حمید شفیع در ۴ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۶۵ - قلب مادر:
واقعا شعر غمانگیزی است. مخصوصا بیت آخر.
«آه دست پسرم یافت خراش
آخ پای پسرم خورد به سنگ»
حمید شفیع در ۴ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۶۵ - قلب مادر:
واقعا شعر غمانگیزی است. مخصوصا بیت آخر.
«آه دست پسرم یافت خراش
آخ پای پسرم خورد به سنگ»
محسن عبدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد:
بهشت و حور به نظر اشاره به این دارد که فرهاد تصویر شیرین را هم روی سنگ ها حکاکی کرده
محسن عبدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۳:۰۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد:
فرامشت: فراموش
محسن عبدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد:
مصروع: دارای بیماری صرع
محسن عبدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد:
هر مایه ای که از هر پیشه بود، آن استاد چینی از بر داشت
برداشت در مصراع اول باید اینطور نوشته شود: بر، داشت.
محسن عبدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد:
هندوهای مرتاض برای دفع جن، نماز و دعا برای پری و افراد میخوانند.
محسن عبدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد:
در آن حلقه یعنی در فکری که شیرین در سر داشت که شیر را آسان تر به دست آورد تا صبح آشفته بود و مثل مار میپیچید.
عرب عامری.بتول در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۹:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:
سلام و درود
غزلی بسیار زیبا از مولاناست.
با خواندن این غزل چه بسا مرگ برای ما مفهومی دیگر پیدا می کند. مفهومی از حیات دوباره. زندگی پر معناتر. گویا اکنون در قفسیم و تنها با مرگ است که تازه به کمال می رسیم و از زندان تن رها می شویم.
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد،
گمان مبر که مرا درد این جهان باشدمرگ برای مولانا جدایی شدن جهان نیست و زمان مرگ انسان دردی متحمل نمی شود.
برای من مگری و مگو «دریغ دریغ»
به دوغ دیو درافتی، دریغ آن باشدمولانا میگه زمانی که مرگ برای من رخ داد غمگین مشو. زیرا درآن صورت گرفتار فریب شیطان می شوی و دام و اسارت قرار میگیری.
جنازهام چو ببینی مگو «فراق، فراق»
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشدمرگ برای من معنی انفصال و فراق و جدایی ندارد بلکه تازه آن زمان وصال و دیدار من با حق می رسد.
مرا به گور سپاری مگو «وداع، وداع»
که گور، پردهٔ جمعیت جنان باشدوقتی داری من را داخل گور می گذاری با من خداحافظی نکن، (چرا که تازه زمان حیات اصلی من است و شاهد و بینای کل جهان هستی گشته ام)، گور تنها مثل حالی می ماند که مقابل چشمهای ما قرار می گیرد و بهشت را از دید ما پنهان می کند.
فُروشدن چو بدیدی، برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟!مرگ درست شبیه غروب خورشید و ماه است وقتی خورشید غروب می کند ماه بر می خیزد. مگر طلوع و غروب شب و روز زیانی برای آنها و دنیا دارد؟ که حتی مفید هم می باشد.
تو را غروب نماید، ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید، خلاص جان باشددر واقع تو غروب را می بینی اما در حقیقت طلوعی مجدد است که رخ داده.
سنگ لحد را که در گور روی سینه ات می گذارند، جسم تو را حبس می کند اما روحت را رها می کند و خلاصی جان و روح تو است.
کدام دانه فرورفت در زمین، که نَرُست؟!
چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد؟!مگر دانه ی نباتات را که د زمین می کاریم، نمی روید؟ انسان هم مثل یک دانه ای که در زمین کاشته می شود، دوباره سبز می شود چرا باید به روییدن دانه ای چون انسان شک داشت؟
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟!مگر دلوی که داخل چاه آب می اندازیم و دوباره بالا می کشیم، آب ندارد؟ وقتی که دلو درون چاه انداختند و مایه ی حیاتی چون یوسف نبی را بالا آوردند، چرا باید مایوس بود و فغان سر داد؟
دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا
که هایهوی تو در جوّ لامکان باشدبه ظاهر با مرگ دهان جسمت را می بندی و سکوت می کنی. اما های و هوی واقعی تو زمانیست که این دهان دنیوی را ببندی و سکوت کنی، تازه های و هوی و نداهای تو آغاز می شود.
با احترام، عرب عامری
sharam forooghi در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:
محسن نامجو آهنگ این شعر رو منتشر کرد. (آلبوم مغناطیس)
کی آرش حسن پور در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۹:۰۵ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟:
قضیهٔ ”پدر ملت“ در شعری که عشقی نسرود
طی سالیان در پاسخ به برخی خوانندگان کتاب سیمای نجیب یک آنارشیست اظهار تردید کردهام هجویهای با مطلع "بعد از این بر وطن و بوم و برش..." سرودهٔ میرزاده عشقی باشد. اکنون با افزایش ناگهانی شمار پرسندگان (یحتمل با انگیزهٔ سر در آوردن از زمینهٔ تاریخی مومیایی شهر ری و ظهور شبح رضا شاه) بد نیست همگانی مطرح شود.
در کل بیستوچند شمارهٔ روزنامهٔ خود عشقی، قرن بیستم، آن قطعه را ندیدهام. از سال ۱۳۰۰ تا اواخر ۱۳۰۲ که ظاهراً شدیدتر از همیشه در افسردگی فرو رفت به نشریات دیگر هم مطلب میداد. تمام جراید مطرح آن سه سال تهران را صفحهبهصفحه مرور نکردهام و نمیتوانم بگویم چنان شعری منتشر نکرد، تا چه رسد که معتقد باشیم روی کاغذ ننوشت و به دوستان نزدیکش نداد. با احتیاط و تردید صحبت از انتساب کردهام. چنانچه کسی چاپ اول چنان قطعهای پیش از مرگ عشقی را به دست بیاورد و تصویر آن را مرحمت کند، پیش از افزودنش به چاپ بعدی کتاب، در همین سایت به نام یابنده منتشرخواهد شد.
اما حتی اگر هجویه را عشقی گفته باشد "پدر ملت ایران اگر این بیپدر است" به قطع و یقین از او نیست. به نظر من از جعلیات دههٔ پرآشوب ٢۰ بود و به نام او جا زدند.
عشقی را تیر ۱۳۰۳ کشتند (توضیح دادهام که بیشتر شهید راه سوءتفاهم شد تا مشروطیت یا دیکتاتوری یا هر چیز دیگر). سردار سپه که آبان ۱۳۰۲با فرمان احمد شاه رئیسالوزرا شده بود (با حفظ مقام وزارت جنگ) با پایان سلسلهٔ قاجار در آبان ۱۳۰۴، ماه بعد به سلطنت رسید و چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ تاجگذاری کرد.
گذشته از تاریخها که تردیدی در توالی وقایع باقی نمیگذارد، مضمون آن بیت مطلقاً بیپایه است. در ایران "پدر ملت" نداشتهایم. آن لقب مربوط به مصطفی کمال آتاتورک است.
لقب آتاتورک (= پدر ملت ترک) را پارلمان ترکیه در ١٩٣٤ (۱۳۱۳، ده سال پس از مرگ عشقی) به مصطفی کمال رئیس جمهور آن کشور داد.
آبان ۱۳۲۸ که مجلس شورای ملی به رضا شاه لقب "کبیر" داد پنج سال از مرگ او و بیستوپنج سال از قتل عشقی میگذشت و منطقاً نمیتوان تصور کرد شاعر شوریده دو پرسوناژ را یککاسه کرده باشد تا یکجا بزند.
کی آرش حسن پور در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۹:۰۲ در پاسخ به احسان ا دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟:
کاملا درست میفرمایید. محمد قائد هم در کتاب معتبری که درباره عشقی دارد ). همین موضوع را اثبات کرده.
احمد خرمآبادیزاد در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۸:
در مصرع دوم بیت نخست–حتی با وجود کم رنگ بودن چاپ کتاب–حرف «م» (مربوط به واژۀ «مرو») به خوبی دیده میشود. وجود واژه «هری» هم در مصرع نخست بیت دوم کاملا مشخص است. بنابراین، با توجه به محتوای کلی شعر، رباعی به شکل زیر است:
زد لاله پریر، در نشابور آذر
دی برزد از آب مرو، نیلوفر سر
امروز چو شد باد هری گل پرور
فردا همه خاک بلخ گردد عبهر
هر مان در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
دو بیت از این شعر رو ایران الدوله هلن در بیات ترک اجرا کرده اند
بسیار زیبا
علی میراحمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۵۶ در پاسخ به ماه دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۲:
از دیوان حافظ نسخه های فراوانی وجود دارد که در گذر زمان توسط کاتبان مختلف نوشته شده است.
گاهی کاتبی خود بیتی اضافه کرده و گاه بیتی از شاعری دیگر داخل شده و گاهی بیتی جا افتاده و گاه با کم و زیاد شدن نقطه ای صورت یک کلمه تغییر کرده و هزاران اتفاق دیگر...
مصححان دیوان حافظ بر اساس مقایسه نسخه های مختلف، دیوان حافظ خود را تصحیح و منتشر میکنند.
این میان برخی محققانه تر عمل میکنند و مقایسه بیشتری انجام میدهند و برخی وسواس کمتری به خرج داده و ذوق و سلیقه خود را هم در تصحیح نسخه دخیل میکنند ...
اینست که برخی نسخه ها ابیات کم و زیاد دارد یا حتی تعداد غزلیات مختلف و متفاوت است.
ماه در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۲:
توی نسخه چاپی که من دارم با تصحیح استاد حسین منوچهری این شعر ۱۲ بیته و یه سری بیت ها هم متفاوته، دلیل این چیه متوجهنمیشم چرا باید اینقدر فرق داشته باشه؟ شماره ابیات کتاب من هم با گنجور متفاوته
علی میراحمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۸:
روانش گمان نیایش نداشت
زبانش توان ستایش نداشت
سیه گشت چون نام یزدان شنید
تهمتن سبک چون درو بنگرید...زن جادو از نظر وجودی اصلا قادر به نیایش یا بردن نام خدا نیست و چون نام یزدان را از زبان رستم میشنود حالتش تغییر میکند...
کسانی که از یاد خدا غافل میشوند کم کم حالتی پیدا میکنند که با دین و هرچه یاد خدا را متذکر میشود دشمنی پیدا میکنند و هرجا نامی از خدا و دین میرود برمی آشوبند!
در نمایشنامه «فاوست»که روح خود را در ازای لذتهای دنیوی به شیطان فروخته میخوانیم که او میگوید:«میخواهم دستها را برای تضرع بسوی خدا دراز کنم اما شیطان آنها را گرفته و نمیگذارد دستهایم را بلند کنم....»
سرچشمه ابیات شاعران بزرگ ،حکمتی ژرف و شگرف است که باید بر روی آنها تامل کرد
علی احمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰:
ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند
مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند
در این بیت و بیت بعد حضرت حافظ معشوق را به سرو بلند قدی تشبیه می کند و آرزوی خنده او را دارد .پسته می تواند یادآور میوه ( مخروط) سرو باشد که کروی و چاک چاک است و ابتدا بسته وبعد باز می شود و شاعر این را مانند خنده می داند .
ای کسی که میوه تو مثل پسته ایست که شیرین می خندد تو را به خدا به خاطر آرزوی من مقداری از آن خنده های شیرین را آشکار کن .
طوبی ز قامتِ تو نیارد که دَم زند
زین قصّه بگذرم که سخن میشود بلند
تو سروی هستی که درخت طوبای بهشتی در برابر قامت تو حرفی برای گفتن ندارد .بگذریم از این داستان که سخن طولانی می شود .
خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون
دل در وفایِ صحبتِ رودِ کسان مَبَند
اگر می خواهی از چشمت خون گریه نکنی به هم صحبتی دائمی این فرزندان کسان که خود را کسی می دانند دل نبند .رود به معنای فرزند است.
گر جلوه مینمایی و گر طعنه میزنی
ما نیستیم معتقدِ شیخِ خودپسند
اگر خود را دمی نشان می دهی و بعد طعنه می زنی بدان که ما آن شیخ خودپسند که خودش را کسی می داند ،باور نداریم
ز آشفتگیِ حالِ من آگاه کِی شود؟
آن را که دل نگشت گرفتارِ این کمند
کسی که گرفتار دام کمند تو نشده ،چه موقعی می تواند از پریشانی حال دل من آگاه شود ؟
بازارِ شوق گرم شد آن سروْقد کجاست؟
تا جانِ خود بر آتش رویش کُنم سپند
در اینجا حافظ رو به دیگران می کند و می گوید وقتی بازار اشتیاق رونق گرفته و هر عاشقی می خواهد اشتیاق خود را به گونه ای نشان دهد پس آن یار سرو قد کجاست که با گرمای چهره اش جانم را مثل اسفند بسوزانم .
اسفند بعد از سوختن به جنب و جوش می افتد که نماد پریشانی و بیقراری است و دیگران را نیز با دود از این حال خود آگاه می کند
جایی که یارِ ما به شِکَرخنده دَم زند
ای پسته کیستی تو، خدا را به خود مخند
در جایی که یار ما با خنده شکرین وشیرین صحبت کند ،ای پسته خندان تو دیگر کیستی ترا به خدا به خودت نخند و خودت را مسخره نکن .
حافظ چو تَرکِ غمزهٔ تُرکان نمیکنی
دانی کجاست جای تو؟ خوارزم یا خُجَند
ای حافظ تو که دل بستن به غمزه چشم زیبارویان را ترک نمی کنی جایت اینجا نیست باید به جایی مثل خوارزم یا خجند بروی که زیبارویان حضور دارنبا توجه به آوردن کلمات طوبی که درخت بهشتی است و شیخ خودپسند که به جای یار طالب طوبای بهشتی است می توان چنین برداشت کرد که مخاطب حافظ معشوق متعالی است که او را به خودش قسم می دهد که حرص بنی آدم خودپسند را نخورد و خنده های شیرین خود را نشان دهد نه اینکه جلوه اش همراه با طعنه باشد .حافظ همیشه همه را به خوشی و رفع غم دعوت می کند حتی اگر مخاطبش معشوق باشد.
احمد خرمآبادیزاد در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۵:
به استناد فرهنگ عربی به فارسی لاروس (مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1373) «المَغْنَی» به معنی «جای زندگی» یا «خانه» است. در لغتنامه دهخدا (چاپ دانشگاه تهران، 1377) نیز «مغنی» به همین معنا ثبت شده است. با توجه به کم رنگ بودن چاپ رباعیات مَهسَتی (باکو، 1985 میلادی)، نقطۀ این واژه محو شده است. بنابراین، مصرع پایانی رباعی کنونی باید به این شکل باشد: «این بی مَغْنی ببین و برخوان آخر» (این بیپناه/سرگشته/بیچاره را ببین و داستان را تا آخر بخوان).
علی در ۴۰ دقیقه قبل، ساعت ۰۵:۰۸ در پاسخ به فرودین دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹: