علی احمدی در یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵:
مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
مهر و محبت آن چشمان سیاه از خاطرم بیرون نمی رود .این قانون آسمان است و تغییر نمی یابد .
حضرت حافظ عشق را یک قانون طبیعی می داند و استفاده از کلمه قضا برای رساندن همین منظور است .در مصرع اول کلمه "سَر" مفهوم قصد را می رساند یعنی قصد ندارم این عشق را ترک کنم .مثل آن زمان که می گوید" بر سر آنم " که نشانه اختیار است .یعنی از ابتدا دل درگیر عشقزشده ولی برای ادامه بر سر آنم که آن را ادامه دهم .
رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت
مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟
رقیب به معنای کسی است که می پاید .حافظ مخالفان عابد و زاهد را رقیب می داند که ادعای رسیدن به خداوند را دارند و خود را پیشرو این راه می دانند و هر کس که ادعایی خلاف آنها دارد را می پایند و به او انتقاد می کنند و آزار می رسانند .
می گوید این رقیبان مرا آزار دادند و جایی برای آشتی نگذاشتند .عجیب است که آه و دعای سحرخیزان به آسمان نمی رود و اثر نمی کند .
مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
مهم نیست از روز ازل یعنی ابتدای آفرینش فرمان رندی و عاشقی به من (انسان)داده اند و هر قسمت (نقش) که آنجا تعیین شده همان را می پذیرم و ادامه می دهم نه حتی بیشتر از آن را .
استفاده از قسمت نشانه جبرگرایی نیست .این نقش در واقع برای همه انسانها تعیین شده انسان با اراده آن را می پذیرد و ادامه می دهد .و اگر نپذیرد خودش ضرر می کند .
خدا را محتسب ما را به فریادِ دَف و نِی بخش
که سازِ شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شد
ای مامور شرع ترا به خدا مارا به خاطر فریاد دف و نی ببخش و از ما بگذر چرا که از این فریاد که آن را افسانه می دانند ساختار شرع بهم نمی ریزد و بی قانون نمی شود .
حافظ در اینجا با زیرکی تمام می گوید من ساختار شرع را به هم نمی ریزم ولی آنچه را که شما افسانه می پندارید یعنی عشق را ادامه می دهم تا با آن ساختار شرع را نیز جلوه دهم چون عشق افسانه نیست و عین حقیقت است .شما روزی خواهید فهمید که انجام واجبات شرعی بدون عشق و درک حضور معشوق معنایی ندارد .
مجالِ من همین باشد که پنهان عشقِ او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد
شد
شرایط طوری است که فقط می توانم پنهانی عشق ورزی کنم .چه کنم که امکان وصال واقعی فراهم نیست و پهلو نشستن و بوسه و آغوش میسر نیست .
شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی
دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
عاشقی نیاز به مستی دارد و شرایط مستی با شراب ارغوانی و جای امن و ساقی مهربان فراهم است و با اینها کار و بار دلم بهتر می شود .
مشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ حافظ
که زخمِ تیغِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد
و آنچه در دل است غم عاشقی و وصال یار است که مثل زخم شمشیر معشوق است و خون آن نمی رود پس ای چشم این نقش غم را از سینه حافظ نشوی که نمی رود .
سیدمحمد جهانشاهی در یک ساعت قبل، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲
دلی ، کز عشقِ تو ، جان برفشانَد
ز کفرِ زلف ، ایمان برفشانددلی باید ، که گر صد جان دهند اش
صد و یک جان ، به جانان برفشاندوگر یک ذرّه ، دردِ عشق یابد
هزاران ساله ، درمان برفشاندنیارد کارِ خود ، یک لحظه پیدا
ولی صد جانِ پنهان برفشانداگر جان ، هیچ دامن گیر اش آید
به یک دم ، دامن از جان برفشاندچه میگویم ، که از یک جان چه خیزد
که خواهد ، تا هزاران برفشاندچو دوزخ گرم گردد ، سوزِ عشق اش
بهشت از پیشِ رضوان برفشانداگر صد گنج دارد ، در دل و جان
ز راهِ چشم ، گریان برفشاندنه این عالم ، نه آن عالم گذارد
که این برپا شد و آن برفشاندچو جز یک چیز ، مقصودش نباشد
دو کُون ، از پیش آسان برفشاندچو آن یک را بیابد ، گم شود پاک
نمانَد هیچ ، تا آن برفشاندبغرّد همچو رعدی ، بر سرِ جمع
همه نقد اش ، چو باران برفشاندچو سایه ، خویش را عطّار ، اینجا
بر آن خورشیدِ رخشان برفشاند
سیدمحمد جهانشاهی در یک ساعت قبل، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰
تا دل ، ز کمالِ تو ، نشان یافت
جان ، عشقِ تو ، در میانِ جان یافتپروانهٔ شمعِ عشق شد ، جان
چون سوخته شد ، ز تو نشان یافتجان ، بود نگینِ عشق و مهرَت
چون نقشِ نگین ، در آن میان یافتجان ، بارگهِ تو را ، طلب کرد
در مغز ، جهانِ لامکان یافتجان را ، به درَت نگاهی افتاد
صد حلقه بَر او ، چو آسمان یافتهر جان ، که به کویِ تو فرو شد
از بویِ تو ، جانِ جاودان یافتفریاد و خروشِ عاشقانَت
در کُون و مکان ، نمیتوان یافتاز دردِ تو ، جانِ ما بنالید
درمانِ تو ، دردِ بیکران یافتچون دردِ تو یافت ، زیرِ هر درد
درمانِ همه جهان ، نهان یافتهرچیز ، که جانِ ما همی جُست
چون در تو نگاه کرد ، آن یافتهر مقصودی ، که عقل را بود
در شعلهٔ رویِ تو ، عیان یافتعطّّار ، چو این سخن ، بیان کرد
بیرون ز جهان ، بسی جهان یافت
احمد خرمآبادیزاد در ۲ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۴۲ دربارهٔ جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در تهنیت عید رمضان:
گذشته از معنیهایی که در لغتنامۀ دهخدا به آنها اشاره شده، «تاجالشعرا» در مصرع نخست بیت 62، به معنی «سرآمد شاعران» است. تایید این مفهوم در وصف شاعر از خودش در مصرع دوم همین بیت و نیز بیتهای شماره 63 و 64 دیده میشود.
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱
دل ، کمال ، از لعلِ میگونِ تو یافت
جان ، حیات ، از نطقِ موزونِ تو یافت
گر ز چشمَت ، خستهای آمد به تیر
زنده شد ، چون درِّ مکنونِ تو یافت
تا فسونَت کرد ، چشمِ ساحرَت
جامه پُر کژدم ، ز افسونِ تو یافت
سختتر از سنگ ، نتوان آمدن
لعل بین ، یعنی دلَش ، خونِ تو یافت
تا فشاندی زلف و بگشادی دهن
"عقل" ، خود را ، مست و مجنونِ تو یافت
مُلکِ کسری ، در سرِ زلفِ تو دید
جامِ جم ، در لعلِ گلگونِ تو یافت
قاف تا قافِ جهان ، یکسر بگَشت
کافِ کفر ، از زلفِ چون نونِ تو یافت
جمله را ، صدباره فیالجمله بدید
هیچ اش آمد ، هرچه بیرونِ تو یافت
تا دلِ عطّار ، عالَم کَم گرفت
رونق ، از حُسنِ در افزونِ تو یافت
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
هر دل ، که ز عشق ، بی نشان رفت
در پردهٔ نیستی ، نهان رفتاز هستیِ خویش ، پاک بگریز
کین راه ، به نیستی توان رفتتا تو نکنی ، ز خود کرانه
کِی بتوانی ، از این میان رفتصد گنج میانِ جان ، کَسی یافت
کین بادیه ، از میانِ جان رفتراهی که به عمرها توان رفت
مردِ رهِ او ، به یک زمان رفتهان ای دلِ خفته ، عمر بگذشت
تا کِی خُسبی ، که کاروان رفتای جان و جهان ، چه مینشینی
برخیز ، که جان شد و جهان رفتاز جملهٔ نیستانِ این راه
آن بُرد سبق ، که بی نشان رفتچون نیستی ، از زمین توان برد
کِی هست توان ، بر آسمان رفتمحتاج ، به دانهٔ زمین بود
مرغی ، که ز شاخِ لامکان رفتعطّار ، چو ذوقِ نیستی یافت
از هستیِ خویش ، بر کران رفت
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
بس که دلِ تشنه سوخت ، وز لب ات آبی نیافت
مستِ میِ عشق شد ، وز تو شرابی نیافتداشتم امّیدِ آنک ، بو که در آیی به خواب
عمر شد و دل ز هجر ، خون شد و خوابی نیافتتشنهٔ وصل تو دل ، چون به دَر ات کرد روی
ماند به دَر حلقهوار ، وز در ات آبی نیافتدل ز تو بیهوش شد ، دیده بر او زد گلاب
زانکه بِه از آبِ چشم ، دیده گلابی نیافتچند زند بر نمک ، یار ، دلم ، گوییا
به ز دلِ عاشقان ، هیچ کبابی نیافتدل چو ز نومیدی ات ، زود فرو شد به خود
خود ز میان برگرفت ، هیچ نقابی نیافتگفتم اش ؛ آخر چه شد ،کین دلِ من ، روز و شب
