گنجور

حاشیه‌ها

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲۴ دقیقه قبل، ساعت ۱۱:۰۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:

چرا مصرع نخست بیت شماره 5 به شکل «دست به شاخ جفا از پی آن بُردی‌اَم» در برابر «دست به شاخ جفا از پی آن بُرده‌ای» مناسب‌تر و منطقی‌تر است؟

درست است هر دو شکل دارای مفهوم روشنی هستند. در واقع یک عامل تعیین کنندۀ شکل این مصرع، عبارت است از مصرع دوم. یعنی؛ «ریشۀ عمر من» با «شاخۀ جفای من» باید همخوانی داشته باشد (و تنها زمانی این همخوانی وجود خواهد داشت که مصرع نخست به شکل «دست به شاخ جفا از پی آن بُردی‌اَم» باشد). عامل دیگر این است که اگر همۀ بیت‌های این غزل را به دقت بررسی کنیم، همواره سازگاری و همخوانی بین مصرع نخست و دوم دیده می‌شود.

 

از آن رو دست به شاخ جفای من بُردی، که ریشه عمر مرا از بیخ و بن بکنی.

 

*به یاد داشته باشیم که مهمترین ویژگی سخنوران بزرگ، انسجام سخن آنان است. پس مراقب ذهن فریبکار خود باشیم.

امیررضا سرخی خوزانی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۳۷ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق:

درود پروردگار بر ،ستاره درخشان سپهر پارسی ،پروین عزیز چقدر نازنین و عمیق به فضل بی حساب  پروردگار پرداخته ،روحش شاد 

امیررضا سرخی خوزانی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۲۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۵۳ - خوان کرم:

درود خدا بر ستاره‌ای درخشان در ادبیات پارس پروین عزیز و گرامی

 و با تشکر از گنجور عزیز

در بیت ۳۸ مصرع اول  ،چراغم،خواستی صحیح نیست ، چرا ، غم خواستی ؟

زین همه شادی چرا ، غم خواستی

علی احمدی در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳:

آرزوی وصال یار عاشق را وا می دارد که همه زیبایی ها و خواسته هایش را در کنار یار بخواهد ولو اینکه هرگز وصال را درک نکرده باشد و فقط او را لحظاتی دیده باشد.

گل بی‌رخِ یار خوش نباشد

بی‌باده بهار خوش نباشد

گل بدون حضور یار ارزشی ندارد همانطور که بهار بدون شراب ارزش ندارد .

طَرفِ چمن و طوافِ بستان

بی‌لاله‌عذار خوش نباشد

رفتن کنار چمن و گردش در باغ بدون یاری که رخش مثل لاله است ارزشی ندارد .

رقصیدن سرو و حالتِ گُل

بی‌صوتِ هَزار خوش نباشد

حتی اگر سرو به رقص آید و گل خودنمایی کند اگر صدای بلبل نباشد ارزشی ندارد 

با یارِ شکرلبِ گل‌اندام

بی‌بوس و کنار خوش نباشد

اگر یار شیرین گفتار و خوش اندام هم باشد ولی بوسه و آغوش نباشد ارزشی ندارد 

هر نقش که دستِ عقل بندد

جز نقشِ نگار، خوش نباشد

دست عقل هر تصویری به جز تصویر یار بکشد ارزش ندارد .

زیبایی این بیت در آن است که حافظ بین عقل و عشق پیوند برقرار می کند .عقل را با چهره یار آشنا کرده است و انتظار دارد پس از درک یار در حالت مستی عقل بتواند تصویری از او ترسیم کند .وقتی عقل یار را بشناسد در همه تصمیم هایش حضور یار را لحاظ می کند .در محاسباتش او را به حساب می آورد .واقعا کدام زاهد و عابدی چنین نگاهی دارد ؟

جان نقدِ مُحَقَّر است حافظ

از بهرِ نثار خوش نباشد

ای حافظ حتی جان جهت نثار کردن برای یار بسیار کم است .

حافظ چه چیزی بیشتر و بزرگتر از جان برای نثار کردن در برابر یار می خواهد ؟شاید جان همه انسانها باید نثار یار شود .نمی دانم.

علی احمدی در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:

به نظر می رسد حضرت حافظ این غزل را برای سلطان اویس که در بغداد است فرستاده و او و اطرافیانش را مخاطب قرار داده است و چهره ای از خود به نمایش گذاشته است و این را در قالب نصیحت بیان نموده است.او بر این باور است که حکمرانان هم باید درکی از مستی و فواید آن داشته باشند.

خوش آمد گُل وز آن خوش‌تر نباشد

که در دستت به جز ساغر نباشد

وقت گل و بهار است از این بهتر چیزی نیست که در دستت به جز پیاله چیزی نباشد ( یعنی بهتر است در دستت پیاله ای باشد.). پیاله کنایه از آمادگی برای نوشیدن می و مست شدن است . 

برای یک سلطان بهتر است که گاهی از عقل فاصله بگیرد و آماده مست شدن باشد تا بهتر تصمیم بگیرد.

زمانِ خوش‌دلی دریاب و دُر یاب

که دایم در صدف گوهر نباشد

حالا که زمان آن رسیده که دلت را خوش کنی از دست نده و به دنبال مروارید باش . چون همیشه در صدف، مروارید وجود ندارد.منظور از مروارید باید همان خوشی  و مستی باشد که جایش در دل است . دل مثل صدف این مروارید را در خود جای می دهد .وقتی دل مروارید  خوشی را  ساخت می توان آن را به دیگران هدیه داد.

 با این مروارید با ارزش تصمیم های بهتری برای کشورت بگیر.

غنیمت دان و مِی خور در گلستان

که گُل تا هفتهٔ دیگر نباشد

حالا در گلستان این را غنیمت بدان که می توانی شرابی بنوشی چون تا چند وقت دیگر ، گلی وجود ندارد و بهار می رود.این شراب است که می تواند تو را به مستی برساند و دلت را خوش کند.

اشاره به ناپایداری زمان خوشی است . باید در هر لحظه امکان خوشی را فراهم کرد و از غم دوری جست. مگر نمی خواهی نگرانی مشکلات کشور را رفع کنی .

ایا پُرلعل کرده جامِ زَرّین

ببخشا بر کسی کش زر نباشد

ای کسی که جام طلایی ات را از شراب لعل وش ارغوانی پر کرده ای.آن را به کسی ببخش که سکه طلا برای پرداخت ندارد.

اگر می توانی با شرابت کسی را مست و خوشدل کنی دریغ نکن به اوضاع مالی او نگاه نکن . این خیر را انجام بده .وقتی تو خوش و مست باشی می توانی مردم کشورت را هم شاد و مست کنی .

لعل سنگی گرانبهاست .شراب را مثل لعل می داند چون گرانبهاست و رنگ ارغوانی دارد.می گوید اگرچه این شراب تو در جام طلایی ارزش دوچندان دارد ولی لطف کن و آن را به مسکینان هم بده .

بیا ای شیخ و از خُم‌خانهٔ ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

ای شیخ که دلت شراب بهشتی کوثر می خواهد حالا بیا و از میخانه ما شرابی بنوش که مثل آن را در کوثر هم پیدا نخواهی کرد.چرا حافظ ارزش شراب این دنیا را بیشتر از شراب کوثر می داند ؟ اول اینکه نقد است و کسی آن را وعده نمی دهد.دوم اینکه معلوم نیست مستی حاصل از شراب کوثر برای چه هدفی است ولی مستی شراب دنیوی مورد نظر حافظ آگاهی بخش است و درک حضور یار را برای او فراهم می کند .

این را به شیخ می گوید که بدون درک حضور خداوند او را می پرستد . به او می گوید باید اول مست شوی و او را درک کنی بعد بپرستی.

بشوی اوراق اگر هم‌درسِ مایی

که عِلمِ عشق در دفتر نباشد

ای شیخ اگر قرار است با ما درس عشق بخوانی اوراق کتابهایت را بشوی  چرا که علم عشق را در دفتر نمی توان یافت فقط باید تجربه کنی . این تجربه عاشقی را نمی توان برای کسی تعریف کرد و جایی نوشت .

ز من بنیوش و دل در شاهدی بند

که حُسنش بستهٔ زیور نباشد

از من بشنو و دل را به زیبارویی بسپار آن هم زیبارویی که زیبایی اش وابسته به آرایش و زینتی نباشد.

چون صحبت از شیخ شد پیشنهاد دیگری را هم مطرح می کند . شیخ ظاهرا  دیدن زیباروی را گناه می داند ولی حافظ می گوید زیباروی هم خودش مثل شراب است که خوردنش غنیمت است و موجب مستی و درک خداوند است مگر تو نمی خواهی به خدا برسی ؟ پس این مستی را هم تجربه کن.

شرابی بی‌خمارم بخش یا رب

که با وی هیچ دردِ سر نباشد

ای خدا شرابی به من بده که خماری نداشته باشد و درد سر ناشی از خماری در آن نباشد.

معلوم است که این شرابی که حافظ از آن می گوید با شراب متعارف فرق دارد وقتی اثر مستی آن می رود میتوان دوباره هشیار شد و به امور روزمره پرداخت . این بیت را به این خاطر می گوید که پادشاه گمان بد نبرد .

من از جان بندهٔ سلطان اویسم

اگر چه یادش از چاکر نباشد

من از صمیم قلب غلام سلطان اویس هستم . اگر چه او از غلامش یادی نمی کند.

بعد از اینکه تمام سخنانش را با رندی بیان می کند . به تعریف از شاه می پردازد .

به تاجِ عالم آرایش که خورشید

چنین زیبندهٔ افسر نباشد

به تاج او قسم که همه دنیا را زیبا می کند ، چنین تاجی زیبنده خورشید هم نیست.

 و در نهایت این تمجید را کامل می نماید.

کسی گیرد خطا بر نظمِ حافظ

که هیچش لطف در گوهر نباشد

کسی در شعر های حافظ خطا می بیند که در وجودش هیچ لطفی وجود ندارد.

و تاکید می کند که اگر در اطراف تو کسی این شعر را شنید و ایراد گرفت این بیت را هم برای وی بخوان.

پیروز در ‫۱۱ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴:

کلمه دایره در مصرع اول تامل برانگیزه دوستان

یعنی تکرار؟

تکرار آمدن و رفتن؟

یعنی دوباره زنده شدن؟

 

نظری داشتید بفرمایید 

دکتر حافظ رهنورد در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

خواجه در بیت اول از وصال عاشق‌ومعشوق سخن می‌گوید و در بیت آخر از هجران‌و جدایی این‌دو

مابین ابیات هم دو عامل کم‌توجهی معشوق و وجود ضلع سوم بی‌لیاقت را می‌آورد.

این فرم روایت تا کنون فرم روایتی بسیاری از فیلمنامه‌ها و سریال‌های تلویزیونی شده.

محسن عبدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۱۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

مفرح ساختن فرزانگان راست چو ...

دوای مفرح ساختن کار فرزانگان یا خرد است و چون ساخته شود برای دیوانگان عاشق است.

محسن عبدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

بر این ابلق کسی چابک‌سوار است ...

ابلق منظور همان خرد است و کسی در خرد چابک سوار است که در عشق آشفته کار باشد یعنی عاشق نباشد؛ اهل عاشقی نباشد.

محسن عبدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

نبینی هر که میرد تا نمیرد امید از زندگانی برنگیرد

نمی بینی هر کس در حال مرگ است تا کامل نمیرد امید دارد

محسن عبدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

مشو راهی که خر در گل بماند ز ...

دل بماند: در حیرت بماند.

محسن عبدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

به باغ افکندت پالود خونم چو ...

به باغ افکندن: برای پادشاه شدن تو تلاش کردم

حالا مرا از در بیرون میکنی که ثمر داده

محسن عبدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

مرا تا خار در ره می‌شکستی ...

خار در راه شکستن: طی کردن راه، برداشتن موانع برای رسیدن

کمان شکستن هم به معنی جهد و کوشش برای رسیدن است.

محسن عبدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

عتابش گر چه می‌زد شیشه بر سنگ ...

عقیقش نرخ...: یعنی لبش تمنای وصال داشت

محسن عبدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

گر از فرمان من سر برگراید بگو ...

فرمان در اینجا یعنی مرگ و هلاک

محسن عبدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

و گر گوید بخایم لعل خندان بگو ...

از دور آب دندان خوردن کنایه از حسرت خوردن است.

محسن عبدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

و گر گوید بگیرم زلف و خالش ...

ها حرف ندا است دراینجا

یعنی به خسرو بگو: ها این کار را نکنیا

علی احمدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

امان از این کلک خیال انگیز حافظ که برداشت های کاملا متفاوت از ابیاتش ایجاد می کند . شعر تر حافظ کار باده را می کند و غم را از خاطر می زداید.ببینید چه می گوید: 

کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

یک ذهن غمدار کی می تواند انگیزه ای برای سرودن یک شعر تر و تازه باشد؟ (جواب : وقتی که غمش سرآید.)

معنی واقعی این پرسش در همین نکته ایست که گفتیم . ( یعنی غم را دور کن)  حالا چطور این ذهن غمدار را بهتر کنیم؟

از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار

صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد

راه اول این است که لب لعل فام تو بشود مثل خاتم انگشتر سلیمان برای من تا در امان باشم (یعنی  تو ای شاه با کلامت مرا امان دهی ). در آن صورت صد برابر کشور سلیمان را زیر نظر خواهم داشت و ذهنم دیگر غمدار نیست.

غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل

شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد

خوب حالا راه اول ممکن نیست چون حسودان طعنه می زنند و نمی گذارند . البته نباید از این ناراحت شد شاید اگر خوب دقت کنی  در این طعنه حسودان  هم خیری نهفته باشد. اما چگونه ؟

هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال‌انگیز

نقشش به حرام اَر خود صورتگر چین باشد

قلم آفرینش خیال انگیز است و نقش های عجیب و غریب در این دنیا خلق کرده و  باید این را درک کرد . اگر درک نکنی نمی توانی نقش خود را خوب بازی کنی .نقش تو حرام می شود حتی اگر نقش آفرین ماهری مثل نقاشان چینی باشی .

جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند

در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد

ببین مثلا جام می را به یکی مثل معشوق داده اند و خون دل را به یکی مثل عاشق داده اند . این هم قسمتی است . معشوق باید کار خودش را بکند عاشق هم کار خودش را.

یکی بیمار می شود یکی درمانگر هر دو برای هم خلق شده اند و نقش خود را باید خوب بازی کنند .در آیه ای در قرآن تعبیر « بعضکم من بعض » همین معنا را می رساند.

یاد فیلم زیبای « پری » ساخته مرحوم مهرجویی افتادم . در آن فیلم به زیبایی همه انسانها را بازیگر و نقش آفرین در دنیا می داند .

در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود

کاین شاهدِ بازاری وان پرده‌نشین باشد

یا مثلا تا بوده در مورد گلاب و گل هم چنین حکمی صادر شده است . گل زحمت کشیده گلاب رو تولید کرده ولی گل را در خانه نگه می دارند و گلاب را عیان در بازار می فروشند.ولی هر کدام کار خودش را می کند و نقش خود را بازی می کند.نه گل از پنهان ماندنش ناراحت است نه گلاب از اینکه همه او را میبینند غمی دارد .

بله گاهی اوقات حق شما را می خورند و از زحمات شما به نفع شخصی خودشان استفاده می کنند  . تو ببین چه نقشی را بهتر است  بازی کنی  . با ناراحتی و حرص خوردن کاری درست نمی شود.

آن نیست که حافظ را رِندی بِشُد از خاطر

کاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد

حافظ هم همین است که هست ذهنش غمدار هم باشد رندی خود را از یاد نمی برد . قبلا هم رند بوده بعدها هم رند خواهد بود.نقشی که باید بازی کند رندی است .(ببینید حافظ چه زیبا و رندانه  ذهن خود را با این شعر تر و تازه از غم می رهاند و خلقی را در این دنیا حیران  هنر خود می کند)

 

فراموش نکنیم حافظ جبرگرا نیست ولی خود را توانای مطلق هم نمی داند .حافظ پیرو این بیت است :

تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند

عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست .

بچه پری. در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۹۹:

از شدت زیبایی ناتوانم

محسن عبدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

و ز‌آن پس مهر لؤلؤ بر شکر زد ...

مهر‌لولو: دندان

شکر: لب

یعنی لبش را گزید از خشم

عناب: لب

تبرزد: زبان (تبرزد یعنی نبات که استعاره از زبان به دلیل شیرینی می اورند)

۱
۲
۳
۵۶۴۸