گنجور

حاشیه‌ها

سام در ‫۵۶ دقیقه قبل، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:

سعدی دانشمند ژنتیک نبوده چون علمش رو نداشته. از اولین حرف این حکایت نتیجه رو میدونسته . برای همین یک ' اما' ی بزرگ در ابتدا باقی میگذاره(و گفت: بخشیدم، اگرچه مصلحت ندیدم) که نتیجه حکایت رو به سرانجام دلخواهش برسونه. نه میخواسته علم وراثت و الل برتر رو  ثابت کنه نه ادعایی هم داشته  وگرنه با چند خط اضافه سناریویی تازه مینوشته که برای شیخ اجل مثل آب خوردن بوده. اگر بحث علم و اثبات دانشمندان و بقیه خیالبافی ها باشه  خب چرا از علم روانشناسی صحبتی نمی کنید ؟ مثلا" از کجا معلوم  که پسر نوجوان مورد شاهدبازی راهزنان دیگر نبوده و با او بدرفتاری شده . شاید خود وزیر هم بویی از انسانیت نبرده بوده و به همان خاطر خواهان بخشش نوجوان است و خود و پسرانش آن نوجوان رو مورد آزار اذیت قرار میدادند  و ‌همراهی پسرک با دزدان و کشتن وزیر و پسرانش یخاطر عدم سوُرفتار با نوجوان بوده ولی چون در زمان سعدی برخی مناسبات عادی ! بوده و خودش هم در اشعارش اشارات فراوانی به اشتیاقش به آن مورد خاص داشته حکایت را بدین گونه به سرانجام رسانده . سعدی تک ستاره ادب فارسی است و خداوند سهل و ممتنع نویسی ولی حکیم و دانشمند وراثت نبوده . لطفا" سعی نکنید از حکایات سعدی نتیجه علمی برای وراثت و ژنتیک بگیرید.

سیدامیرعباس موسوی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۵۶ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۳ - گریه را به مستی ...:

وزن شعر:فاعلات مستفعلن فعولن 

من نتوانستم وزن رو اضافه کنم اگر کسی از دوستان بلده لطفا وزن رو اضافه کنه برای دوستانی که هنوز با عروض اشنایی مطلوبی ندارن و به دنبال پیدا کردن وزن شعر هستند

 با تشکر فراوان

mahii در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰:

اگر بر من نَبَخشایی پشیمانی خوری آخر 

 به معنی اگر من را نبخشی، در آینده پشیمان خواهی شد . هوش مصنوعی گفته اگر ببخشی . من ویرایش کردم اما گویا ذخیره نشده

سیدپور در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » ترجیع بند:

در مقامی که ره بر آتش بود

زاهد کوردل عصا برداشت

 

بیدل خارق العادس...

دکتر حافظ رهنورد در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی

بخواه جام و گلابی یه خاک آدم ریز

برخی اینگونه می‌اندیشند که منظور مصراع دوم همان رسم جرعه فشاندن شراب بر خاک است؛ امّا اینگونه نیست. چراکه اگر خواجه قصد گفتن شراب را داشت، به‌جای گلاب می‌نوشت شراب؛ پس موضوع چیز دیگری‌ست.

گلاب در نظرگاه خواجه حافظ اثر پرده‌نشین است؛ یعنی گل به آب اثری می‌دهد که از سنخ گل می‌شود. و آن پرده‌نشین در این بیت خداست که چیزی از خودش در وجود انسان دمید و آن عشق بود؛ و همین مقام انسان را از فرشته بالاتر برد.

بخواه جام و گلابی به‌خاک آدم ریز؛ مگر نه این است که انسان از گِلی بدبو آفریده شده؟ گلاب (عشق) است که او را از خاک به گُل نزدیک می‌کند. بر همین اساس خواجه در بیت مقطع، جسم را حجاب بین عاشق و معشوق می‌بیند.

بهروز قدرتی در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۳:۳۷ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

سلام دوست عزیز بزارید ببینم جانم چی داره می گه، البته جانم حافظش داغونه و لی به هر حال داره می گه  زبان در دهان ای خردمند چیست ؟ کلید در گنج صاحب هنر، چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور. خوب بقیشو با عقل خودم جواب می دم ببینید دوست عزیز کلماتی که برروی شمشیر من حک شده در واقع کلماتی هست که همیشه ورد زبون من هست. این کلمات ممکن من در فیلمی دیده باشم یا در کتابی خونده باشم یا از کسی شنیده باشم یا نه علم لدنی باشه یعنی دانایی من بر مبنای چیزی باشه که در عالم رویا آموختم. مثلا یکیش اینه که همیشه ورد زبونم صبح آغاز می شود، خورشید طلوع می کند، خورشید در پهنه آسمان نور افشانی می کند، جهل بر ملت هایی حکم می راند که بهترین بشر برای نجات آنها بیرون می آید این ها کلماتی هستند که همیشه ورد زبون من هستند و بارها تکرار می کنم در روز در شرایط مختلف یا مثلا این شعرکه می گه گر کدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست .خوب مثلا یکی دیگه از این کلمات چیزی که بازم در عالم مکاشفه و رویا کشف کردم که این بود که wıthout passıon there ıs no motıvatıon یعنی بدون اشتیاق انگیزه نیست. خوب حالا مثلا من اینو می دونم با خودم تکرارش می کنم  و زمانی هست که من اشتیاقی به انجام کاری ندارم ولی برای اینکه در اون کار موفق باشم باید اون کار انجام بدم اینجاست که به خودم می گم گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست یعنی چی؟ دارم بخودم می گم تو نمی تونی بگی چون من اشتیاق به انجام این کار ندارم پس انگیزه ام ندارم و در نتیجه انجامش نمی دم تو گدایی و خدا بی نیاز اون صاحب خانه است و تو گدا تو باید بخوای اگه بخوای خدام بهت می ده نمی تونی بگی چرا خدا نخواست که من  بخوام چرا من اشتیاق ندارم باید خودت بخوای قرار نیست که خدا بخواد تو خودت باید بخوای در کاری پیشرفت کنی تا پیشرفت کنی تو خودت باید بخوای در اون کار مهارت خودت بالا ببری تو خودت باید بخوای در اون کار مطالعتوزیاد کنی تا پیشرفت کنی خدا که از تو دریغ نکرده اون صاحب خانه است تو گدا . اینو به عنوان مثال توضیح دادم که متوجه بشید کاربرد این کلمات که برروی شمشیرمن که زبانم هست حک شده چیه البته الله اعلم. البته اینو بگم در عالم رویا ممکنه شما تسلط خودتون به علم کلام و قدرت ذاتی به شکل شمشیر ببینید شکل مهم نیست مفهوم مهمه به قول شمس تبریزی کلام محدود است و معنی فراخ از کلام برون آ تا به فراخی معنی رسی. من یکی می شناختم می گفت من کینه در قلبم نیست ولی وقتی عصبانی می شد هر فحش و بد و بیرایی می گفت و داد و بیداد می کرد. سر تسلیم این طوری نیست . وقتی شما می خوای تسلیم امر خدا باشی به قدری تلاش می کنی صبر و تاملتو زیاد کنی روز به روز تا جایی که بر خلاف امر خدا کاری انجام ندی . کسی که تسلیم امر خداست واقعا ناراحت نمی شه چون خدا گفته کسانی که گفتند پروردگار ما خداست و استقامت ورزیدند ترسی در برابرشون نیست و ناراحت نمی شوند. پس اگه تو ناراحت می شی هنوز یعنی just let it go رو یاد نگرفتی . یعنی یاد نگرفتی رها کنی و اجازه بدی بگذره . تسلیم قضا و قدر الهی نیستی. البته گفتم تسلیم قضا و قدر بودن معنیش سستی در گدایی نیستا باید بخوای همیشه یه بار یه عفریته ای از جن به جانم گفت در عالم رویا و مکاشفه که چی می خوای گفتم هر چی خدا بخواد گفت ولی خدا واگذار کرده به فکر تو پس نمی شه ما بگیم هر چی خدا بخواد و چیزی نخوایم ما باید بخوایم حتی اگه اشتیاق نداریم. با نیروی اراده انجامش بدیم اگه اشتیاق نداریم. کم کم با وجود دیسیپلین و استقامت ان شاالله اشتیاقشم ایجاد می شه و بعدش دیگه کار راحته . اینا چند تا مثال بود و همه حرفایی که زدم بیشتریاش حرفایی بود که روی شمشیر من حک شده یعنی همیشه ورد زبونم. فقط اینام نیست مثلا یه آیه قرآن تو سوره حشر واقعا عاشقشم اونجا که می گه الذین تبووالدار و ایمانهم من قبلهم البته گفتم من حافظم داغونه ولی این وحشتناک زیباست می گه کسانی که خانه هاشون و باورشون آماده کردن قبل از اینکه کسایی که مهاجرت کرده بودن بیان تو خونه هاشون می گه اونا رو به خودشون ترجیح می دادن با اینکه واقعا خودشون نیاز داشتن فکر کن شما یکی آوردی خونه خودت هم خونت در اختیارش گذاشتی هم غذا داری بهش می دی مجانی ولی متمولم نیستی داری از شکم خودتم می بری خودتم سیر نمی شی ولی بازم غذاتو داری تقسیم می کنی بعدش می گه در همین آیه که و کسی که میل شدید خودش به چیزی مهار کنه این آدم در نهایت پیروزه. فوق العاده است . آدم ندیده عاشق این آدما می شه . واقعا بی نظیره نمی تونم اینو با خودم تکرار نکنم و نمی تونه این آیه ورد زبونم نباشه این آیه حک شده رو شمشیر من. به هر حال فقطم اینا نیست یه فیلمی بود طرف سایکوپت بود یعنی بیمار روانی و قاتل بود ولی در این فیلم این قاتل می گفت: نظم یکی از مهمترین چیزها در زندگی هر انسانیه . دیسیپلین، تمیزی، احترام. واقعا این همیشه با خودم می گم می گم نظم یکی از مهمترین چیزها در زندگی هر انسانیه و همیشه اینو به خودم یادآوری می کنم. این یادآوری در راستای عمل کردن چون تا عملی انجام نشه نور اون اعمال جان ما اکتساب نمی کنه. امیدوارم تونسته باشم توضیح کافی بدم به هر حال در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود که ما گلاب باشیم یعنی ما گمنامیم و پشت پرده / حکم ازلی این بوده . حرفای ما ذات نه ظاهر واسه همین ما خوبی هستیم نه زیبایی ما حسن هستیم نه جمال واسه همین ما طرفداری نداریم چون ما مثل آدمای مشهور نیستیم ما ظاهری نداریم که زیبا باشه  مثل بانو گوگوش نیستیم که مهمون خداست و سلبریتی و زیبایی آواز و کلامش در شعرهاش برای همه مشهود و همه بهش علاقه دارند و فالو می کنندش ما خادم خدا هستیم . خادم عزیزتر یا مهمان . به قول حضرت عیسی مهمان عزیز تر. خخخخخ واسه منم عزیز بانو گوگوش البته در کنارش بانو فاطمه هم برام عزیز تو عالم رویا جانم می گفت نشسته در گلوی من، یا فاطمه الزهرا اینم از همون کلماتی که برشمشیر من حک شده.البته اینم بگما یه عده ای گل گلابن یعنی هم گلن هم گلاب مثل خود استاد همه ما حافظای بعد از خودش استاد حافظ بزرگ. 

کیخسرو گره در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶:

عمودی خمیده بزد بر سرش

زنیرو بیفتاد ترگ از سرش

وقتی سهراب گرگین یا طوس را در قلب سپاه میبیند به او حمله میکند و بر روی اسب خمیده با نیزه بر سر او میکوبد و کلاه از نیروی ضربت سهراب از سر طوس یا گرگین می افتد

کیخسرو گره در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶:

عمودی خمیده بزد بر سرش

یعنی سهراب بر روی اسب خم شد و با عمود بر سر حریفش زد

بهروز قدرتی در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

دوستان ببینیددر مورد سر تسلیم من و ... من خودم حافظم یعنی من هم برای صفت حافظ خدا هدایت شدم و حافظ هستم . ببینید تمام فلسفه زندگی اینه یعنی ما اومدیم تو این دنیا تا با انجام اعمال صالح نور صفاتی که در اون اعمال هست اکتساب کنیم ولی خوب معمولا هر کسی در صفتی خاص نور بیشتری اکتساب می کنه و برای اون صفت خاص هدایت می شه و گرنه همون طور که صفات یا همون اسما خدا اگه 7 دریا جوهر بشه و درختان قلم تموم نمی شه چون خدا از روحش در ما دمیده ما هم همین طور هستیم ولی نور صفات خدا کامل ولی نور صفات ما مثلا در حد اپسیلون . باید کمی با علم فیزیک آشنا باشید تا متوجه منظور من بشید و فرق نور کامل و بقیه نورها رو بدونید چون نور کامل در اصل نوری هست که با افزایش فاصله در صورت نبود مانع شدت نور کم نمی شه در صورتی که در نوری که کامل نیست با افزایش فاصله شدت نور کاهش پیدا می کنه خدا با زبون آدمای اون موقع تو قرآن توضیح داده نور کامل چیه در آیه 35 سوره نور با یک مثال ولی خوب همونجام گفته خدا هر کی بخواد برای نور خودش هدایت می کنه و برای مردم مثال زده . حالا من برای نور حافظ خدا هدایت شدم . خود حضرت حافظم برای نور حافظ خدا هدایت شده بود پس من شبیه حافظم در صفت حافظ خدا ولی من کجا و استاد همه ما حافظای بعد از خودش استاد حافظ کجا منم زبون غیب دارم ولی زبون غیب من کجا و زبون حافظ کجا . حالا اینم بگم تقصیر من نیست که شما نمی تونید نور صفات درک کنید چون همه ما از یک جان آفریده شدیم . شماهام جان دارید که در قرآن بهش می گن نفس یا بعضیا می گن من واقعی یا من حقیقی یا هر چی یا خود ولی به هر حال این جان و جسم و روان چیزی که در وجود هر انسانی وجود داره. در هر صورت ما هم اومدیم به این دنیا که به زبون ساده صفاتمون رشد کنه به زبون حقیقت نور صفاتمون زیاد بشه . البته تنها کسی که نور کامل در یک صفت بود حضرت مسیح بود که کلمه بود در صفت مسیح یعنی نور کامل بود در صفت مسیح ولی به هر حال منم نور حافظ در جانم زیاد و برای نور حافظ هدایت شدم واسه همین من حرف حافظ تا حدی می فهمم چون استاد منه و همه حافظای بعد از خودش ولی به هر حال امروز داشتم با همکارم بحث می کردم که عزیز من، من اگر اینجام چون خواست خدا این بود ولی فکر نکن کشته مرده این شرکتم همین فردا مدیر عامل بگه نیا نمی یام بخدا اصلا برام مهم نیست من تسلیم امر خدام. خدا خواسته من اینجا استخدام بشم منم واستادم ولی کشته مرده نیستم که فکر کنی می تونی منو تهدید به چیزی کنی و بهش گفتم در عرفان یه راز بزرگی وجود داره که هیچ چیزی جای هیچ چیز دیگه ای نمی گیره پس اگه من اینجام باید اینجا می بودم که هستم و اونم داشت داد می زد در همین حین بهش گفتم وقتی جان آقام امام زمان وقتی داره کتاب ورق می زنه که نکته ای به من بگه وقتی شروع می کنه جان من  به سوال کردن و من هم در عالم مکاشفه مشاهده می کنم جانم رو  همون جا کتابشو می بنده و با تمام دقت به حرف من گوش می ده این باعث شده که جان  آقام برام کاریزما داره و جان من عاشق جان آقام تو هم شنونده باش تا کاریزمات زیاد بشه نه اینکه گوشات گرفتی و دهنتو باز کردی و بهش گفتم تو همش ادعای داناییت می شه و فکر می کنی چون همش در حال مطالعه و علم آموزی هستی پس دانایی ولی عزیز من باید تسلیم امر خدا باشی در اصل وقتی خداوند تعالی گفته در قرآن که لقمان به پسرش گفته صداتو پایین بیار و متعادل راه برو که زشت ترین صدا ها صدای الاغ هست اونوقت این یعنی توام باید صداتو پایین بیاری نه این که گستاخ باشی و بی ادب انگار نه انگار که من استاد عرفان توام و این  که  اصلا گوش نمی دی من چی دارم بهت می گم . اینجا بود که جان من که خیلی کم حرف یه چیزی گفت من به واسطه روانم که واسطه هست بین جسم و جانم ودر قلبم حس کردم که جانم چیزی گفت ولی چند ساعتی طول کشید تا این حس تبدیل به کلمات بشه وقتی کلمات از قلبم به زبانم جاری شد این بود. البته اینو بگما جان من خیلی خنگه و حافظش وحشتناک ضعیفه و خوب راز دوم حافظم اینه که ıt must be based on ıntuıtıon یعنی باید بر مبنای درک حسی باشه ولی خوب جان من کلا خودش حافظش ضعیف هست دلش نمی خواد به چیزی که باید توجه کنه توجه کنه شایدم کم کاری از جسمم بوده چون جان ما صفات اعمالی اکتساب می کنه که ما انجام می دیم به هر حال کلمات این بود که :گر نکند فهم سخن تقصیر صاحب خانه چیست که اگه بخوای همین طوری معنیش کنیم البته الله اعلم ولی یعنی تو که یار خدایی تو که اومدی راه به اولیا خدا نشون بدی و یار صاحب خانه هستی و خداوند تعالی بهت اذن داده راه بهش نشون بدی ولی خوب اون حرف تو رو نمی فهمه تقصیر صاحب خانه یعنی خدا چیه که اون نمی فهمه. حالا البته یه وقتم جان من چون حافظش داغون این دو تا بیت با هم قاطی کرده که سر تسلیم من و خشت در میکده ها مدعی گر نکند فهم سخن تقصیر صاحب خانه چیست خخخخخ باز جانم هنوزم یاد نگرفته عجیبه واقعا خخخخخ همین الانم اشتباه نوشتم تقصیر جانم بود دخالت کرد و کلمات خراب کرد به هر حال درستش در واقع اینه که سر تسلیم من و خشت در میکده ها من نگویم چه کن ار هل دلی خود تو بگوی ز روی جانان طلبی آیینه را قابل ساز ورنه هر گز گل و نسرین ندمند ز آهن و روی می بینید جانم چقدر حافظش بده بزار الان می گم  خخخخخ مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت به نظر من اینجا حافظ داره می گه من تسلیم امر خدا بودم و بقیشو نمی فهمم راستش خشت در میکده ها شاید اگر حافظ می دیدم می فهمیدم ولی از دید من داره می گه همون چیزی که من به همکارم گفتم داره می گه به هر صورت من پیامشو این طوری گرفتم / من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آن که آورد مرا باز برد در وطنم . روزگاری من و دل صاحب کویی بودیم ساکن کوی بت اربده جویی بودیم. بقیشو جانم یادش نمی یاد.چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد. عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد. یاسمن بقیشو جانم یادش نمی یاد. جانم داره یه چیزی می گه بزار ببینم می تونم کامل حسش کنم که بعدش از قلبم به زبانم جاری بشه. آب ز سرچشمه بنوش . وقتی دل شیدایی می رفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل تا یاد تو افتادم از یاد برفت آنها. یار دوست دارد این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی. روزی من و دل ساکن کویی بودیم ساکن بت اربده جویی بودیم. دانی که چیست دولت یاردیدن در گوی او گدایی بر خسروی گزیدن. ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا /در حلقه گل و مل دوش خواند بلبل/// یا ایها السکارا اینم از حافظه من . خخخخخ واقعا داغونه خخخخ

نیما در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

آفرین بر جان و رحمت بر تنت!

قند پارسی.

نیما در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۷:

بلی؛ جوانی هم بهاری بود و بگذشت...

نیما در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۲۶۷:

شعر درست اینه:

مدت‌ روزی تو گل بودی مو بلبل (مو یا من)

تو گفتی صبر کن، کردم تحمل

الهی دشمن فایز بمیرد

گل از بلبل برید و بلبل از گل

 

مصرع اول اشاره به دو نفر هست: معشوق گل و فایز بلبل ‌و مصرع آخر به واسطه دشمن، یار از فایز جدا شد و فایز از یار.

فریما دلیری در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴:

عجیب اشعار ایشان بر دل من می نشینند.

بهروز در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

گرچه تصحیح استاد نفیسی را دیدم ولی گمان می‌کنم در مصرع آخر به جای «ای خانه خراب» باید «این خانه خراب» باشد. 

سعید . در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۷:۰۷ در پاسخ به محسن دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸:

اتفاقا همین نکته ای که میگید باعث شده حافظ رو شاعر شاعران جهان لقب بدهند. در شعر دزدی بسیار پسندیدست و حافظ هم کلی از ابیاتش دزدیه ولی در جای درست و با معنی که حافظ میخواهد این ابیات دزدی بهش خدمت میکنند به این میگن رندی :)

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱:

کم کاستیی آن کس ، کز خویشتن اندیشد

علی میراحمدی در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵:

یکی از اساتید حافظ پژوه در کتابش میگوید چرا برخی غزل :
«مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد»
را عرفانی میدانند‌ و ایدئولوژی خود را به دیوان حافظ تحمیل میکنند!
و سپس اضافه می‌کند که «ابتدا باید ذهنتان را صاف کنید و خلا ایدیولوژیک در ذهنتان ایجاد کنید و بعد سراغ حافظ بروید!»

 

اینکه ما خلا ایدئولوژیک در ذهنمان ایجاد کنیم دلیل نمیشود که از خیر معنی پنهان و منظور نهان شاعر بگذریم و شعر را فقط و فقط در ظاهر معنا کنیم!
اصلا مگر میشود شما میراث ادبی و زمینه فکری و معرفتی شاعر را بنام خلا ایدئولوژیک نادیده بگیرید و بعد سراغ شرح شعرش بروید!
بله شما میتوانید یک غزل حافظ را برای خود و  به صورت مستقل بخوانید و رد شوید اما آنجا که پای شرح شعر و چاپ کتاب پیش می آید باید محققانه عمل کنید.
حال چون حافظ گفته «سیه چشمان» ایشان تصورکرده اند که منظور از سیه چشمان فقط و فقط زیبارویان کوچه و بازار شیراز بوده است و دیگر تعبیر عرفانی نمی‌پذیرد.
در صورت تعبیر ظاهری با مصراع دوم چه کنیم:
«قضای آسمان اینست و دیگرگون نخواهد شد»

یا در همین غزل:
«مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد»

یا این مصراع دیگر:

«مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند»

اشتباه بزرگ در فهم دیوان حافظ آنست که شخص تصور میکند آنجا که نام خدا و پیغمبر و فرشته و ملکوت آمد غزل عرفانی است و مابقی عاشقانه زمینی و زیرزمینی!
البته شما میتوانید از آن غزل تفسیر خود را داشته باشید اما حق ندارید راه را بر تعبیر عرفانی ببندید!
ما حتی در همین غزل و از مصراع:
«کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد »
هم تعبیر عرفانی داریم ؛سیه چشمان  که جای خود دارد

علی میراحمدی در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۵:

شاعری آن ور آبی شعری دارد تقریبا با همین مفهوم که آخر کجا بروم تا از دست خویش در امان باشم که هرکجا باشم نفس من با من است!

علی میراحمدی در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۴:

اگر همین رباعی در بین رباعیات خیام بود گروهی مقالات و حواشی پای آن می‌نگاشتند که فلانی منکر خدا و معاد بوده و اگزیستانسیال بوده و چقدر روشنفکر بوده و از زمانه خویش فراتر بوده و شجاعت داشته و شورش کرده و چه و چه!

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷
                         
دلَم ، قوّتِ کار می‌برنتابد
تنَم ، این همه بار می‌برنتابد

دلِ من ، ز انبارها غم ، چنان شد
که این بار ، آن بار می‌برنتابد

چگونه کَشد نفسِ کافر ، غمِ تو
چو دانم ، که دین‌دار می‌برنتابد

پسِ پرده  ، پندار می‌سوزم اکنون
که این پرده ، پندار می‌برنتابد

دلِ چون گُلم را ، منِه خار ، چندین
گلی ، این همه خار می‌برنتابد

چنان شد دلِ من ، که بارِ فراقَت
نه اندک نه بسیار ، می‌برنتابد

چنان زار می‌بینم اش ، دور از تو
که یک نالهٔ زار می‌برنتابد

سزَد ، گر نهی مرهمی از وصالَش
که زین بیش ، تیمار می‌برنتابد

جهانی است عشقَت ، چنان پُر عجایب
که تسبیح و زنّار می‌برنتابد

نه در کفر می‌آید و نی در ایمان 
که اقرار و انکار می‌برنتابد

دلم ، مستِ اسرارِ عشقَت چنان شد
که بویی ، ز اسرار می‌برنتابد

مرا دیده‌ای بخش ، دیدارِ خود را
که این دیده ، دیدار می‌برنتابد

چگونه جمالِ تو را ، چشم دارم
که این چشم ، اغیار می‌برنتابد

گرفتاریِ عشقِ سودایِ رویَت
دلی ، جز گرفتار می‌برنتابد

خلاصی دِه از من ، مرا این چه عار است
که عطّار ، این عار می‌برنتابد

۱
۲
۳
۵۶۵۵