سوی تو آواز داد ، وز تو خطابی نیافتگفت مرا خواندهای ، لیک نه از جان و دل
هر که ز جانم نخواند ، هیچ جوابی نیافتدر رهِ ما هر که را ، سایهٔ او پیشِ او ست
از تفِ خورشیدِ عشق ، تابش و تابی نیافتگر تو خرابی ز عشق ، جانِ تو آباد شد
زانکه کَسی گنج عشق ، جز به خرابی نیافتتا دلِ عطاّر دید ، هستیِ خود را حجاب
رهزنِ خود شد مقیم ، تا که حجابی نیافت
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲
پیشگاهِ عشق را ، پیشان که یافت
پایگاهِ فقر را ، پایان که یافتدر میانِ این دو شِشدَر ، کلِّ خلق
جمله مُردند و اثر زیشان که یافترخنه میجویی ، خلاصِ خویشتن
رخنهای جز مرگ ، ازین زندان ، که یافتذرّهای وصلَش ، چو کَس طاقت نداشت
قِسمِ موجودات ، جز هجران ، که یافتذرّهای ، این دردِ عالم سوز را
در زمین و آسمان ، درمان که یافتآفتابِ آسمانِ غیب را
در فروغَش ، کفر با ایمان که یافتچون بتافت آن آفتاب ، آواز داد
کان هزاران ذرّه سرگردان ، که یافتابر بر دریا ، بسی بگریست زار
لیک دریا گشت و آن باران که یافتگشت مستهلک ، درین دریا ، دُو کُون
گر کفی گِل بود و ور طوفان ، که یافتچون دو عالم هست ، فرزندِ عدم
پس ، وجودی بی سر و سامان که یافتچون دو عالم نیست ، جز یک آفتاب
ذرّهای در سایهای پنهان ، که یافتچون همه مُردند و میمیرند نیز
آبِ حیوان ، زین همه حیوان ، که یافتبر فلک رُو این دم ، از عیسی بپُرس
تا خری رهوار ، بی پالان که یافتصد هزاران ، چشمِ صدّیقانِ راه
گشت خونباران همه، باران که یافتصد هزاران ، جانِ صدّیقانِ راه
غرقهٔ این راه شد ، جانان که یافتای فرید ، از فرش تا عرشِ مجید
ذرّهای ، هستی ، در این دیوان که یافت
مختارِ مجبور در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
کلیپ واژه های این غزل:
جام جم
آینه
جام جهان بین
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱
نه قدرِ وصال تو ، هر مختصری داند
نه قیمتِ عشقِ تو ، هر بی خبری داندهر عاشقِ سرگردان ، کز عشقِ تو ، جان بدهد
او قیمتِ عشقِ تو ، آخر قَدَری داندآن لحظه که پروانه ، در پرتوِ شمع افتد
کفر است ، اگر خود را ، بالیّ و پری داندسگ بِه ز کَسی باشد ، کو پیشِ سگِ کویَت
دل را محلی بیند ، جان را خطری داندگمراه کَسی باشد ، کاندر همه عمرِ خود
از خاکِ سرِ کویَت ، خود را گذری داندمرتد بوَد آن غافل ، کاندر دو جهان ، یک دم
جز تو دگری بیند ، جز تو دگری داندبرخاست ز جان و دل ، عطّار ، به صد منزل
در راهِ تو ، کَس هرگز ، بِه زین سفری داند
مختارِ مجبور در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:
کلیدواژه های این غزل:
جان
جمال
جانان
مختارِ مجبور در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:
کلیدواژه های این غزل:
تشنه لب
ولی
سربریده
بیابان
آفتاب
هدایت
عنایت
حبیب
عشق
قرآن
چهارده
مختارِ مجبور در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:
کلیدواژه های این غزل:
حُسن
تجلی
عشق
دکتر صحافیان در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:
دیشب عارف بسیار هوشمندی با من سخن گفت و تایید کرد که راز پیر میفروش را از شما سالکان نمی توان پنهان کرد(شوق سالکان به شنیدن راز و شوق پیر می فروش و کاردان تیز هوش به بیان شوق برای شایستگان)
2- و این راز را گشود، که کارها را بر خود آسان بگیر که طبع جهان بر مردمان سخت کوش سخت میگیرد(آیینه بودن جهان، سرنوشت و خداوند که بازتابی از افکار و احوال ماهستند-خانلری: سخت می گیرد)
3-سپس جامی شراب ارزانیام کرد، که از نور آن زهره؛ ساقی و نوازنده فلک به رقص آمد(گیرایی شراب حال خوش-شوق به دریافتهایی که از پیر عارف دریافت می کند)
4-در تابش این شراب(حال خوش) با اندوه فراوان و دل پرخون، چون جام همیشه خندان وشاد باش نه چون چنگ که تا دست به تارهایش بخورد به خروش بیاید!
5-ای پسر! که در سلوک حقیقتی، حرف مرا بپذیر و به خاطر دنیا اندوهگین نباش! اگر هوشمند باشی این گفتار را مانند مرواریدی گرانبها می پذیری!
6-در حریم مقدس، با شکوه و شعفآور عشق، واژهها به کار نمی آیند، آنجا همه اعضای بدنت باید چشم و گوش شوند تا دریافت کنی!(استغراق کامل-تمرکز همه وجود)
7-در میدان نکتهشناسان، جای سخن فروشی و ادعا نیست. اگر سخنی میگویی، سنجیده بگو یا خاموش!
8-ای ساقی! شرابم بده که فهم های زیرکانه حافظ را آصف، وزیر خطابخش شاه شجاع درک میکند(بخشندگی وزیر در برابر حسودان و مغرضان که بدگویی حافظ کرده اند، اگر این مقصود نباشدو وزیر رندی های حافظ را بتواند بفهمد، سطح آن پایین آمده است.)
آرامش و پرواز روح
احسان حمیدی در ۶ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۳۷ دربارهٔ فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵:
وزن شعر فاعلاتن مفاعلن فعلن است.
احسان حمیدی در ۶ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۳۳ دربارهٔ میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:
وزن غزل فاعلُ فاعلُ فاعلُ فاعلُ فع میباشد.
مختارِ مجبور در ۸ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۲۷ در پاسخ به علیرضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:
فکر میکنم این مصراع از حافظ در مورد شعر خودش هم صادقه
«هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست»
شعر حافظ،شعر هزار نکته است
خیلی حرف داره این شعر،خیلی
اشاره هایی به امام عصر توی شعرش دیدم
اخیرا پی بردم ،بعد از مدتها
بعد از خواندنها و خواندنها و خواندنها.
البته بعضیا برداشت دیگه ای از حافظ دارن اشکالی نداره،حافظ برای همه است.
فکر میکنم باید هر دو طرف ماجرا همدیگه را درک کنن.
این خیلی مهمه...
اگه کسی برداشت سطحی از حافظ داره ،داشته باشه،نوش جونش
اما دیگران هم از شعر حافظ سهم دارن.
تفکر عرفانی و معنوی و مهدوی هم از حافظ سهم دارن و چه سهم بسیاری!
خود شاعر این سهم را توی شعرش گذاشته.توی میخانهٔ حافظ جا برای همه هست و شراب حافظ به هر ذائقه ای سازگاره و هر کس بنا بر ظرفیتش جامی میگیره!
«خود از کدام خم است این که در سبو داری»
و همانطور که نوشتی وجود حافظ و شعرش، عطیه الهیه
«بلبل از فیض گل آموخت سخن...»
ali solgi در ۱۲ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۲۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:
دزاین شعر میفرماید برای همراهی بایارحقیقی یعنی زندگی باید خودت رو باور داشته باشی ودرمقابل چالشها درست برخوردکنی وکم نیاری و اززیر مسولیت چیزها ی که برای توست شانه خالی نکنی و با اهنگ زندگی همخوانی داشته باشی اگر همخوانی نداشته باشی تارهای توپاره میشود وتو فارغ از کرد وترک اصل تو از خداونداست نه از کسی زاده شده ونه میزاید بلکه از خداونداست وباهمه ارواح یکیست وقابل تغییرنیست اوخود دانابه همه چیز است ونیاز به دانسته های دنیاندارد چون وصل به خدای دانا و تواناست فقط باید ببینیش و بشنویش با حضوردرلحظه یکتایی ویکی بودن باخداوند
ادیب ه در ۱۳ ساعت قبل، ساعت ۰۳:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:
زین قند ((فارسی)) که به بنگاله میرود صحیح است
زیرا کلمه ی ((پارسی)) در ادبیات قدیمی ایران استفاده نمیشده
در کهنترین نسخهٔ دیوان حافظ از کتابخانهٔ نور عثمانیه ۸۰۱ هجری
نیز این مصرع بصورت زین ((قند فارسی)) ذکر شده است نه ((قند پارسی))
همینطور هرکجا که کلمه ی پارسی قید شده است در نسخ اصلی بصورت فارسی ذکر شده استاز جمله بیت
ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند
بصورت
ترکان فارسی گو بخشندگان عمرند
ذکر شده است
با تشکر
مختارِ مجبور در ۳۰ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۶: