گنجور

حاشیه‌ها

خانم الف در ‫۴ دقیقه قبل، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ فنودی » گزیدهٔ اشعار » شمارهٔ ۸ - شبنم گل چکیده:

بیش از حد شبیه اشعار حافظ است؛ مثلاً حافظ میگه: تا دل هرزه‌گرد من رفت به چین زلف او

امید دانا در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۸:۳۰ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

سلام .

به‌نظر من نکتهٔ مهمی وجود دارد که باید به آن توجه کرد:
عارفان بزرگ و برخی فیلسوفان به سطحی از درک، شهود و آگاهی رسیده‌اند که توانسته‌اند وجود خود را فراتر از این بُعد مادّی تجربه کنند. در اینجا سخن از «حافظهٔ زیستی» نیست؛ بلکه از تجربهٔ لایه‌ای بالاتر از آگاهی سخن می‌رود—لایه‌ای که با ارتقای ذهن و تفکر درست قابل دست‌یابی است.

این موضوع امروز در فیزیک کوانتوم نیز مطرح است؛ یعنی وجود ابعاد متعدد واقعیت که انسان معمولی در شرایط عادی به آن‌ها دسترسی ندارد. همان‌گونه که انسان تنها جهان سه‌بعدی را درک می‌کند، اما این محدودیت به معنای نبودن ابعاد دیگر نیست.

تجربهٔ عارفان از ابعاد فراتر، برای کسی که هنوز در سطح معمولی ادراک باقی مانده،
طبیعتاً قابل انتقال نیست—درست مانند توضیح دادن «رنگ» به کسی که از کودکی کوررنگِ مطلق است.
رنگ وجود دارد، اما ابزار ادراک آن برای گیرنده فراهم نیست.

در ویدیوی زیر نیز مفهوم «ابعاد وجودی» بسیار زیبا توضیح داده شده است (اگر لینک پذیرفته شود):
پیوند به وبگاه بیرونی

همچنین کتاب ارزشمندی با عنوان One, Two, Three… Infinity وجود دارد (که ترجمهٔ فارسی آن نیز در دسترس است) و نمونه‌های فوق‌العاده‌ای از شیوهٔ کار ذهن انسان ارائه می‌دهد؛ نمونه‌هایی که نشان می‌دهند ذهن چگونه از الگوهای ساده، مفاهیم عظیم و پیچیده را می‌سازد.

ذهن انسان با منطق، الگو و تعمیم رشد می‌کند.
هیچ‌کس در جهان پنج میلیون سیب را با پنج میلیون دیگر نشمرده است؛
اما کودکی که ۵+۵ را با انگشت درک می‌کند، همان منطق را به همهٔ مقیاس‌ها تعمیم می‌دهد.

مولانا نیز همین روش را به‌کار می‌گیرد:
او «سیر تکاملی ماده»—از جماد، نبات، حیوان تا انسان—را به‌عنوان الگوی قابل مشاهدهٔ طبیعت به‌کار می‌گیرد تا امکان جهش آگاهی به مرحله‌ای بالاتر را توضیح دهد.

در طبیعت نیز همین مسیر ادامه دارد:
سنگ می‌میرد و خاک می‌شود، خاک می‌میرد و گیاه می‌شود، گیاه در بدن حیوان ادامه می‌یابد، و حیوان در وجود انسان به کمال می‌رسد.
این‌ها «مرگ» نیستند؛ بلکه ارتقا و عبور از سطحی به سطحی بالاترند.

پس وقتی در تمام این مسیر طولانی تکامل، هیچ‌گاه «کم» نشده‌ایم و همیشه «بیش» شده‌ایم،
چرا باید از مرحلهٔ بعدی بترسیم؟

نکتهٔ اساسی این است که عارفان نمی‌گویند حافظهٔ زیستیِ این مراحل در ما باقی مانده؛
بلکه می‌گویند ساختار هستی به‌طور قانون‌مند همین مسیر را طی می‌کند، و انسان از مشاهدهٔ طبیعت می‌تواند این الگو را بفهمد—نه از حافظهٔ فردی.

اگر فرصت داشته باشید، کتاب‌های زیر این مفاهیم را با روشنی بیشتری بیان می‌کنند:

انسان کامل

کشف الحقایق،

کە هردو اثر عزیزالدین نسفی هستند

به‌ویژه زمانی که با استادی مسلط مطالعه شوند، «ساختار بازی هستی» و هدف تکامل آگاهی بسیار روشن می‌شود.
خداوند استاد علی بیانی را رحمت کند؛ ایشان در چندین جلسه شرح‌های بی‌نظیری بر این دو کتاب و حتی بر بخش‌هایی از مثنوی ارائه دادند.

موحد در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

سلام.

در معنای ابیات اول شعر باید گفت که در زمان سعدی امامزاده سازی با گنبدهای آبی رنگ (ازرق فام)  رواج یافته بود و مر تب هم بر آن افزوده میشد (هر ساعت از نو قبله ای با بت پر ستی میرود) و مردم نادان هم نذر و نیاز و حاجات خود را از این امامزادهها در واقع بتهای جدید میخواستند در عوض اینکه از خداوند بخواهند. و این شرک جلی و آشکار است.بدین سان سعدی موحد هشدار میداد که خود را از این بتهای نو پدید بدور دارید و فقط هر چیزی را از خدا طلب کنید.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶
                 
عشقَت ، ایمان و جان ، به ما بخشد
لیک بی‌علّتی ، عطا بخشد

نیست علّت ، که مُلکِ صد سلطان
در زمانی ،  به یک گدا بخشد

گر همه طاعتی ، به جای آری
هر یکی را ، صد ات جزا بخشد

لیک گنجی ، که قِسمِ عشّاق است
عشقِ بی چون و بی چرا بخشد

نیست کَس را خبر ، که پرتوِ عشق
به کجا آید و کجا بخشد

ذرّه‌ای ، گر ز پرده در تابد
شرق تا غرب ، کیمیا بخشد

گر بقا بیند ات ، فنا کند ات
ور فنا باید ات ، بقا بخشد

هر نفَس ، صد هزار خاک شوند
تا چنین دولتی ، که را بخشد

چون ببازی ، تو جمله ، تو بر تو
گر تو ، بی تو شوی ، تو را بخشد

گر تو را ، چشمِ راه بین ست ، بِران
راه ، چشمِ تو را ، ضیا بخشد

و گر ات ، چشم تیرگی دارد
راه ات ، از گَرد ، توتیا بخشد

همچو نِی شُو ، تهی ز دعوی و لاف
تا دم ات ، روح را صفا بخشد

گر بسوزی ، ز شعله ، نور دهد
ور بسازی ، بسی نوا بخشد

گر در ان رَه ، فرید ، کشته شود
اوّلین گام ، خونبها بخشد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷
                 
هر زمانَم ، عشقِ ماهی ، در کشاکش می‌کشد
آتشِ سودایِ او ، جانَم در آتش می‌کشد

تا دلِ مسکینِ من ، در آتشِ حسن اش فتاد
گاه می‌سوزد چو عود و گه دمی خوش می‌کشد

شحنهٔ سودایِ او ، شوریدگانِ عشق را
هر نفَس ، چون خونیان ، اندر کشاکش می‌کشد

عشق را ، با هفت چرخ و شش جهت ، آرام نیست
لاجرَم ، نَه بارِ هفت و نی غمِ شش می‌کشد

جمع باید بود ، بر راهی ، چو موران ، روز و شب
هر که را ، دل ، سویِ آن زلفِ مشوّش می‌کشد

خاطرِ عطّار ، از نورِ معانی ، در سخن
آفتابِ تیر ، بر چرخِ منقَّش می‌کشد

سام در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۷:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶:

بیت اول مصرع دوم """نوبه خانه """صحیح است و توبه معنی نمیدهد  معنی بیت میشود . سعدی خانه خود را در جدایی از یار به کشیک خانه <محل بیداری وشب زنده داری < تشبیه کرده  نوبه خانه صحیح است

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۵:

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۵
                 
طرَب افسرده کند دل، چو ز حدّ در گذرد
آبِ حیوان بکُشَد نیز، چو از سر گذرد

من از این زندگیِ یک‌نَهَج ، آزرده شدم
قند اگر هست ، نخواهم که مکرّر گذرد

گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهات است
کاش این عمرِ گران‌مایه ، سبک‌تر گذرد

تو از این خلعتِ هستی ، چه تفاخر داری؟
این لباسی است ، که بر پیکرِ هر خَر گذرد

آه از آن روز ، که بی کسبِ هنر ، شام شود
وای از آن شام ، که بی مطرب و ساغر گذرد

لحظه‌ای بیش نبود ، آنچه ز عمرِ تو گذشت
وآنچه باقی‌ست ، به یک لحظهٔ دیگر گذرد

آن همه شوکت و ناموسِ شهان ، آخِرِ کار
چند سطری‌ست ، که بر صفحهٔ دفتر گذرد

عاقبت ، در دو سه خط ، جمع شود ، از بد و نیک
آنچه یک عمر ، به دارا و سکندر گذرد

ای وطن! ، زین همه ابنایِ تو ، کَس یافت نشد
که به راهِ تو ، نگویم ز سَر ، از زر گذرد

نه شریف‌العلما بگذرد ، از سیمِ سفید
نه رئیس‌الوزرا ، از زرِ احمر گذرد

گر به محشر هم ، از این جنسِ دوپا ، در کار اند
وای از آن طرزِ مظالم ، که به محشر گذرد

ور یکی زان همه عمّال ، بُوَد ایرانی
گِله‌ها بینِ خداوند و پیمبر گذرد

این همه نقش ، که بر صحنۀ گیتی پیدا ست
سینمایی‌ست ، که از دیدهٔ اختر گذرد

عَن‌قریب است ، که از عشقِ تو ، چون پیراهن
سینه را چاک کند ایرج و از سر گذرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۶:۲۶ دربارهٔ ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۳:

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۳
                 
ز یاران ، آن قَدَر بد دیده‌ام ، کز یار می‌ترسم
به بیکاری ، چنان خو کرده‌ام ، کز کار می‌ترسم

شاپویی‌ها خطرناک اند و ترسیدن از آن واجب
ولی با این خطرناکی ، من از دستار می‌ترسم

نه از مار و نه از کژدم ، نه زین پیمان‌شکن مردم
از آن شاهنشهِ بی‌دینِ خلق‌آزار می‌ترسم

نمی‌ترسم نه از مار و نه از شیطان ، نه از جادو
غمِ خود را به یک سو هِشته ، از غمخوار می‌ترسم

چو بی‌اصرار ، کار از دستِ مردم برنمی‌آید
چه کار آید ز دستِ من ، که از اصرار می‌ترسم

فراوان گفتنی‌ها هست و باید گفتنَش امّا
چه سازم ، دُور دُورِ دیگر است ، از دار می‌ترسم

مهدی ملکوتی خواه در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

سلاو عرض ادب خدمت مدیریت سایت

لطفا بیت چهارم اصلاح شود. 

غین در ذال چو نگذشت از سال  

در ادامه 

ظلمت ظلم ظالمان دیار

بی حد و بی شمار میبینم   

قصهٔ بس غریب می‌شنوم

  غصه درد یار میبینم 

 

انسانی عجیب بوده عجیب 

امید دانا در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۲۵ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

سلام،
بر اساس تقسیم‌بندی مواد موجود در جهان، پس از مرتبهٔ جمادی، مرتبهٔ نباتی قرار می‌گیرد. بنابراین واژهٔ «نامی» در این بیت باید به معنای «نباتی» باشد.
با جستجو در گوگل و همچنین مراجعه به فرهنگ‌های معتبر مترادف نیز دیده می‌شود که:

نامی:
۱) بنام، مشهور، معروف
۲) روینده، گیاه، نبات

از نظر علمی هم، نباتات مرحله‌ای فراتر از خاک (جماد) محسوب می‌شوند و این با ترتیب ارائه‌شده در شعر هماهنگ است.
به نظر من در این بیتِ مولانا، معنای دوم یعنی «روینده / نباتی یا گیاهی» مقصود است.

حبیب شاکر در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۰۳ در پاسخ به سروش . دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:

سلام و ارادت.ممنون از بذل توجهتان. نظرات ارزشمندتان هم باعث انگیزه و هم چراغ راه برای حقیر است. انشاءالله همواره سربلند و پیروز و شاد باشید

حبیب شاکر در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۵۹ در پاسخ به مبارکه عابدپور دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:

سلام و عرض ادب  ممنون از ابراز لطفتان.خوشحالم که نوشته های حقیر قابل نگاه گرم و اندیشه سبزتان بوده

حبیب شاکر در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۵۶ در پاسخ به فریما دلیری دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:

سلام و عرض ادب ممنون از بذل لطتان که هم باعث قوت قلب و هم سبب  اطلاع این حقیر از عیار نوشته هایم میباشد.سرافراز و پیروز باشید

رضا از کرمان در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴۰ - مثل:

من بدانم کو فرستاد آن بمن از ...

 درود 

ستاره سهیل ستاره ای است که  ضرب المثل شده ودر معنای نایاب بودن وکم پیدا ست وبه دلیل اینکه برای اولین بار در نواحی جنوب دیده میشه گمان بر این  بوده که اهالی یمن اولین کسانی هستند که آن را رویت میکنند 

در دیار تو نتابد ، آسمان هرگز سهیل 

گر همی باید سهیلت ،قصد کن سوی یمن   (سنایی)

 

زسر تا به پایش گل است وسمن

به سرو سهی بر سهیل یمن   (فردوسی) 

 

 

 شاد باشی 

 

رضا از کرمان در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰:

گرچه برخیزد ز آب بحر موج بی ...

درود بر شما 

موج بی شوار  بی معنی است احتمالاً موج بیشمار باید باشد. 

 

شاد باشید 

رضا از کرمان در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۴۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۵:

همت ما دست اگر از آستین بیرون ...

درود بر شما 

در مصرع دوم باید پرده های آسمان بخوانیم تا وزن بیت رعایت بشه  پرده ها آسمان غلط است 

 

شاد باشید 

علی میراحمدی در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

بیان دیگرگونه یک معنا و مفهوم در دو بیت متفاوت:

خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز

کآغوشِ که شد منزل آسایش و خوابت؟

جای دیگر:

حالیا خانه‌براندازِ دل و دین من است

تا در آغوشِ که می‌خسبد و هم‌خانهٔ کیست؟

علی میراحمدی در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:

بیان دیگرگونه یک معنا و مفهوم در دوبیت متفاوت:

نغز گفت آن بتِ ترسابچهٔ باده‌پرست

شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد

جای دیگر:

کرده‌ام توبِه به دَسْتِ صَنَمِ بادِه‌فُروش

که دِگَر، مِی نَخورم بی‌رُخِ بَزْم‌آرایی

 

علی میراحمدی در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶:

بیان دیگرگونه یک معنا و مفهوم در دو بیت متفاوت:

تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا؟

حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی

 

جای دیگر:

غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور

حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد

علی میراحمدی در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

بیان دیگرگونه یک معنا و مفهوم در دوبیت متفاوت:

ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی

مایهٔ نقدِ بقا را که ضَمان خواهد شد؟

جای دیگر:

ساقیا عشرتِ امروز به فردا مَفِکَن

یا ز دیوانِ قضا خطِّ امانی به من آر

 

 

 

۱
۲
۳
۵۶۵۱