گنجور

حاشیه‌ها

محسن عبدی در ‫۳۲ دقیقه قبل، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

بیار آن ماه را یک شب درین برج ...

درج: جعبه جواهر

علی احمدی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰:

تصور کنید در یک سازمان به عنوان کارشناس مشاور استخدام شده اید و به رئیس مشورت می دهید .ولی به جای شنیدن سخن شما به شما بی اعتنایی می شود و در جایگاه واقعی خود قرار ندارید .این غزل چنین شرایطی را تصویر می کند . خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد

نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد

خلوت من با یار موقعی خوب است که توجه یار به من باشد نه اینکه من دلم بسوزد و نابود شوم و او مثل شمع بدرخشد و برای دیگران باشد.

من آن نگینِ سلیمان به هیچ نَسْتانَم

که گاه گاه بر او دستِ اهرمن باشد

یار مثل انگشتر سلیمان شده که گاهی شیاطین بر آن دست می یابند من چنین یاری نمی خواهم .

روا مدار خدایا که در حریمِ وصال

رقیب محرم و حِرمان نصیبِ من باشد

خدایا چنین نخواه که در جایی که امکان وصال فراهم است رقیب من محرم یار باشند و رنج بی اعتنایی نصیب من شود .

هُمای گو مَفِکَن سایهٔ شرف هرگز

در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد

به هما آن پرنده خوشبختی بگو بر این دیار که طوطی خوش سخنی چون من ارزش کمتری از کلاغ پست دارد، سایه بزرگی و نیکبختی خود را نیفکند .

سرزمینی که کلاغان بر طوطیان سروری می کنند روی خوشبختی نمی بیند .

بیانِ شوق چه حاجت؟ که سوز آتش دل

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

لازم نیست من شوق خود را بیان کنم سوز دل دلسوز من را از سخنان من می توان فهمید .

هوایِ کویِ تو از سر نمی‌رود آری

غریب را دلِ سرگشته با وطن باشد

آری میل به جایگاه حضور تو از سرم نمی رود من اگرچه اینجا بیگانه هستم ولی دلم حیران است و برای وطن می سوزد 

به سانِ سوسن اگر دَه‌زبان شود حافظ

چو غنچه پیشِ تواش مُهر بر دهن باشد

حافظ اگر مثل گل سوسن ده زبان هم داشته باشد در برابر تو مثل غنچه دهانش بسته است .چون تو مایل به شنیدن صدای او نیستی .

Ali Shah در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱:

منوچهر کافر بودن را در ستم به مردم ناتوان و طبقات فقیر می‌داند و ستم پیشگان را از دیو هم بدتر می‌داند و خود را حامی ستمدیدگان می‌داند و اگر ستمی روا شود حاضر است شمشیر کشد و خاک را به توبره کشد و اینکه در تمدنی عدالت تا این اندازه مهم است نشان از فرهنگی عمیق و انسانی دارد

علی میراحمدی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۸:

احتمالا جناب بیدل  با ریش و شاید با ریش زیاد میانه خوبی نداشته است و آن تصویری که چند سال پیش برای بیدل استفاده میشد به نظرم مناسبتر ازین تصویر است و کلا آن تصویر بیشتر به مردمان هند هم نسبت داشت تا این یکی.

البته ریش زینت مردان است و گیسو زینت زنان.

ندانم کجا خواندم اندر کتاب که: خدای را فریشتگانند که او را چنین تسبیح میکنند:

«پاک و منزه است خدایی که مردان را به زینت محاسن(ریش)آراست و زنان را به گیسو»

متاسفانه یکی کارهای غلطی که ایرانیان به تقلید از فرنگیها انجام میدهند همین تراشیدن ریش است .

ریش را تقلیدشان بر باد داد...

رسول لطف الهی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۳۴ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

گهی بر طارَمِ اعلیٰ نشینیم ...

سلام.به نظر بنده هم آقای رضا صحیح توضیح داده 

علی میراحمدی در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۴۲ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

درود بر شما

از بین این همه شرح پریشان و غلط اندر غلط برین غزل تنها شما مطلب را دریافته و شرح درستی برین غزل نوشته اید .

البته به نظر من هم منظور از وجودی که« پرده برانداخته» و هم منظور از وجودی که« مست از خانه برون تاخته »خداوند است که گویا شما مست را با نوعی نگاه وحدت وجودی انسان گرفته اید که درین مورد با شما اختلاف نظر دارم .

 دیگر اینکه شما  نکته پنهان مصراع اول بیت دوم و آن عبارت«گوش به فرمان رقیب»را بسیار خوب دریافته اید .اگر شارح بتواند بفهمد که رقیب درینجا همان شیطان است خیلی جلو افتاده است و اگر نفهمد که بهتر است شرح هم ندهد!

اگر قرار بود من یک آزمون حافظ شناسی برای شارحان حافظ بگذارم همین غزل را انتخاب میکردم!

اگر شارح پیشینه و مطالعه عرفانی نداشته یا با آیات قرآنی آشنا نباشد از پس شرح این غزل برنمی آید .

علی احمدی در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹:

نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد

ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد

نقد به معنای سرمایه و دارایی است و نقد صوفی یعنی سرمایه صوفی . صافی و بی غش یعنی خالص و بدون آلودگی و شفاف . دارایی صوفی شامل آن چیزیست که در دلش دارد و نیز آن چیزی که جزء متعلقات اوست.حضرت حافظ اشاره دارد که همه صوفیان دلشان صاف نیست و حتی خرقه آنها نیز نشانه پاکی آنها نیست و خیلی از خرقه ها سزاوار سوختن است.

صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی

شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

صوفی در اینجا نماد سایر صوفیان ریاکار است . مثلا وقتی می گوییم کارگر ما دستمزدش فلان است یعنی منظور ما جامعه کارگران است.

می گوید صوفیان ما که سحر مست دیده می شوند و ظاهرا از ورد سحری است بروید شامگاه آنها را ببینید که سرخوش از شراب هستند.اشاره به ریاکاری آنها دارد .

خوش بُوَد گر محکِ تجربه آید به میان

تا سیه‌روی شود هر که در او غَش باشد

خوب است با تجربه ای محک بخورند تا هر کس خلوص و پاکی ندارد روسیاه شود.اما این تجربه چگونه انجام می شود . از نظر حافظ ساقی عالم باید چنین کند.

خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رُخ که به خونآبه مُنَقَّش باشد

خط ساقی نشانه ای بر رخ ساقی است که نشانی از آن بر روی عاشق هم دیده می شود . گویا عاشق در راه عاشقی زخم ها از درد عاشقی یا زلف یار بر رخش می نشیند . حال اگر خط ساقی معیار برای نقش بر آب کردن ریاکاران باشد معلوم می شود که آنان که زخم واقعی بر گونه ندارند و با خونابه چهره خود را منقش کرده اند صورتشان با آب شسته می شود و دروغشان آشکار می شود.

ناز‌پروردِ تَنَعُّم نبَرَد راه به دوست

عاشقی شیوهٔ رندانِ بلاکش باشد

آری کسی که در ناز و نعمت پرورش یافته باشد راهی به سوی دوست نمی یابد.عاشقان رندانی هستند که تحمل بلا و چالشها را دارند و از درد عاشقی زخم ها می خورند.

غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور

حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد

ای عاشق غم این دنیای پست را نخور و شراب بنوش . حیف است که دلی که خیلی چیزها می داند نگران باشد . شراب مورد نظر حافظ اضطراب را رفع می کند.

تلویحا در این بیت اشاره شده که عاشقان چیزهایی را می دانند که دیگران نمی دانند.

دلق و سجادهٔ حافظ ببَرَد باده‌فروش

گر شرابش ز کفِ ساقی مَه‌وَش باشد

حالا اگر این شراب از دست ساقی ماه رویی باشد ، باده فروش حاضر است آن شراب را بفروشد و لباس صوفیانه و سجاده حافظ را هم ببرد.

به عبارت دیگر اگرچه آن شراب باعث رفع نگرانی می شود ولی اگر خود ساقی ماهرو آن را بدهد باعث خلوص و پاکی هم می شود چون آن قدر جذب ساقی می شوی دیگر حتی نمی خواهی دلق و سجاده را ببینی .

امیرحسین صدری در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۳۴ در پاسخ به حسین دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲ - داستان آن پادشاه جهود کی نصرانیان را می‌کشت از بهر تعصب:

استاد به احول میگه شیشه رو بیار

احول میگه کدوم رو بیارم ؟

استاد میگه تو که احولی برای همین دو تا به چشمت میاد وگرنه هر دو یه چیزند.

احول میگه کنایه نزن.

استاد میگه از دو شیشه یکی رو انتخاب کن و بشکن.

وقتی شکست دید که یک چیز واحد و از جنس شیشه ، شد دوتا چیز و از جنس شیشه !

استاد نتیجه گرفت که اون شیشه یک ذات واحد داشته حتی اگر از نظر تعداد دو تا بوده ولی احول‌ها اونو دو تا میبینن که به خاطر قوه شهوت و قوه غضب هست. به عبارتی قوه غضب و قوه شهوت ، غبار بر روی رنگ توحیدیِ حقیقت میپاشه.

تنها راه‌حل صبر بر نفس هست وگرنه خواهش‌های نفسانی جلوی دیده رو میگیرند و نمیذارند حقیقت توحیدی رو ببینیم.

وقتی قاضی ( استعاره از نفس انسان ) رشوه ( استعاره از خواهش‌های نفسانی ) رو در قلب خودش قرار میده ، چگونه میخواد بین ظالم و مظلوم قضاوت کنه ؟ ( منظور از مظلوم چیزی است که از جایگاه خودش خارج شده و منظور از ظالم کسی است که چیزها رو از جایگاه خودشون خارج میکنه )

امیرحسین صدری در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۱۵ در پاسخ به یعقوب لیث دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:

تصحیح‌های مختلف ، ابیات مختلفی از مولانا داشتن.

بعضی از معروف‌هاش این ابیات رو ندارند.

برمک در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰:

هرکه امشب می نمی‌نوشد به ما منسوب نیست

پارسا در حلقه مستان نشستن خوب نیست

در چنین فصلی که بلبل مست و گلشن پرگل است

گر همه پیمانه عمرست خالی خوب نیست

 

تا دل از خون پر بود مگذار خالی دیده را

شیشه تا پر می بود پیمانه خالی خوب نیست

 

-

برمک در ‫۱۱ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۲۴ دربارهٔ قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در مدح شاه ابونصر جستان و پسرش ابوالمعالی شمس الدین:

 

لشکر شکر و دار در را بنگرید 

   

گاه رادی آزکاه و گاه کین دشمن شکار

گفت او شکرشکن شمشیر او لشگر شکر




دست گوهربار او در بزم باشد آزبر

خشت آتشبار او در رزم باشد دار در

گر کند شادی شب تاری پدید آرد ز روز

ور کند رادی ز گل باری پدید آرد دگر



برمک در ‫۱۱ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۰۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۰:

بیخته پارسیگ

جز شکسته بسته بیرون چون تواند شد چو بود

مرد مست و چشم کور و پای لنگ و راه تر؟

جز کم آزاری نباشد مردمی، گر مردمی

چون بیازاری مرا؟ یا نیستی مردم مگر؟

تن به جر گیرد همی مر جانت را در جر کشد

جان به جر اندر بماند چونش گیرد تن به جر

پیش جان تو سپر کرده‌است یزدان تنت را

تو چرا جان را همی داری به پیش تن سپر؟

خواب و خور کار تن تیره است، تو مر جانت را

چون کنی رنجه چو گاو و خر ز بهر خواب و خور؟

مردمان از تو بخندند، ای برادر، بی گمان

چون پلاس ژنده را سازی زدیبا آستر

گر شکر خوردی پریرو، دی یکی نان جوین

همبر است امروز ناچار آن جوین با آن شکر

جانت را دانش نگه دارد زدوزخ همچنانک

بر نگه دارد درختان را از آتش وز تبر

مر تو را بر آسمان باید شدن، زیرا خدای

می نخواند جز تو را نزدیک خویش از جانور

جانت را اندر تن خاکی به دانش زر بکن

چون همی ناید برون هرگز مگر کز خاک زر

رهگذار است این جهان ما را، بدو دل در مبند

دل نبندد هوشیار اندر سرای رهگذر

زیر پای روزگار اندر بماندم شصت سال

تا به زیر پای بسپردم سر، این مردم سپر

دست و پایم خشک بسته است این جهان بی دست و پای

زیب و فرم پاک برده‌است اینچنین بی زیب و فر

نیستم فرزند او زیرا که من زو بهترم

جانور فرزند ناید هرگز از بی‌جان پدر

برمک در ‫۱۱ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۵۳ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - نیز در مدح خواجه ابوعلی حسنک وزیر گوید:

 

شهر من شهر بزرگست و زمین نامدار

مردمان شهر من در شیرمردی نامور

برکشیدند از زمین باغشان سرو و سمن

باز کردند از سرای و کاخشان دیوار و در

کدخدایانشان خریده خانه ها بگذاشتند

زن ز شوی خویش دور افتاد و فرزند از پدر

بخردان را بازخواند و مردمانرا بار داد

شوی با زن گشت و زن با شوی و مادر با پسر

روزگار سیستانرا بانکویی داد او

باز نشناسم همی از روزگار زال زر

روز او فرخنده باد و روزه اش پذرفته باد

وین خجسته مهرگان از روزها فرخنده تر

علی میراحمدی در ‫۱۱ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

استاد الهی قمشه ای در کتاب «در صحبت حافظ»پای هر غزلی هم وزن عروضی آن غزل را بیان کرده است و هم بیان موسیقایی و هم ضرباهنگ غزل را

یعنی ایشان برای یک غزل حافظ سه مورد (وزن و موسیقی و ضرباهنگ) بیان کرده است .

وزن و بیان موسیقائی این غزل در کتاب« در صحبت حافظ» چنین نوشته شده است:

وزن شعر یا بیان عروضی:

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات(فاعلن)

بیان موسیقایی:

دام دادام دام،دام دادام دام،دام دادام دام،دام دادام

ضرباهنگ:

«۱ ۲ ۱»  «۱ ۲ ۱ » «۱ ۲ ۱» «۱ ۲»

 

علی میراحمدی در ‫۱۲ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۱۶ در پاسخ به داریوش نامور دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

وزن و موسیقی غزل مشکلی ندارد .

البته خوانش های درون گنجور یکسر اشتباه هستند و اصلا موسیقی غزل در آنها رعایت نشده است.

گویا دوستان خواننده غزلیات در گنجور با موسیقی و ریتم  شعر کاملا بیگانه هستند !

من دیده و شنیده ام که به اصطلاح استاد ادبیات در رادیو تلویزیون همانگونه که شعر فردوسی را میخواند، سعدی را هم میخواند و حافظ و مولانا را هم به یک ترتیب!

شاهنامه فردوسی با بوستان سعدی در یک وزن هستند اما نباید هر دو را به یک شکل خواند.

 

برمک در ‫۱۴ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۶:

کنون باید آژیر بودن  ز شیر

که در مهرگان بچه دارد به زیر

برمک در ‫۱۴ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۳۷ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۶:

یعنی   اکنون که هنگان ماه مهر است  شیران بچه  کوچک دارند  بچه به زیر دارند  یعنی بالای سر بچه شیران هستند 

ابوالقاسم افشاری در ‫۱۸ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹:

بادرود. لطفآ به بیت سوم ، مصرع دوم اشعار فوق تجدید نظر شود ، (سنگ از او گهر شده) ، بایستی( سنگ ازاو شده گهر بر در ما چه می کند) باشد تا قافیه درست شود . سپاس

خلیل شفیعی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴:

✅ *نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۸۴ حافظ* 

 

بیت ۱

«هاتفی از گوشهٔ میخانه دوش / گفت ببخشند گنه، می بنوش»

ترکیب «هاتف» و «میخانه» یک دوگانهٔ آسمانی–زمینی می‌سازد؛ پیام‌آور غیب از جایی می‌آید که عرف رسمی آن را آلوده می‌داند. جملهٔ «ببخشند گنه» فضای آشتی و رهایی می‌آورد و فعلِ امری «بنوش» نقطهٔ اوج بی‌پروایی و دعوت به سبکبالی است.

 

بیت ۲

«لطفِ الهی بکند کارِ خویش / مژدهٔ رحمت برساند سروش»

اینجا «لطف» و «سروش» محور معنوی بیت‌اند. شاعر حکم می‌کند که رحمت الهی مسیر خودش را دارد؛ دخالت‌ناپذیر، قاطع و پیوسته. حضور «سروش» بیت را از زمین به فضای قدسی می‌برد و بعد معنوی غزل را تقویت می‌کند.

 

بیت ۳

«این خِرَدِ خام به میخانه بَر / تا میِ لعل آوردش خون به جوش»

تقابل «عقل خام» و «شراب لعل» عنصر اصلی است: عقل سرد، ناپخته و کند حرکت، در برابر شرابی که خون را به جوش می‌آورد. این تصویر بیانگر دیدگاه حافظ دربارهٔ ناتوانی عقلِ بسته و توانِ عشق و شور برای بیداری جان است.

 

بیت ۴

«گرچه وصالش نه به کوشش دهند / هر قدر ای دل که توانی بکوش»

پیوندِ جبر و اختیار برجسته است: وصال در اختیار انسان نیست اما کوشش وظیفهٔ است. این تنشِ ظریف—تلاشِ بی‌ضمانت— نقدساختار فکری را در باب تقدیر و اراده به‌خوبی نشان می‌دهد.

 

بیت ۵

«لطفِ خدا بیشتر از جرمِ ماست / نکتهٔ سربسته چه دانی؟ خموش»

عظمت رحمت الهی در برابر ناچیزی جرم انسان عنصر مرکزی است. عبارت «نکتهٔ سربسته» نگاه شاعر را به رازآلودگی حکم الهی نشان می‌دهد؛ و فرمان «خموش» اوجِ تواضع و اعتراف به ناتوانی عقل در فهم غیب است.

 

بیت ۶

«گوشِ من و حلقهٔ گیسویِ یار / رویِ من و خاکِ درِ می‌فروش»

در این بیت تصویرسازی عاشقانه غالب است: گیسوی یار به‌صورت حلقه‌ای مقدس، و خاک درِ می‌فروش چون محراب خاکساری. این دو تصویر بیت را به صحنه‌ای از نهایت فروتنی و وابستگی احساسی بدل می‌کنند.

 

بیت ۷

«رندیِ حافظ نه گناهیست صعب / با کرمِ پادشه عیب‌پوش»

عنصر محوری «رندی» است: شیوه‌ای از زیستن که میان آزادگی و تخطّی قدم می‌زند. حافظ با نسبت‌دادنِ رندی به کرمِ شاه، از دلِ سنت اخلاقی بیرون می‌آید و به منطقهٔ عفو و بخشایش پا می‌گذارد. ترکیب «عیب‌پوش» بعد اخلاقی بیت را تقویت می‌کند.

 

بیت ۸

«داورِ دین، شاه شجاع، آن که کرد / روحِ قدس حلقهٔ امرش به گوش»

ترکیب «داور دین» و «روح‌القدس» اشاره‌ای روشن به اعتبار معنوی و سیاسی شاه شجاع دارد. این بیت نقطهٔ تلاقی عرفان، قدرت و تقدس است؛ جایی که فرمان شاه تا سطح «وحی» ارتقا می‌یابد.

 

بیت ۹

«ای ملکُ العرش مرادش بده / و از خطر چشم بدش دار گوش»

عنصر اصلی این بیت نیایش است: پیوند مستقیم شاعر با ملکوت. توجه به «چشم بد» نیز در سنت فرهنگی ایرانی معنای جدی دارد: حسادت، دشمنی و آفت قدرت. پایان غزل با دعا، رابطهٔ میان انسان، قدرت و آسمان را کامل می‌کند.

👈 جمع‌بندی نگاه دوم

 

غزل بر سه محور می‌چرخد: رحمت الهی، نقد عقل سرد، و پیوند عشق و سیاست.

از میخانه تا ملکوت، از خامی عقل تا جوشش شراب، و از رندی حافظ تا مقام شاه شجاع—همه در یک بافت منسجم معنوی و تصویری در کنار هم نشسته‌اند.

پیوند به وبگاه بیرونی

✍️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و ادبیات فارسی )

 

محسن عبدی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » بیان وادی استغنا:

هفت دریا یک شمر اینجا بود هفت ...

شَمَر: حوض کوچک، تالاب

۱
۲
۳
۵۶۴۶