گنجور

حاشیه‌ها

محمدتقی عارفیان در ‫۱۵ دقیقه قبل، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸:

بیت سیزدهم غلط نوشته شده، و مصرع دوم بیت بعدی به‌اشتباه جایگزین شده است.
بیت سیزدهم این‌طور است:
خدا را اگر دوست داریم باید
که با دوستان خدا دوست باشیم

در بیت چهاردهم نیز خدادوست صفت است و باید پیوسته نوشته شود:
نباشیم تا با خدادوستان دوست
کجا درحقیقت خدادوست باشیم

بهزاد رستمی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۳۴ در پاسخ به Reza Akbari دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

پیوند به وبگاه بیرونی

این آدرس وبلاگشون هست

احسان حمیدی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲:

بنظر می‌رسد با این وزن تطابق کاملتری داشته باشد: فعلاتن‌فع مفاعیلُ فع

بهزاد رستمی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۰۷ دربارهٔ اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹:

آزار دل ما مکن ای گل که حرام است

مرغ دل عاشق کم از صید حرم نیست

مصرع دوم احتمالا یه که جا افتاده باشه؛ مرغ دل عاشق (که) کم از صید حرم نیست

احمدرضا نظری چروده در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶:

ویرایش این رباعی:

یک جُرعه میِ کُهَن ز مُلکی نو به

وَز هر چه نه مِی، طریقِ بیرون شو به

 

دَر دَست به از تخت فریدون صد بار

خشتِ سَرِ خُم زِ مُلکِ کیخسرو به

قبلا عرض کردم که کسانی که  درخوانش می گویند "وَز هر چه نه مِی طریقِ،

به نظر اشتباه می خوانند والبته به همه آنها احترام ویژه قایل هستم وبرخی همکار ودوست نیز هستند.

با چندتن ازاساتید دانشگاه مشورت کردم واین خوانش فوق را می پسندم.

اما #معنای_رباعی

یک جرعه می از یک قلمروپادشاهی بهتر است 

ازهرچیزی که جز می باشد، راه بهتر این است که ازآن صرف نظر کنی وبیرون شوی، راه درستی نخواهدبود. این راه خیام است.

خیام باده را یکی ازپدیده های مهم عالم هستی می داند که شگفتی آفرین است هم ازحیث مجازی، هم عرفانی. البته در دوره خیام  نگرش عرفانی نسبت به پدیده ها وجود نداشت ویا اندک میبود.

بیت دوم

 در دست یک جرعه شراب ویا اگریک جام شراب داشته باشی که تو را ازاین قیود آزاد کند وسرمست نماید، ازملک کیخسرو بهتراست.

حتی فراتر ازآن خشت مالیده شده برسرخم (که مانع نفوذ هوا به داخل خم می گردد) از ملک فریدون بهتر است اما چرا گفته خشت سرخم ارجح است به پادشاهی فریدون؟  چون خشت اگر نمیبود، می وصهبایی هم وجود نداشت.

 

 

 

 

 

فاطمه یاوری در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۷:

کفر من است و دین من دیده نوربین من

آن من است و این من نیست از او گذار من

علی میراحمدی در ‫۵ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۴ - ذکر بایزید بسطامی رحمة الله علیه:

گفت به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده بود چنانکه پای مرد به گلزار فرو شود پای من به عشق فرو می شد

رضا بهرامی بالاجاده در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۴۸ در پاسخ به علیرضا بدیع دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۳:

درود استاد وزن شعر اصلاح شد.

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۰۷ در پاسخ به سیّد مبین محدثی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

درود

همان «آورد» درست است

خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد

در اینجا «آورد» به معنای مصدری است یعنی «آوردن»

در طلب تو، عمر به سر آوردن را می‌خواهم

در موارد دیگر هم سعدی از این نوع مصدر استفاده کرده است:

تو بت چرا به معلم روی؟ که بتگر چین

به چین زلف تو آید به بتگری آموخت

«آموخت» در مصرع دوم مصدر است به معنی «آموختن»

این نکته هم عرض کنم. خداوندگار سخن، در غزلی که یک مصرع آن را گواه آوردم؛ کلمه آموخت را به سه معنا به کار برده است:

در ابیات 1 و 2 و 6 و 7 کلمه آموخت فعل ماضی به معنای «یاد داد» است
اما در بیت 5 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 13 فعل ماضی به معنای «یاد گرفت» است

و اما در بیت سوم و چهارم مصدر است به معنی «آموختن»

علی احمدی در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

با ادعایی که حضرت حافظ در انتهای غزل آورده معلوم است که رمز گشایی از این غزل آسان نیست و هرچه بگوییم نمی تواند منظور او را بیان کند لذا باید برداشت های خود را فقط در حد فرضیه بدانیم البته این موضوع در غزلهای دیگر این شاعر بزرگ هم مطرح است.این غزل با بیان دوگانگی هایی آغاز می شود که از نظر حافظ عجیب است ولی متاسفانه در اطراف ما شایع است .سالک راه عاشقی باید متوجه این دوگانگی ها باشد و به خطا نرود.در ادامه غزل به عاشقان هم توصیه می شود که از دوگانگی ها پرهیز کنند.حافظ به معشوق زمینی هم توصیه می کند و او را از دوگانگی برحذر می دارد.

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سِکندری داند

مصرع اول اشاره به دلبری و مصرع دوم اشاره به قدرتمندی دارد . صحبت از یک عشق زمینی است که چون دلبری قدرتمند حافظ را دلباخته خود کرده است . حال حافظ لب به شکایت می گشاید و این در عشق زمینی عجیب نیست.می گوید هرکس که چهره اش روشنایی داشت و زیبا بود دلبری بلد نیست و هرکس که آینه ای بزرگ برای راهنمایی و اطلاع از اوضاع جهان بسازد که اسکندر جهانگشا نیست.

معشوق فقط زیبا نیست بلکه کنش و رفتار او نیز مهم است .ابروی دلگشا با کرشمه معنا می یابد . حسن با ملاحت جهانگیر می شود.قبای اطلس باید با هنری همراه باشد.از طرفی قدرتمندی فقط در توانایی در مطلع بودن از اوضاع جهان نیست بلکه الزامات دیگری هم می خواهد . حافظ به معشوق زمینی خود هشدار می دهد که تو همه این الزامات را نداری.

نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست

کلاه‌داری و آیینِ سروری داند

هر کسی که کلاهش را کج بر سرش گذاشت و با کبر و نخوت بر تخت نشست که روش سلطنت و پیشوایی نمی داند .قدرتمندی شرایط دیگری هم دارد.

تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن

که دوست خود روشِ بنده‌پروری داند

 ای عاشق تو هم بدان که گدایی در راه عاشقی نباید به شرط گرفتن مزد باشد چون دوست خودش می داند که چگونه بنده اش را راضی نگه دارد . طالب مزد که باشی فقط مزدور هستی نه عاشق .در واقع هر نوع گدایی مورد قبول نیست.

غلامِ همّتِ آن رندِ عافیت‌سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

من بنده و در خدمت عاشقی هستم که به عافیت خود نمی نگرد بلکه گدایی معشوق می کند و به جای مزد خواهی خودش کیمیاگری می کند . عاشق سازنده است . عاشقی ارزش افزوده دارد . خلاقیت دارد . از مس طلا می سازد چه مس وجود خودش باشد ، چه انسان سازی نماید.

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی

وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

دوباره به معشوق زمینی که او را دلبری قدرتمند می دانست رو می کند و می گوید از عاشقان و رندان بیاموز که بی مزد و منت و عافیت سوزانه  پای عشق خود وفادارند و بر عهد خویش مانده اند وگرنه گدایان دیگر در اطراف تو فقط مزدور هستند و وقتش که برسد ستمگری می کنند و تو را به ستمگری بر عاشقان تحریک می کنند .

این بیت اشاره ای زیبا به آیه قرآن ( آیه 72 سوره احزاب) دارد که انسان را ظلوم و جهول می داند « انه کان ظلوما جهولا» انسان ذاتا تمایل به ستمگری ( ظلم ) دارد و این از جهالت اوست پس باید راه و روش وفای به عهد را بیاموزد و از جهالت رها شود.هر گونه عهد شکنی ستم به کسی است که با او پیمان بسته ایم چه دیگری باشد چه معشوق ازلی چه خود انسان.

بباختم دلِ دیوانه و ندانستم

که آدمی‌بچه‌ای، شیوهٔ پری داند

نوعی پشیمانی را بیان می کند و می گوید دل عاشق خودم را در راه آدمیزادی باختم که به روش پریان دلبری می کند . یعنی زیباست و قدرت هم دارد ولی عشق را نمی شناسد .پری یا فرشته زیباروست و قدرتمند چرا که بنا به باور گذشتگان اسباب عالم به دست فرشتگان است و هر فرشته ای قدرتی به دست دارد مثل فرشته باد ، فرشته آفتاب و...ولی عشق را نمی شناسد «جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت»

منظور از آدمی بچه نیز فرزند آدم است و اشاره ای به خردسالی ندارد .

هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو این‌جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

در موضوعی که بیان کردم هزاران نکته باریک تر از مو نهفته است .اصلا مسئله مو مطرح نیست هر کس که مویش را تراشید قلندر نیست و قلندری بلد نیست . قلندری فقط به ظاهر بی ریش و مو نیست قلندری آیین و مرام است ضوابط و شرایط دارد .قلندر طالب و تسلیم حقیقت است و در مسیر عاشقی استوار و پایدار است .قلندر اگرخواجه ای گردد و دلبری کند ، غم خدمتکارش را دارد.و حواسش به عاشق است و مثل دوست بنده پرور است.

مدارِ نقطهٔ بینش ز خالِ توست مرا

که قدرِ گوهرِ یک‌دانه جوهری داند

حواست باشد که مردمک چشم من به دنبال خال رخ تو و حرکت آن است و منِ جواهر شناس، جواهر یکدانه ای چون خال تو را می شناسم.خال جدا از زیبایی نشانه نوعی اصالت است و تشبیه آن به گوهر یکدانه بدون دلیل نیست . یعنی من ذات و اصالت تو را می شناسم. تو ذاتا بدعهد و ستمگر نیستی . 

به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد

جهان بگیرد اگر دادگستری داند

توبا قد و چهره زیبایت  اگر پادشاه خوبان شده ای و می خواهی مثل اسکندر جهان را فتح کنی باید عدالت و دادگستری هم بلد باشی و همه انسانها از جمله عاشقان را مد نظر داشته باشی.انصاف به خرج دهی و قدر آنان را بدانی.

ز شعرِ دلکَشِ حافظ کسی بُوَد آگاه

که لطفِ طبع و سخن گفتنِ دَری داند

و در نهایت اینکه اگر کسی بخواهد از شعر دل پسند حافظ آگاه شود باید طبعش لطیف و شاعرانه باشد و نوع سخن گفتن او که پارسی دری است را بشناسد.( طعنه ای به شاه است که اصالتا پارسی گوی نیست.)

امیر حسین رفیعی در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۵:

به نام خدا 

سلام 

دوستانی که این شعرو میخونید حواستون باشه مولوی یک صوفی مسلک بود و کتب او از جمله دیوان شمس رسانه ی او جهت تبلیغ تصوف بوده است. این شعر نیز در واقع دعوت مردم به چلّه نشینی و ترک دنیاست چیزی که در مذهب تشیع مذمت شده است. پس بهتر است از دیدگاه دیگری به این اثر نگاه کرده و از جوانب افراطی آن مانند رهبانیت که از محرمات است و ترک دنیا خودداری کنید. باتشکر

مختارِ مجبور در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۰۷ در پاسخ به شهریار آریایی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

توهینی نکردم عزیز من

من نوشتم:«خیام غلط کرده»

«غلط کرده» در ادبیات قدیم به معنای اشتباه کرده است نه به معنای امروزین که ما استفاده میکنیم!

برای خودت بت نساز ...

ذهنت را باز کن و اهل تحقیق باش!

دین و فلسفه و علم و هنر هر کدام قلمروهایی جداگانه هستن و ممکنه اشتراکاتی هم پیدا کنن و مشکل شما و امثال شما اینه که با تکیه به فلسفه یا شعر  نتیجه گیری اعتقادی و دینی میکنی!

«چرا ماستا را میریزی توی قیمه ها»

خیام باشه یا شوپنهاور... فیلسوف هم یه انسانه و ذهنش محدوده و ناقص و ممکنه دچار اشتباه بشه

اگه بشه با سند قرار دادن چارخط رباعی و خمریه ،معاد و روح و جاودانگی را انکار کرد که دیگه فاتحه همه چیز را باید خوند

شهریار آریایی در ‫۱۵ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۳۷ در پاسخ به مختارِ مجبور دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

زان پیش که بر سرت شبیخون آرند

فرمای که تا باده‌ی گُلگون آرند

تو زر نه‌ای اِی جاهل و نادان! که تو را

در خاک نهند و باز بیرون آرند

حضرت خیّام نیشابوری

.

حضرت خیّام قرن‌ها پیش از فیلسوفان بزرگ اروپایی، همچون شوپنهاور، فلسفه‌ی کامل، دقیق و واقع بینانه‌ای از زندگی را در رباعیّات گُهربارشان بیان کرده‌اند که سرمشق زندگی اندیشَندگان و دانایان است.

اهل جهل و اهل خرافات البتّه همیشه با توهین‌های بیجا و ناروا پاسخ می‌دهند؛ زیرا دلیل و برهانی ندارند و صرفا گرفتار ایمان جزمی هستند.

درود بی‌کران به حضرت خیّام، به خاطر دانش و بینش عمیقِ‌شان.

ایشان مایه‌ی فخر ایرانیان در سرتاسر جهان و تاریخ هستند؛ و بزرگان جهانِ اندیشه همچون ویلیام دورانت آمریکایی و کریستوفر هیچِنز انگلیسی از ایشان به بزرگی یاد کرده‌اند.

یار در ‫۱۶ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۲۸ در پاسخ به سیروس شیرزادی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴:

نظر شما دارای اشکال وزنی است

جاوید مدرس اول رافض در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۵۱ در پاسخ به ملیحه رجائی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:

این بیت، از ژرف‌ترین لایه‌های نگاه عرفانی‌ست؛

پیرما گفت 
و «پیر ما» در اینجا انسانِ به حضور رسیده است، نه صرفاً یک مرشد تاریخی.

شرح موجز اما ریشه‌ای:

«پیر ما گفت خطا بر قلمِ صنع نرفت»
یعنی:
در نگاه کلانِ هستی، چیزی «اشتباه» آفریده نشده است.
آنچه ما خطا می‌بینیم، حاصلِ نگاهِ جزئی، محدود و انسان‌محور ماست.
از منظر «هوش کیهانی» یا عقلِ کل، هر پدیده جای خود را دارد،
حتی رنج، حتی سقوط، حتی شرّ.

«آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد»
درود بر آن نگاهی که به‌جای قضاوت، می‌فهمد؛
نگاهی که می‌داند نقص، محصول فاصلهٔ ما با کل است، نه ایراد در آفرینش.

لبّ معنا در یک جمله:
وقتی به جای «منِ داور»، با «کل» نگاه کنی،
خطا محو می‌شود و معنا پدیدار.

این بیت، تمرینِ دیدن است؛
نه توجیهِ رنج،
بلکه عبور از قضاوت

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:

 

پیر ما گفت خطا برقلم صنع نرفت

این بیت، از ژرف‌ترین لایه‌های نگاه عرفانی‌ست؛و «پیر ما» در اینجا انسانِ به حضور رسیده است، نه صرفاً یک مرشد تاریخی.

شرح موجز اما ریشه‌ای:

«پیر ما گفت خطا بر قلمِ صنع نرفت»
یعنی:
در نگاه کلانِ هستی، چیزی «اشتباه» آفریده نشده است.
آنچه ما خطا می‌بینیم، حاصلِ نگاهِ جزئی، محدود و انسان‌محور ماست.
از منظر «هوش کیهانی» یا عقلِ کل، هر پدیده جای خود را دارد،
حتی رنج، حتی سقوط، حتی شرّ.

«آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد»
درود بر آن نگاهی که به‌جای قضاوت، می‌فهمد؛
نگاهی که می‌داند نقص، محصول فاصلهٔ ما با کل است، نه ایراد در آفرینش.

لبّ معنا در یک جمله:
وقتی به جای «منِ داور»، با «کل» نگاه کنی،
خطا محو می‌شود و معنا پدیدار.

این بیت، تمرینِ دیدن است؛
نه توجیهِ رنج،
بلکه عبور از قضاوت.

علی احمدی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۳۵ در پاسخ به بابک چندم دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

یعنی همیشه بمانید

محمد حسن گنجی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - گفتار اَندر آفرینشِ مَردُم:

چو زین بُگذَری مَردُم آمد ...

به جای کلمه پدیدار بهتر از از کلمه وجود آمودن استفاده شود 

هر چند هردو یک معنا دارند اما باعث فهم بهتر خواننده های نوجوان میشود

سوشیانت در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸:

ظاهرا این متن با دیگر نسخ موجود کمی در تضاد است. برای نمونه تعدادی از واژگانی که در این متن آمده با کتاب گلستان سعدی، (تصحیح ذکاءالملک فروغی) کمی متفاوت است. این موضوع می‌تواند کمی مخاطب وسواس را آزرده نماید. هرچند این مغایرت‌ها آن‌چنان نیست.

۱
۲
۳
۵۶۶۰