سیدمحمد جهانشاهی در یک ساعت قبل، ساعت ۱۹:۰۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵
عاشقان ، زندهدل به نامِ تو اند
تشنهٔ جرعهای ، ز جامِ تو اندتا به سلطانی اندر آمدهای
دل و جان ، بندهٔ غلام تو اندزیرِ بارِ امانتِ غمِ تو
توُسنانِ زمانه ، رامِ تو اندسرکشان ، بر امیدِ یک دانه
دانه نادیده ، صیدِ دامِ تو اندکاملان ، وقتِ آزمایشِ تو
در رهِ عشق ناتمامِ تو اندرهنمایانِ راه بین ، شب و روز
در تماشایِ احترامِ تو اندصد هزار اهلِ درد ، وقتِ سحر
آرزومندِ یک پیامِ تو اندهمچو عطّار ، بیدلانِ دگر
زندهٔ یادگارِ نامِ تو اند
فریما دلیری در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۶:۱۲ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۳:
داد و بیداد از دو رویی و دروغ
رضا از کرمان در ۷ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۴۳ در پاسخ به رضوی دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق:
درود بر شما
دقیقا درست میفرمایید
رضا از کرمان در ۷ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۳۱ در پاسخ به علی دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق:
علی آقا درود بر شما
در بین تمام حاشیه های این شعر نوشتار شما تامل برانگیز بود و تنها جناب رضوی همچون بنده ادله ای از شما خواسته که پاسخ ایشان را ندادید که امیدوارم بنده وایشان را بی پاسخ نگذارید .
اول آنکه در زیبایی این شعر از منظر هر فارسی زبان ، حتی به استناد حاشیه های همین تارنما ،هیچ جای شک وتردیدی نیست ودیگر نیاز به اینقدر علامت تعجب ندارد در ثانی اگر اولین بار است ،که دو شاعر در باره یک موضوع وشاید حتی با ابیات یا مطلعی مشابه ایجاد اثر کرده اند ، با فرض اینکه بقول شما اسکلت این شعر از شخص دیگری که برای ما همچنان مجهول است ، باشد، که بهتر بود شما ضمن معرفی ایشان واثر ایشان دیگران را به قضاوت فرا میخواندید نه اینکه با ایجاد شبهه مخاطب خود را رها کنید که نشانی از اغراض در گفتار شما در ذهن خواننده نقش ببندد ، بگذریم اگر قالب اصلی این شعر از دیگریست باز هم ایرادی بر این نادره آسمان ادب فارسی وارد نیست چون این شعر با ابیات ومشخصات بالا از بانو پروین اعتصامی است انگار اثرانگشت ایشان پای کار است در حالی که شعر مشابه ای که شما مدعی هستید که بانو پروین از آن اقتباس کرده دارای اثر انگشت آن شخص مجهول الهویه ماست بدین ترتیب چه تقصیری ایشان داشته که باید خدا از سر تقصیراتش بگذره جدی چه تقصیری داشته که اینگونه نوشته اید شما الان ادعای آگاهی از چه سری دارید و بانو پروین را دقیقا به چه متهم میکنید میشه بفرمایید .
شاد باشید
احسان حمیدی در ۷ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:
وزن شعر به گونه ای که در اینجا آورده شده است بسیار مخدوش است.
احمد خرمآبادیزاد در ۸ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۴۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:
به استناد نسخه عبدالرسولی، مصرع نخست بیت شماره 7 به شکل «خاقانی ار نبودی وصّاف خوبی تو» درست است (به جدای «خاقانی ار نبودی مداح خوبی تو»).
نکته کلیدی و مهم این است که همواره شخص را «مدح» میکنند و خوبی او را «وصف». یعنی در متون ثبت شده، هیچ نشانهای از «مدحِ حُسن» یا «مدح خوبی» دیده نمیشود.
*با بهره گیری از نگرش سیستمی، از دستکاری ناخواستۀ اسناد هویت ملی و احتمال بروز خطا بکاهیم.
احمد خرمآبادیزاد در ۹ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۰۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:
چرا مصرع نخست بیت شماره 5 به شکل «دست به شاخ جفا از پی آن بُردیاَم» در برابر «دست به شاخ جفا از پی آن بُردهای» مناسبتر و منطقیتر است؟
درست است هر دو شکل دارای مفهوم روشنی هستند. در واقع یک عامل تعیین کنندۀ شکل این مصرع، عبارت است از مصرع دوم. یعنی؛ «ریشۀ عمر من» با «شاخۀ جفای من» باید همخوانی داشته باشد (و تنها زمانی این همخوانی وجود خواهد داشت که مصرع نخست به شکل «دست به شاخ جفا از پی آن بُردیاَم» باشد). عامل دیگر این است که اگر همۀ بیتهای این غزل را به دقت بررسی کنیم، همواره سازگاری و همخوانی بین مصرع نخست و دوم دیده میشود.
از آن رو دست به شاخ جفای من بُردی، که ریشه عمر مرا از بیخ و بن بکنی.
*به یاد داشته باشیم که مهمترین ویژگی سخنوران بزرگ، انسجام سخن آنان است. پس مراقب ذهن فریبکار خود باشیم.
امیررضا سرخی خوزانی در ۱۲ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۳۷ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق:
درود پروردگار بر ،ستاره درخشان سپهر پارسی ،پروین عزیز چقدر نازنین و عمیق به فضل بی حساب پروردگار پرداخته ،روحش شاد
امیررضا سرخی خوزانی در ۱۲ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۲۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۵۳ - خوان کرم:
درود خدا بر ستارهای درخشان در ادبیات پارس پروین عزیز و گرامی
و با تشکر از گنجور عزیز
در بیت ۳۸ مصرع اول ،چراغم،خواستی صحیح نیست ، چرا ، غم خواستی ؟
زین همه شادی چرا ، غم خواستی
علی احمدی در ۱۳ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳:
آرزوی وصال یار عاشق را وا می دارد که همه زیبایی ها و خواسته هایش را در کنار یار بخواهد ولو اینکه هرگز وصال را درک نکرده باشد و فقط او را لحظاتی دیده باشد.
گل بیرخِ یار خوش نباشد
بیباده بهار خوش نباشد
گل بدون حضور یار ارزشی ندارد همانطور که بهار بدون شراب ارزش ندارد .
طَرفِ چمن و طوافِ بستان
بیلالهعذار خوش نباشد
رفتن کنار چمن و گردش در باغ بدون یاری که رخش مثل لاله است ارزشی ندارد .
رقصیدن سرو و حالتِ گُل
بیصوتِ هَزار خوش نباشد
حتی اگر سرو به رقص آید و گل خودنمایی کند اگر صدای بلبل نباشد ارزشی ندارد
با یارِ شکرلبِ گلاندام
بیبوس و کنار خوش نباشد
اگر یار شیرین گفتار و خوش اندام هم باشد ولی بوسه و آغوش نباشد ارزشی ندارد
هر نقش که دستِ عقل بندد
جز نقشِ نگار، خوش نباشد
دست عقل هر تصویری به جز تصویر یار بکشد ارزش ندارد .
زیبایی این بیت در آن است که حافظ بین عقل و عشق پیوند برقرار می کند .عقل را با چهره یار آشنا کرده است و انتظار دارد پس از درک یار در حالت مستی عقل بتواند تصویری از او ترسیم کند .وقتی عقل یار را بشناسد در همه تصمیم هایش حضور یار را لحاظ می کند .در محاسباتش او را به حساب می آورد .واقعا کدام زاهد و عابدی چنین نگاهی دارد ؟
جان نقدِ مُحَقَّر است حافظ
از بهرِ نثار خوش نباشد
ای حافظ حتی جان جهت نثار کردن برای یار بسیار کم است .
حافظ چه چیزی بیشتر و بزرگتر از جان برای نثار کردن در برابر یار می خواهد ؟شاید جان همه انسانها باید نثار یار شود .نمی دانم.
علی احمدی در ۱۸ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:
به نظر می رسد حضرت حافظ این غزل را برای سلطان اویس که در بغداد است فرستاده و او و اطرافیانش را مخاطب قرار داده است و چهره ای از خود به نمایش گذاشته است و این را در قالب نصیحت بیان نموده است.او بر این باور است که حکمرانان هم باید درکی از مستی و فواید آن داشته باشند.
خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد
وقت گل و بهار است از این بهتر چیزی نیست که در دستت به جز پیاله چیزی نباشد ( یعنی بهتر است در دستت پیاله ای باشد.). پیاله کنایه از آمادگی برای نوشیدن می و مست شدن است .
برای یک سلطان بهتر است که گاهی از عقل فاصله بگیرد و آماده مست شدن باشد تا بهتر تصمیم بگیرد.
زمانِ خوشدلی دریاب و دُر یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
حالا که زمان آن رسیده که دلت را خوش کنی از دست نده و به دنبال مروارید باش . چون همیشه در صدف، مروارید وجود ندارد.منظور از مروارید باید همان خوشی و مستی باشد که جایش در دل است . دل مثل صدف این مروارید را در خود جای می دهد .وقتی دل مروارید خوشی را ساخت می توان آن را به دیگران هدیه داد.
با این مروارید با ارزش تصمیم های بهتری برای کشورت بگیر.
غنیمت دان و مِی خور در گلستان
که گُل تا هفتهٔ دیگر نباشد
حالا در گلستان این را غنیمت بدان که می توانی شرابی بنوشی چون تا چند وقت دیگر ، گلی وجود ندارد و بهار می رود.این شراب است که می تواند تو را به مستی برساند و دلت را خوش کند.
اشاره به ناپایداری زمان خوشی است . باید در هر لحظه امکان خوشی را فراهم کرد و از غم دوری جست. مگر نمی خواهی نگرانی مشکلات کشور را رفع کنی .
ایا پُرلعل کرده جامِ زَرّین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
ای کسی که جام طلایی ات را از شراب لعل وش ارغوانی پر کرده ای.آن را به کسی ببخش که سکه طلا برای پرداخت ندارد.
اگر می توانی با شرابت کسی را مست و خوشدل کنی دریغ نکن به اوضاع مالی او نگاه نکن . این خیر را انجام بده .وقتی تو خوش و مست باشی می توانی مردم کشورت را هم شاد و مست کنی .
لعل سنگی گرانبهاست .شراب را مثل لعل می داند چون گرانبهاست و رنگ ارغوانی دارد.می گوید اگرچه این شراب تو در جام طلایی ارزش دوچندان دارد ولی لطف کن و آن را به مسکینان هم بده .
بیا ای شیخ و از خُمخانهٔ ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
ای شیخ که دلت شراب بهشتی کوثر می خواهد حالا بیا و از میخانه ما شرابی بنوش که مثل آن را در کوثر هم پیدا نخواهی کرد.چرا حافظ ارزش شراب این دنیا را بیشتر از شراب کوثر می داند ؟ اول اینکه نقد است و کسی آن را وعده نمی دهد.دوم اینکه معلوم نیست مستی حاصل از شراب کوثر برای چه هدفی است ولی مستی شراب دنیوی مورد نظر حافظ آگاهی بخش است و درک حضور یار را برای او فراهم می کند .
این را به شیخ می گوید که بدون درک حضور خداوند او را می پرستد . به او می گوید باید اول مست شوی و او را درک کنی بعد بپرستی.
بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی
که عِلمِ عشق در دفتر نباشد
ای شیخ اگر قرار است با ما درس عشق بخوانی اوراق کتابهایت را بشوی چرا که علم عشق را در دفتر نمی توان یافت فقط باید تجربه کنی . این تجربه عاشقی را نمی توان برای کسی تعریف کرد و جایی نوشت .
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حُسنش بستهٔ زیور نباشد
از من بشنو و دل را به زیبارویی بسپار آن هم زیبارویی که زیبایی اش وابسته به آرایش و زینتی نباشد.
چون صحبت از شیخ شد پیشنهاد دیگری را هم مطرح می کند . شیخ ظاهرا دیدن زیباروی را گناه می داند ولی حافظ می گوید زیباروی هم خودش مثل شراب است که خوردنش غنیمت است و موجب مستی و درک خداوند است مگر تو نمی خواهی به خدا برسی ؟ پس این مستی را هم تجربه کن.
شرابی بیخمارم بخش یا رب
که با وی هیچ دردِ سر نباشد
ای خدا شرابی به من بده که خماری نداشته باشد و درد سر ناشی از خماری در آن نباشد.
معلوم است که این شرابی که حافظ از آن می گوید با شراب متعارف فرق دارد وقتی اثر مستی آن می رود میتوان دوباره هشیار شد و به امور روزمره پرداخت . این بیت را به این خاطر می گوید که پادشاه گمان بد نبرد .
من از جان بندهٔ سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد
من از صمیم قلب غلام سلطان اویس هستم . اگر چه او از غلامش یادی نمی کند.
بعد از اینکه تمام سخنانش را با رندی بیان می کند . به تعریف از شاه می پردازد .
به تاجِ عالم آرایش که خورشید
چنین زیبندهٔ افسر نباشد
به تاج او قسم که همه دنیا را زیبا می کند ، چنین تاجی زیبنده خورشید هم نیست.
و در نهایت این تمجید را کامل می نماید.
کسی گیرد خطا بر نظمِ حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
کسی در شعر های حافظ خطا می بیند که در وجودش هیچ لطفی وجود ندارد.
و تاکید می کند که اگر در اطراف تو کسی این شعر را شنید و ایراد گرفت این بیت را هم برای وی بخوان.
پیروز در ۲۰ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴:
کلمه دایره در مصرع اول تامل برانگیزه دوستان
یعنی تکرار؟
تکرار آمدن و رفتن؟
یعنی دوباره زنده شدن؟
نظری داشتید بفرمایید
دکتر حافظ رهنورد در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:
خواجه در بیت اول از وصال عاشقومعشوق سخن میگوید و در بیت آخر از هجرانو جدایی ایندو
مابین ابیات هم دو عامل کمتوجهی معشوق و وجود ضلع سوم بیلیاقت را میآورد.
این فرم روایت تا کنون فرم روایتی بسیاری از فیلمنامهها و سریالهای تلویزیونی شده.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۱۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
دوای مفرح ساختن کار فرزانگان یا خرد است و چون ساخته شود برای دیوانگان عاشق است.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
ابلق منظور همان خرد است و کسی در خرد چابک سوار است که در عشق آشفته کار باشد یعنی عاشق نباشد؛ اهل عاشقی نباشد.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
نمی بینی هر کس در حال مرگ است تا کامل نمیرد امید دارد
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
دل بماند: در حیرت بماند.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
به باغ افکندن: برای پادشاه شدن تو تلاش کردم
حالا مرا از در بیرون میکنی که ثمر داده
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
خار در راه شکستن: طی کردن راه، برداشتن موانع برای رسیدن
کمان شکستن هم به معنی جهد و کوشش برای رسیدن است.
شَـــهــباز در ۵۳ دقیقه قبل، ساعت ۲۰:۰۷ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱: