جاوید مدرس اول رافض در ۱۱ دقیقه قبل، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵:
معنی موجز هر مصراع:
ای آنکه نیافت ماه شبگرد ترا
خطاب به کسی که حتی جستجوگران شبگرد، جمال او را نیافتهاند.از ماه تو تحفهها است شبگرد ترا
تمامی آنچه شبگردان از ماه جمع میکنند، بخشیدهٔ اوست.هر چند که سرخروست اطراف شفق
با وجود زیباییهای دیگر (مانند سرخی شفق)،شهمات همیشوند رخ زرد ترا
در برابر جمال و عظمت او، همه چیز کمنور و کمرنگ جلوه میکند.جمعبندی کوتاه:
مولانا در این رباعی، برتری و بیهمتایی جمال و عظمت معشوق را نشان میدهد: حتی زیباترین جلوههای جهان در مقابل او رنگ میبازند و همهٔ زیباییها از او سرچشمه میگیرندحالامصرعبهمصرع معنا و صنایع ادبی را روشن میکنم:
---
۱. «ای آنکه نیافت ماه شب گرد ترا»
معنی: ای کسی که ماهِ شبگرد نیز نتوانست تو را بیابد؛ یعنی حتی ماهِ آسمان که شبها میگردد، به جمال و حضور تو دسترسی ندارد.
صنایع ادبی:
- تشبیه: معشوق برتر از ماه دانسته شده.
- اغراق: ماهِ شبگرد هم قادر به یافتن او نیست.
- کنایه: دستنیافتنی بودن معشوق.---
۲. «از ماه تو تحفهها است شبگرد ترا»
معنی: شبگرد (ماه) از ماهِ تو تحفهها دارد؛ یعنی ماهِ آسمان از نور و جمال تو بهرهمند است.
صنایع ادبی:
- استعاره: ماهِ تو یعنی جمال تو.
- مراعات نظیر: ماه، شبگرد، تحفه.
- اغراق: ماه از معشوق هدیه میگیرد.---
۳. «هر چند که سرخ روست اطراف شفق»
معنی: گرچه اطراف شفق (سرخی افق هنگام غروب) سرخرو و درخشان است.
صنایع ادبی:
- تشبیه ضمنی: شفق به چهرهٔ سرخرو تشبیه شده.
- مراعات نظیر: شفق، سرخی، افق.
- کنایه: سرخرو بودن یعنی درخشندگی و زیبایی.---
۴. «شهمات همی شوند رخ زرد ترا»
معنی: اما در برابر چهرهٔ زرد تو (زردی عاشقانه)، همهٔ آن سرخیها شَهمات میشوند؛ یعنی مات و مغلوب میگردند.
صنایع ادبی:
- استعاره: رخ زرد یعنی چهرهٔ رنجدیدهٔ عاشق.
- ایهام: «شهمات» هم به معنای «مات شدن» است و هم یادآور «شاهمات» در شطرنج.
- تضاد: سرخی شفق ↔ زردی رخ عاشق.
- اغراق: سرخی شفق در برابر زردی عاشق مات میشود.---
جمعبندی معنایی
این چهار بیت تصویری بسیار زیبا میسازند:- معشوق چنان بلندمرتبه است که ماهِ شبگرد نیز به او نمیرسد.
- ماهِ آسمان از ماهِ جمال او هدیه میگیرد.
- شفق با همهٔ سرخی و شکوهش، در برابر چهرهٔ زرد عاشق مات میشود.این تقابل میان سرخی شفق و زردی عاشق، یکی از لطیفترین بازیهای تصویری در شعر عرفانی است.
.
جاوید مدرس اول رافض در ۱۷ دقیقه قبل، ساعت ۱۶:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴:
معنی موجز هر مصراع:
ای آنکه چو آفتاب فرد است بیا
خطاب به حضوری یگانه و نوربخش.بیرون تو برگ و باغ زرد است بیا
بیحضور او، زندگی پژمرده و بیطراوت است.عالم بیتو غبار و گرد است بیا
نبودِ او، جهان را تیره و بیشفافیت میکند.این مجلس عیش بیتو سرد است بیا
شادی و جمع، بدون آن حضور، جان و گرما ندارد.جمعبندی کوتاه:
رباعی بیانِ اشتیاق به حضورِ حقیقتی است که با آمدنش، جهان، زندگی و شادی معنا و حرارت مییابند.
مصرعبهمصرع معنا و صنایع ادبی را روشن میکنم:---
۱. «ای آنکه چو آفتاب فرد است بیا»
معنی: ای کسی که همچون آفتاب یگانه و بیهمتا هستی، بیا.
صنایع ادبی:
- تشبیه: معشوق به آفتاب تشبیه شده.
- اغراق: یگانگی و فرد بودن همچون خورشید.
- کنایه: آفتاب یعنی سرچشمهٔ نور، گرمی و حیات.---
۲. «بیرون تو برگ و باغ زرد است بیا»
معنی: بدون تو برگ و باغ زرد و پژمرده است؛ یعنی همهچیز بیروح و بیطراوت است.
صنایع ادبی:
- استعاره: برگ و باغ زرد یعنی دل و جهان بینشاط.
- تضاد ضمنی: حضور تو ↔ زردی و پژمردگی.
