌درآرد

هر آن کَشتی ، که من بر خشک راندَم
کنون چشمَم ، به دریا می‌درآرد

به تُرکی ، هندویِ زلفِ تو هر دم
دلی دیگر ، ز یغما می‌درآرد

سرِ زلفَت ، که جان ها دخل دارد
چنین دخلی ، به تنها می‌درآرد

ولی ، بر پشتیِ رویِ چو ماهَت
بسا کَس را ، که از پا می‌درآرد

فرید از دستِ زلفَت ، کِی برَد سر
که زلفَت ، سر به غوغا می‌درآرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸
                         
خطَش ، مُشک از زنخدان می برآرد
مرا از دل نه ، از جان می برآرد

خطَش خوانا از آن آمد ، که بی کِلک
مداد از لعلِ خندان می برآرد

مداد آنجا که باشد ، لوحِ سیمین ش
ز نقره ، خطِّ چون جان می برآرد

کدامین خط؟ ، خطا رفت آنچه گفتم
مگر خار از گلستان می برآرد

چنین جایی ، چه جایِ خار باشد؟
که از گل ، برگِ ریحان می برآرد

چه می‌گویم ؟ ، که ریحان خادمِ او ست
که سنبل از نمکدان می برآرد

چه جایِ سنبلِ تاریک روی است؟
که سبزه ، زابِ حیوان می برآرد

ز سبزه ، هیچ شیرینی نیاید
نبات از شکّرِستان می برآرد

نبات آنجا چه وزن آرد؟ ، ولیکن
زمرّد را ، ز مرجان می برآرد

چه سنجد  در چنین موقع ، زمرّد؟
که مُشک ، از ماهِ تابان می برآرد

که داند ، تا به سرسبزی ، خطِ  او
چه شیرینی ، ز دیوان می برآرد

به یک دم ، کافرِ زلفَش ، به مویی
دمار از صد مسلمان می برآرد

ز سنگِ خاره خون ، یعنی که یاقوت
به زخمِ تیرِ مژگان می برآرد

میانِ شهر می‌گردد ، چو خورشید
خروش ، از چرخِ گردان می برآرد

دلم از عشقِ رویَش ، زیر بر او■؟
نفَس ، دزدیده پنهان می برآرد

چو می‌ترسد ز چشمِ بد ، نفَس را
نهان از خویشتن ، زان می برآرد

فرید از دستِ او ، صد قصّه ، هر روز
به پیشِ چشمِ سلطان می برآرد

کوروش در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۸ - آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن صندوق را از جوحی الی آخره:

هم‌چو زنگی کو بود شادان و خوش

او نبیند غیر او بیند رخش

 

یعنی چه ؟

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷
                         
عاشقِ تو ،جانِ مختصر، که پسندد؟
فتنه ی تو، عقلِ بی خبر، که پسندد؟

رویِ تو کز تُرکِ آفتاب، دریغ است
در نظرِ هندویِ بَصَر، که پسندد؟

رویِ تو را ، تابِ قُوَّتِ نَظَری نیست
در رخِ تو، تیزتر نظر، که پسندد؟

چون بنگنجد شِکَر، بُرون ز دهانَت
از لبِ تو خواستن شِکَر ، که پسندد؟

چون نتوان بی کمر، میانِ تو دیدن
مویِ میانِ تو را ، کمر که پسندد؟

چون به کمان بَرنِهی ، خدنگِ جگردوز
پیشِ تو، جز جانِ خود، سِپَر که پسندد؟

چون به جفا، تیغَت از نیام برآری
در همه عالَم، حدیثِ سَر، که پسندد؟

چون غمِ عشقَت، به جان خرند و بِه اَرزَد
در غمِ تو، حیله و حذر، که پسندد؟

تا غمِ عشقِ تو هست ، در همه عالَم
هیچ دلی را، غمی دگر، که پسندد؟

وصلِ تو جُستَم ، به نیم جانِ مُحَقَّر
وصلِ تو آخِر، بدین قَدَر که پسندد؟

هر سَحَر از عشقِ تو ، بَسا که بسوزم
سوزِ چو من شمع ، هر سَحَر که پسندد؟

چون تو جگر گوشهٔ دلِ مَنی ، آخِر
قوتِ مَن ، از گوشهٔ جگر که پسندد؟

شُد دلِ عَطّار ، پاره پاره ز شوقَت
کارِ دلِ او ، اَزین بَتَر که پسندد؟

۱
۲
۳
۵۶۴۱