- مراعات نظیر: برگ، باغ، زردی.---
۳. «عالم بیتو غبار و گرد است بیا»
معنی: جهان بدون تو پر از غبار و تیرگی است؛ یعنی نبود تو همهچیز را تیره و بیمعنا میکند.
صنایع ادبی:
- استعاره: غبار و گرد نماد آشفتگی، بینظمی و بیمعنایی.
- اغراق: جهانِ بیتو سراسر غبار.
- تشبیه ضمنی: نبود تو مانند طوفان گرد و غبار.---
۴. «این مجلس عیش بیتو سرد است بیا»
معنی: این مجلس شادی بدون تو سرد و بیروح است؛ بیا تا گرمی و جان بدهی.
صنایع ادبی:
- تضاد: عیش ↔ سردی.
- کنایه: سرد بودن مجلس یعنی بینشاط و بیمعنا بودن.
- تشبیه ضمنی: حضور تو مانند آتش یا گرمای زندگی.---
این چهار بیت تصویری روشن از مرکزیت معشوق در جهان شاعر میسازد:
معشوق همچون خورشید است؛ نبودش جهان را زرد، غبارآلود و سرد میکند، و حضورش همهچیز را زنده و روشن.
علی حسامی در ۲۷ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۹:
با سلام
شعر کاملاً عارفانه و در مکتب عرفان استاد مولانا می باشد و آن آرامش که استاد مولانا بیان دارد همانا اراده حق تعالی غالب شدن بر اراده و تعیین و تشخص استاد می باشد که حتی بلا و سختی و امتحانات الهی را خوش تر از اراده مولانا بیان کرده و در اینجا زمین خوردن او به معنا فنا در برابر بی نهایت است یعنی بی خود شدن و صفر مطلق در برابر بی نهایت الهی
جاوید مدرس اول رافض در ۲۷ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳:
معنی موجز هر مصراع:
اول به هزار لطف بنواخت مرا
آغاز راه با نعمت، مهر و نوازش بود.آخر به هزار غصه بگداخت مرا
پایانِ سلوک با رنج، اندوه و ذوبشدنِ نفس همراه شد.چون مهرهٔ مهر خویش میباخت مرا
در بازیِ عشق، مرا ابزارِ همان عشقِ خود کرد.چون من همه او شدم بینداخت مرا
آنگاه که «من» محو شد و یکیشدن رخ داد، فردیت را فرو افکند.جمعبندی کوتاه:
رباعی مسیرِ عشق را ترسیم میکند: لطف، سپس رنج، سپس فنا؛ و در نهایت، با محوِ «من»، سالک از خود تهی میشود تا فقط حقیقت بماند.مصرعبهمصرع معنا و صنایع ادبی را روشن میکنم:
---
۱. «اول به هزار لطف بنواخت مرا»
معنی: در آغاز با هزاران لطف و مهربانی مرا نوازش کرد؛ یعنی ابتدا نهایت محبت و توجه را نشان داد.
صنایع ادبی:
- اغراق: «هزار لطف» برای شدت مهربانی.
- کنایه: نواختن یعنی مهر ورزیدن و عزیز داشتن.
- تضاد ضمنی: لطف آغازین که زمینهٔ تغییر بعدی را میسازد.---
۲. «آخر به هزار غصه بگداخت مرا»
معنی: اما در پایان با هزاران غصه مرا آب کرد و از بین برد؛ یعنی رنج و اندوه فراوان بر من وارد ساخت.
صنایع ادبی:
- تضاد: لطف ↔ غصه، اول ↔ آخر.
- اغراق: «هزار غصه».
- استعاره: گداختن یعنی ذوب کردن؛ کنایه از نابود کردن روح و توان عاشق.---
۳. «چون مهره مهر خویش میباخت مرا»
معنی: مرا همچون مهرهای از مهر و محبت خود میباخت؛ یعنی در بازی عشق، مرا قربانی میکرد.
صنایع ادبی:
- استعاره: عاشق به مهرهٔ بازی تشبیه شده.
- کنایه: باختن مهره یعنی فدا کردن عاشق در بازی عشق.
- ایهام: «مهره مهر» هم مهرهٔ بازی است و هم مهر و محبت.---
۴. «چون من همه او شدم بینداخت مرا»
معنی: وقتی من سراسر او شدم و از خود تهی گشتم، مرا کنار انداخت؛ یعنی وقتی به اوج عشق و فنا رسیدم، بیاعتنایی کرد.
صنایع ادبی:
- تضاد: همهٔ او شدن ↔ انداخته شدن.
- کنایه: «بینداخت مرا» یعنی بیاعتنا شد، رها کرد.
- اشاره عرفانی: «همه او شدن» یعنی فنا فیالمحبوب؛ اما معشوق ظاهری قدر آن را نمیداند.---
این چهار بیت تصویری بسیار لطیف و در عین حال تلخ از سیر عاشقانه میسازد:
آغاز با لطف، پایان با غصه؛ عاشق همچون مهرهای در بازی عشق باخته میشود، و حتی وقتی به اوج فنا میرسد، معشوق او را رها میکند.چون عاشق ک معشوق یکی شده اند
جاوید مدرس اول رافض در ۳۱ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲:
معنی موجز هر مصراع:
انجیرفروش را چه بهتر جانا
برای هر کس، بهترین کار همان است که با آن یکی شده و در آن حضور دارد.ز انجیرفروشی ای برادر جانا
ارزش در خودِ نقش و شغل نیست، در صدقِ بودنِ انسان در آن است.سرمست زئیم و مست میریم ای جان
زندگی و مرگِ عاشقانه، در حالِ بیخودی و شور.هم مست دوان دوان به محشر جانا
حتی رستاخیز نیز برای عاشق، ادامهٔ همان شور و حرکت است.جمعبندی کوتاه:
مولانا نشان میدهد که معنا در عنوان و ظاهر نیست، بلکه در مستیِ وجودی و حضورِ عاشقانه است؛ زندگی، مرگ و حتی محشر، برای اهلِ عشق یک جریانِ واحد و سرشار از شور است.مصرعبهمصرع معنا و صنایع ادبی را روشن میکنم:
---
۱. «انجیرفروش را چه بهتر جانا»
معنی: ای جان، برای انجیرفروش چه چیزی بهتر از انجیر فروختن؟ یعنی هر کس باید کار و شأن خود را بشناسد و همان را انجام دهد.
صنایع ادبی:
- تمثیل: انجیرفروش نماد کسی است که باید در حد و اندازهی خود رفتار کند.
- کنایه: «چه بهتر» یعنی مناسبترین کار همان است که با طبع و شأن او سازگار است.---
۲. «ز انجیرفروشی ای برادر جانا»
معنی: ای برادر جان، کار انجیرفروشی برای او بهترین و طبیعیترین کار است.
صنایع ادبی:
- تکرار هنری: انجیرفروشی ↔ انجیرفروش.
- خطاب مستقیم: «ای برادر جانا» برای صمیمیت و تأکید.---
۳. «سرمست زئیم و مست میریم ای جان»
معنی: ما سرمست آمدهایم و مست میرویم، ای جان؛ یعنی آغاز و پایان ما در شور و بیخودی عشق است.
صنایع ادبی:
- تکرار: سرمست ↔ مست (برای شدت حالت).
- کنایه: مست بودن کنایه از بیخودی، شور و جذبهی عرفانی.
- مراعات نظیر: آمدن ↔ رفتن.---
۴. «هم مست دوان دوان به محشر جانا»
معنی: و حتی مست و دواندوان به سوی محشر میرویم، ای جان؛ یعنی در قیامت نیز با همان شور و بیخودی عشق حاضر میشویم.
صنایع ادبی:
- اغراق: دواندوان و مست به محشر رفتن.
- استعاره: محشر نماد حضور در پیشگاه حقیقت.
- کنایه: مست به محشر رفتن یعنی بیخودی عاشقانه حتی در لحظهی حساب.---
این چهار بیت با زبانی تمثیلی و طنز لطیف، مرز میان اهل کار دنیا و اهل شور عشق را نشان میدهد:
انجیرفروش باید انجیر بفروشد، اما عاشق از آغاز تا پایان، مست و دواندوان در مسیر حقیقت است.
جاوید مدرس اول رافض در ۳۳ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:
معنی موجز هر مصراع:
افسوس که بیگاه شد و ما تنها
حسِّ دیرشدگی، غربت و بیداریِ ناگهانیِ انسان.در دریائی کرانهاش ناپیدا
قرار گرفتن در هستیِ بیانتها و نامحدود.کشتی و شب و غمام و ما میرانیم
زندگی در دلِ ابهام و تاریکی، همراه با مسئولیتِ هدایت خویش.در بحر خدا به فضل و توفیق خدا
حرکت و نجات، نه به اتکای خود، بلکه با عنایت و یاری الهی.جمعبندی کوتاه:
رباعی تصویری از انسانِ تنها در دریای بیکرانِ وجود است که در تاریکی و تردید حرکت میکند، اما امید و امکانِ رهایی را در فضل و توفیق الهی مییابدمصرعبهمصرع معنا و صنایع ادبی را روشن میکنم:
---
۱. «افسوس که بیگاه شد و ما تنها»
معنی: افسوس که دیر شد و ما تنها ماندیم؛ زمان از دست رفت و یاران از کنار ما رفتند.
صنایع ادبی:
- کنایه: «بیگاه شدن» کنایه از دیر شدن، فرصت از دست رفتن.
- تضاد ضمنی: افسوس ↔ امید.
- فضاسازی عاطفی: تنهایی در پایان روز.---
۲. «در دریائی کرانهاش ناپیدا»
معنی: در دریایی افتادهایم که ساحلش پیدا نیست؛ یعنی در جهانی بیکران و پرابهام.
صنایع ادبی:
- استعاره: دریا استعاره از جهان، سرنوشت یا مسیر معنوی.
- اغراق: ناپیدا بودن کرانه.
- تشبیه ضمنی: زندگی به دریای بیساحل.---
۳. «کشتی و شب و غمام و ما میرانیم»
معنی: در میان کشتی و شب و ابرهای تیره، ما در حرکتیم؛ یعنی در تاریکی و دشواریها پیش میرویم.
صنایع ادبی:
- مراعات نظیر: کشتی، شب، غمام (ابر)، دریا.
- استعاره: شب و غمام بهعنوان نماد سختی و ابهام.
- تشبیه ضمنی: انسان به ناخدایی که در تاریکی هدایت میکند.---
۴. «در بحر خدا به فضل و توفیق خدا»
معنی: اما در دریای خدا، با فضل و توفیق او پیش میرویم؛ یعنی هدایت و حرکت ما به لطف الهی است، نه به توان خودمان.
صنایع ادبی:
- تکرار هنری: خدا ↔ خدا برای تأکید بر اتکای کامل.
- استعاره: «بحر خدا» یعنی گسترهی رحمت و تقدیر الهی.
- کنایه: فضل و توفیق خدا یعنی هدایت، حفاظت و همراهی.---
این چهار بیت تصویری بسیار زیبا از انسانِ تنها در دریای بیکران هستی میسازد:
تاریکی، ابر، بیساحلی و تنهایی همه حضور دارند، اما حرکت و نجات تنها با فضل و توفیق الهی ممکن است..
جاوید مدرس اول رافض در ۳۶ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰:
معنی موجز هر مصراع:
از ذکر بسی نور فزاید مه را
ذکر، حتی آنکه خود نورانی است را روشنتر و کاملتر میکند.در راه حقیقت آورد گمره را
ذکر، گمگشته را به مسیر حقیقت بازمیگرداند.هر صبح و نماز شام ورد خود ساز
پیوستگی و مداومت در ذکر، شرط اثرگذاری آن است.این گفتن لا اله الا الله را
توحید، بنیاد همهٔ ذکرها و محور آگاهی است.جمعبندی کوتاه:
مولانا ذکر را نیرویی تحولآفرین میداند: هم افزایندهٔ نورِ اهلِ نور و هم راهنمای گمگشتگان. استمرار در ذکر توحیدی، راهِ بیداری و اتصال به حقیقت است.مصرعبهمصرع معنا و صنایع ادبی را بررسی میکنم:---
۱. «از ذکر بسی نور فزاید مه را»
معنی: از ذکر و یاد خدا، نور ماه بسیار افزون میشود؛ یعنی ذکر الهی روشنیبخش جان و جهان است.
صنایع ادبی:
- استعاره: ماه استعاره از دل یا جان انسان.
- تشبیه ضمنی: ذکر به نوری تشبیه شده که بر ماه میتابد.
- اغراق: افزودن نور ماه با ذکر.---
۲. «در راه حقیقت آورد گمره را»
معنی: ذکر الهی گمراه را به راه حقیقت بازمیگرداند.
صنایع ادبی:
- تضاد: حقیقت ↔ گمرهی.
- کنایه: آوردن گمراه به راه، کنایه از هدایت.
- استعاره: راه حقیقت بهعنوان مسیر معنوی.---
۳. «هر صبح و نماز شام ورد خود ساز»
معنی: این ذکر را در هر صبح و شام، ورد و ذکر دائمی خود قرار بده.
صنایع ادبی:
- مراعات نظیر: صبح ↔ شام.
- امر ارشادی: دعوت به ذکر دائمی.
- کنایه: ورد ساختن یعنی تکرار و مداومت.---
۴. «این گفتن لا اله الا الله را»
معنی: یعنی ذکر «لا اله الا الله» را همواره بر زبان و دل جاری کن.
صنایع ادبی:
- تکرار معنوی: تأکید بر ذکر توحید.
- کنایه: گفتن این ذکر، کنایه از حضور قلب و اتصال به حقیقت.
- اشاره عرفانی: ذکر توحید بهعنوان راه روشنایی و هدایت.---
این چهار بیت با زبانی روشن بیان میکنند که ذکر توحید نور جان را افزون میکند، گمراه را هدایت مینماید، و باید در صبح و شام ورد دائمی سالک باشد.
جاوید مدرس اول رافض در ۴۰ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹:
از خاک ندیده تیره ایامان را
کسی که در سطح مادیت و خاک مانده، تیرگیِ روزگارِ اهل معنا را درک نمیکند.از دور ندیده دوزخ آشامان را
تماشاگرِ بیرونی، آتشِ درونی و سوختن عاشقان را نمیبیند.دعوی چکنی عشق دلارامان را
با ادعا و زبان، نمیتوان عشقِ آرامبخش و ژرفِ عاشقان را سنجید یا خدشهدار کرد.با عشق چکار است نکونامان را
نیکنامی و اعتبار اجتماعی، نسبتی با حقیقتِ عشق ندارد.
بیایید مصرعبهمصرع معنا و صنایع ادبی را روشن کنیم:---
۱. «از خاک ندیده تیره ایامان را»
معنی: روزگار ما را خاک تیره و نادیده (یعنی بیارزش و بیاعتبار) نکرده است؛ ما از جنس پستی و تیرگی نیستیم.
صنایع ادبی:
- استعاره: «خاک ندیده» استعاره از پستی و بیارزشی.
- کنایه: تیره کردن ایام، کنایه از بدبخت کردن یا بیاعتبار ساختن.---
۲. «از دور ندیده دوزخ آشامان را»
معنی: ما از دور، دوزخنوشان (اهل عذاب و بدکرداران) را ندیده و نشناخته نیستیم؛ یعنی تجربه و شناخت داریم.
صنایع ادبی:
- ترکیب استعاری: «دوزخآشام» یعنی کسی که گویی آتش دوزخ را مینوشد؛ کنایه از انسانهای شرور و بدکردار.
- اغراق: نوشیدن دوزخ.
- تضاد ضمنی: دور ↔ شناخت نزدیک.---
۳. «دعوی چکنی عشق دلارامان را»
معنی: چگونه میتوانی ادعای عشق دلارام ما را بکنی؟
صنایع ادبی:
- سؤال انکاری: «دعوی چکنی؟» برای نفی و سرزنش.
- کنایه: ادعای عشق کردن بدون حقیقت.
- ترکیب ادبی: «عشق دلارام» یعنی عشق به معشوق آرامبخش و زیبا.---
۴. «با عشق چکار است نکونامان را»
معنی: کسانی که نیکناماند، چه کار به عشق دارند؟ یعنی عشق کار هر کسی نیست؛ عشق میدان اهل حقیقت است، نه اهل ظاهر و نام.
صنایع ادبی:
- تضاد ضمنی: نکونامی ↔ عشق (در نگاه شاعر، عشق فراتر از شهرت و نیکنامی است).
- طنز لطیف: نکوهش کسانی که بهجای حقیقت عشق، دنبال نام و ظاهرند.
- ایهام: «نکونام» هم به معنای خوشنام و هم کسی که دنبال نام نیک است.---
این چهار بیت با زبانی تند و گزنده، مرز میان اهل عشق و اهل ظاهر را مشخص میکند:
اهل عشق از خاک پست نیستند، دوزخصفتان را میشناسند، ادعای بیپایه را نمیپذیرند، و نیکنامی ظاهری را با عشق یکی نمیدانند.
نگار عبدی در یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت دوم:
سلام ببخشید جسارتا میشه درباره تفسیر این دو بیت بیشتر توضیح بدید؟
دل گفت مرا علم لدنی هوس است تعلیمم کن اگر تو را دسترس است.
گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ درخانه اگر کس است یک حرف بس است.
سیدمحمد جهانشاهی در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶
عشق را ، اندر دو عالم ، هیچ پذرفتار نیست
چون گذشتی ، از دو عالم ، هیچکَس را بار نیستهر دو عالم چیست ، رُو ، نعلین بیرون کن ز پای
تا رسی آنجا ، که آنجا ، نام و نور و نار نیستچون رسی آنجا ، نه تو مانیّ و نه غیرِ تو ، هم
پس چه مانَد هیچ ، کانجا ، هیچ غیر از یار نیستچون نمانی تو ، تو مانی جمله و این فهم را
در خیالِ آفرینش ، هیچ استظهار نیستچون رسیدی ، تو به تو ، هم هیچ باشی ، هم همه
چه همه ، چه هیچ ، چون اینجا ، سخن بر کار نیستآنچه میجویی توییّ و آنچه میخواهی تویی
پس ز تو ، تا آنچه گم کردی ، رهِ بسیار نیستکلِّ کل ، چون جانِ تو آمد ، اگر در هر دو کُون
هیچکس را هست صاعی ، جز تو را دربار نیستچون به جان فانی شدی ، آسان به جانان رَه بری
زانکه از جان ، تا به جانانِ تو ، رَه دشوار نیستجان چو در جانان فرو شد ، جمله جانان ماند و بس
خود ، به جز جانان ، کسی را هیچ استقرار نیستجمله اینجا ، روی در دیوار ، جان خواهند داد
گر علاجی هست ، دیگر جز سر و دیوار نیستگر گمانِ خلق ، از این بیش است ، سودایی است بس
ور خیالِ غیر ، در راه است ، جز پندار نیستهر که آمد، هیچ آمد ، هر که شد ، هم هیچ شد
هم ازین و هم از آن ، در هر دو کُون ، آثار نیستهیچ ، چون جوید همه ، یا هیچ ، چون آید همه
چون همه باشد همه ، پس هیچ را مقدار نیستراه وصل اش ، چون روَم ، چون نیست منزلگه پدید
حلقه بر در چون زنم ، چون در درون دیّار نیستهست گنجی ، از دو عالم مانده پنهان ، تا ابد
جای او ، جز کنجِ خلوتخانهٔ اسرار نیستدر زمین و آسمان ، این گنج ، کِی یابی تو باز
زانکه آن ، جز در درونِ مردِ معنیدار نیستدر درونِ مَرد پنهان ، وی عجب مردانِ مَرد
جمله کور از وی ، که آنجا دیده و دیدار نیستتا تو بر جایی ، طلسمِ گنج ، بر جای است نیز
چون تو گم گشتی ، کَسی از گنج برخوردار نیستگر تو باشی ، گنج نی و گر نباشی ، گنج هست
بشنُو این مشنُو که این اقرار با انکار نیست
احمد خرمآبادیزاد در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۵۷ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۸:
مصرع دوم بیت نخست به شکل «چنان مادر ابر سوک عروس سیزده ساله» نامفهوم است و از نظر وزنی لنگ میزند. به استناد نسخههای مرجع، شکل درست آن عبارت است از «چنان چون مادر از سوک عروس سیزده ساله».
جاوید مدرس اول رافض در ۵ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۳۰ در پاسخ به کمال داودوند دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵:
۱. «آن وقت که بحر کل شود ذات مرا»
- معنی: زمانی که ذات من به دریای کل (یعنی حقیقت مطلق و وحدت الهی) بدل شود.
- صنایع ادبی:
- استعاره: «بحر کل» استعاره از حقیقت مطلق و ذات الهی.
- اغراق: تبدیل شدن ذات فردی به دریای کل.
- کنایه: اشاره به فنا فیالله و اتحاد با حقیقت.---
۲. «روشن گردد جمال ذرات مرا»
- معنی: در آن هنگام، زیبایی ذرات وجود من روشن و آشکار میشود؛ یعنی هر جزء وجودم نورانی میگردد.
- صنایع ادبی:
- تشبیه: ذرات وجود به اجزای نورانی تشبیه شده.
- مراعات نظیر: بحر ↔ ذرات (کل و جزء در کنار هم).
- استعاره: روشن شدن جمال ذرات، استعاره از تجلی نور الهی در وجود انسان.---
۳. «زان میسوزم چو شمع تا در ره عشق»
- معنی: از همین رو چون شمع میسوزم تا در راه عشق، فنا و نور حاصل شود.
- صنایع ادبی:
- تشبیه: عاشق به شمع تشبیه شده.
- کنایه: سوختن شمع کنایه از فداکاری و فنا در عشق.
- مراعات نظیر: شمع ↔ سوختن ↔ عشق.---
۴. «یک وقت شود جمله اوقات مرا»
- معنی: تا همهی لحظات عمرم یک لحظهی واحد شود؛ یعنی همهی زمانها در وحدت عشق محو گردد.
- صنایع ادبی:
- تضاد ضمنی: اوقات متعدد ↔ یک وقت واحد.
- اغراق: همهی زمانها به یک لحظه بدل شدن.
- اشاره عرفانی: اتحاد زمان و مکان در تجربهی عشق و فنا.---
✨ نکته: این ابیات تصویری عرفانی از فنا در عشق و وحدت وجود ارائه میدهند؛ شاعر با استعارهی «بحر کل»، «شمع»، و «ذرات» نشان میدهد که در مسیر عشق، فردیت محو میشود و همهی لحظات به یک لحظهی جاودانه بدل میگردد.
جاوید مدرس اول رافض در ۵ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۲۵ در پاسخ به کمال داودوند دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:
بسیار زیبا 🌹
آن لعل سخن که جان دهد مرجان را»
- معنی: آن سخن چون لعل سرخ و گرانبهاست که به مرجان (مروارید) جان میبخشد؛ یعنی کلام معشوق یا سخن حقیقت، ارزش و زندگی میآفریند.
- صنایع ادبی:
- تشبیه: سخن به «لعل» تشبیه شده.
- مراعات نظیر: لعل ↔ مرجان (هر دو گوهر دریایی و قیمتی).
- کنایه: جان دادن به مرجان، کنایه از زنده کردن دلها با سخن.---
۲. «بیرنگ چه رنگ بخشد او مر جان را»
- معنی: اگر بیرنگ باشد، چگونه میتواند به جان رنگ و معنا ببخشد؟ یعنی سخن حقیقی باید پرمایه و پررنگ باشد تا اثر کند.
- صنایع ادبی:
- تضاد: بیرنگ ↔ رنگ.
- ایهام: «رنگ» هم معنای ظاهری دارد و هم معنای مجازی (معنا، اثر، شور).
- استعاره: رنگ بخشیدن به جان، استعاره از معنا دادن به زندگی.---
۳. «مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را»
- معنی: آن سخن سرچشمه و مایهای است که چراغ ایمان را روشن میکند.
- صنایع ادبی:
- استعاره: ایمان به مشعله (چراغ) تشبیه شده.
- کنایه: مایه بخشیدن، کنایه از تقویت و روشنگری.
- مراعات نظیر: مشعله ↔ ایمان (نور ↔ هدایت).---
۴. «بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را»
- معنی: بسیار سخن گفتیم، اما حقیقت آن سخن را نگفتیم؛ یعنی اصل راز و حقیقت همچنان ناگفته مانده است.
- صنایع ادبی:
- تکرار: گفتیم ↔ نگفتیم (برای تأکید).
- تضاد: گفتن ↔ نگفتن.
- ایهام لطیف: اشاره به ناتوانی زبان در بیان حقیقت.---
نکته: شاعر در این ابیات، سخن حقیقی را همچون گوهر و چراغی تصویر میکند که جان و ایمان را زنده میسازد، اما در نهایت اعتراف میکند که زبان از بیان حقیقتِ کامل آن قاصر است.
جاوید مدرس اول رافض در ۵ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۲۲ در پاسخ به همیرضا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:
آن کس که ترا نقش کند او تنها»
- معنی: آن کسی که تصویر تو را در دل یا ذهن خود بسازد، تنها نیست.
- صنایع ادبی:
- تشبیه: نقش کردن معشوق به معنای تصویرسازی در دل.
- کنایه: «نقش کردن» کنایه از یاد و حضور دائمی معشوق در جان عاشق.---
۲. «تنها نگذاردت میان سودا»
- معنی: او تو را در میان اندیشهها و خیالهای عاشقانه تنها نمیگذارد؛ یعنی همواره همراه و حاضر است.
- صنایع ادبی:
- تضاد: تنها ↔ همراهی.
- کنایه: «سودا» کنایه از عشق و شور درونی.---
۳. «در خانه تصویر تو یعنی دل تو»
- معنی: خانهی تصویر تو همان دل عاشق است؛ دل جایگاه حضور و نقش معشوق است.
- صنایع ادبی:
- استعاره: دل به خانه تصویر تشبیه شده.
- کنایه: دل عاشق محل تجلی معشوق است.---
۴. «بر رویاند دو صد حریف زیبا»
- معنی: در آن دل، صدها تصویر و حریف زیبا روییده میشود؛ یعنی دل عاشق پر از صورتهای زیبایی است که همه از نقش معشوق سرچشمه میگیرند.
- صنایع ادبی:
- اغراق: «دو صد حریف زیبا» مبالغه در کثرت و زیبایی.
- مراعات نظیر: تصویر ↔ رویاندن ↔ زیبا.
- تشبیه ضمنی: دل به باغی تشبیه شده که در آن حریفان زیبا میرویند.---
✨ نکته: شاعر در این ابیات با تصویرسازی دل بهعنوان خانه و باغ، نشان میدهد که یاد معشوق نهتنها عاشق را تنها نمیگذارد، بلکه دل او را سرشار از زیبایی و همراهی میکند.
جاوید مدرس اول رافض در ۵ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۲۰ در پاسخ به afshin دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:
بسیار عالی 🌹
بیایید مصرعبهمصرع معنا و صنایع ادبی این بخش را بررسی کنیم و سپس در قالب جدول مرتب کنیم:---
۱. «آن شمع رخ تو لگنی نیست بیا»
- معنی: رخسار تو همچون شمعی است که در ظرفی محدود (لگن) نمیگنجد؛ یعنی نور و زیباییات فراتر از هر قالب و ظرف است.
- صنایع ادبی:
- تشبیه: رخ به شمع تشبیه شده.
- کنایه: «لگنی نیست» کنایه از بیحد و مرز بودن نور و زیبایی.
- اغراق: زیبایی رخسار چنان است که هیچ ظرفی توان نگهداری آن را ندارد.---
۲. «وان نقش تو از آب منی نیست بیا»
- معنی: صورت و نقش تو ساخته از آب منی (مادیّت جسمانی) نیست؛ بلکه حقیقتی فراتر و معنوی دارد.
- صنایع ادبی:
- تضاد: جسمانی ↔ معنوی.
- کنایه: «آب منی» کنایه از منشأ جسمانی و مادی انسان.
- ایهام: «نقش» هم به معنای صورت و هم به معنای تصویر هنری.---
۳. «در خشم مکن تو خویشتن را پنهان»
- معنی: در هنگام خشم، خود را از دیدگان پنهان مکن.
- صنایع ادبی:
- امر دعایی: خطاب مستقیم به معشوق.
- تشخیص: خشم بهعنوان حالتی انسانی که موجب پنهان شدن میشود.
- تکرار معنایی: خشم ↔ پنهان شدن (ارتباط علت و معلول).---
۴. «کان حسن تو پنهان شدنی نیست بیا»
- معنی: زیرا زیبایی تو پنهانشدنی نیست؛ هرچقدر هم بخواهی، حسن تو آشکار خواهد بود.
- صنایع ادبی:
- اغراق: زیبایی غیرقابل پنهان شدن.
- تضاد: پنهان ↔ آشکار (ضمنی).
- تکرار: واژهی «پنهان» برای تأکید.---
جدول صنایع ادبی و معنا
| مصرع | معنی | صنایع ادبی |
|------|------|-------------|
| آن شمع رخ تو لگنی نیست بیا | رخ تو چون شمعی است که در ظرف نمیگنجد | تشبیه، کنایه، اغراق |
| وان نقش تو از آب منی نیست بیا | صورت تو از منشأ جسمانی نیست، حقیقتی معنوی دارد | تضاد، کنایه، ایهام |
| در خشم مکن تو خویشتن را پنهان | در هنگام خشم خود را مخفی مکن | امر دعایی، تشخیص، ارتباط علت و معلول |
| کان حسن تو پنهان شدنی نیست بیا | زیبایی تو هرگز پنهان نمیشود | اغراق، تضاد، تکرار |---
✨ نکته: شاعر در این ابیات با تضاد جسمانی/معنوی و اغراق در زیبایی معشوق، نشان میدهد که جمال حقیقی فراتر از ماده است و حتی خشم یا پنهانکاری نمیتواند آن را پوشیده سازد.
آیا مایلید من همهی ابیات این غزل را در یک تحلیل کامل و یکدست کنار هم بیاورم تا یک تصویر جامع از صنایع ادبی و معنا داشته باشید؟
جاوید مدرس اول رافض در ۶ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۱۶ در پاسخ به اخمد دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:
بسیار خوب 🌹
بیایید مثل قبل، مصرعبهمصرع معنا و صنایع ادبی را بررسی کنیم و سپس در قالب یک جدول مرتب کنیم:---
۱. «آن دل که شد او قابل انوار خدا»
- معنی: دلی که شایسته و پذیرای نورهای الهی گردد.
- صنایع ادبی:
- تشبیه: دل به ظرفی تشبیه شده که نور خدا در آن میتابد.
- کنایه: «انوار خدا» کنایه از هدایت و معرفت الهی.
- ترصیع: هماهنگی لفظی «دل» و «خدا» در پایان مصرع.---
۲. «پر باشد جان او ز اسرار خدا»
- معنی: جان چنین انسانی سرشار از رازهای الهی است.
- صنایع ادبی:
- اغراق: جان پر از اسرار خدا، مبالغه در ظرفیت روح انسان.
- مراعات نظیر: دل ↔ جان، انوار ↔ اسرار.
- تکرار واجی: «پر باشد جان او ز اسرار خدا» آهنگین و موزون.---
۳. «زنهار تن مرا چو تنها مشمر»
- معنی: مبادا تن مرا تنها و بیارزش بشماری.
- صنایع ادبی:
- امر دعایی: «زنهار» به معنای هشدار و دعا.
- کنایه: تن تنها مشمردن، کنایه از بیاهمیت دانستن جسم در برابر روح.
- تضاد ضمنی: تن ↔ جان (در مصرعهای قبل).---
۴. «کو جمله نمک شد به نمکزار خدا»
- معنی: زیرا همین تن نیز سراسر نمک و طراوت است در نمکزار خدا؛ یعنی حتی جسم نیز در نظام الهی معنا و ارزش دارد.
- صنایع ادبی:
- استعاره: «نمک» استعاره از ارزش، طراوت و شیرینی معنوی.
- تشبیه: تن به نمک در نمکزار خدا تشبیه شده.
- ایهام: «نمک» هم معنای ظاهری (چاشنی) دارد و هم معنای مجازی (لطافت و جذابیت).---
جدول صنایع ادبی و معنا
| مصرع | معنی | صنایع ادبی |
|------|------|-------------|
| آن دل که شد او قابل انوار خدا | دلی که پذیرای نور الهی است | تشبیه، کنایه، ترصیع |
| پر باشد جان او ز اسرار خدا | جانش سرشار از رازهای الهی است | اغراق، مراعات نظیر، تکرار واجی |
| زنهار تن مرا چو تنها مشمر | مبادا جسم مرا بیارزش بدانی | امر دعایی، کنایه، تضاد ضمنی |
| کو جمله نمک شد به نمکزار خدا | جسم نیز در نظام الهی ارزشمند است | استعاره، تشبیه، ایهام |---
✨ نکته: شاعر در این ابیات با تضاد دل/جان و تن و با استفاده از نمک بهعنوان استعارهی ارزش و جذابیت، نشان میدهد که حتی جسم نیز در پرتو الهی معنا مییابد.
میخواهید همین سبک را برای کل غزل ادامه بدهم تا یک تحلیل کامل و یکدست داشته باشید؟
جاوید مدرس اول رافض در ۶ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۱۴ در پاسخ به مهدی قناعت پیشه دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:
بسیار عالی 🌹
بیایید مصرعبهمصرع پیش برویم و هم معنای هر بخش را روشن کنیم و هم صنایع ادبی آن را بررسی کنیم:---
۱. «از آتش عشق در جهان گرمیها»
- معنی: از شعلهی عشق، در سراسر جهان گرما و حرارت پدید میآید؛ عشق سرچشمهی زندگی و شور است.
- صنایع ادبی:
- تشبیه: عشق به «آتش» تشبیه شده که گرما میبخشد.
- کنایه: آتش عشق کنایه از شور و حرارت درونی و نیروی محرک زندگی.
- مراعات نظیر: آتش ↔ گرمی (هماهنگی معنایی).---
۲. «وز شیر جفاش در وفا نرمیها»
- معنی: از خشونت و تلخیِ جفای او، در وفاداریاش نرمی و لطافتها آشکار میشود؛ یعنی حتی سختیهایش در نهایت به مهربانی و وفا میانجامد.
- صنایع ادبی:
- تضاد: جفا ↔ وفا، شیر (تلخی) ↔ نرمی.
- ایهام: «شیر» هم میتواند به معنای «شیرینی» باشد و هم «شیر حیوان»، ولی اینجا بیشتر به معنای «تلخیِ جفا»ست.
- طباق: جفا و وفا در کنار هم آمدهاند.---
۳. «زان ماه که خورشید از او شرمندهست»
- معنی: از آن ماهرخسار (معشوق) که حتی خورشید در برابر زیباییاش شرمنده و خجل است.
- صنایع ادبی:
- تشبیه: معشوق به ماه تشبیه شده.
- اغراق (مبالغه): خورشید با همهی درخشندگیاش در برابر او شرمنده میشود.
- تشخیص: خورشید به صورت موجودی با حالت انسانی (شرمنده شدن) تصویر شده است.---
۴. «بیشرم بود مرد چه بیشرمیها»
- معنی: اما مرد بیشرم (انسان بیحیا و بیاخلاق) چه بیشرمیها که نمیکند؛ یعنی در برابر عظمت و زیبایی، بیشرمی انسانِ بیاخلاق آشکار میشود.
- صنایع ادبی:
- تکرار: واژهی «بیشرم» و «بیشرمی» برای تأکید.
- تضاد ضمنی: شرم ↔ بیشرمی.
- طنز تلخ: نکوهش انسان بیشرم در برابر زیبایی و حقیقت.---
جمعبندی
این ابیات با محوریت عشق و زیبایی معشوق ساخته شدهاند:
- عشق همچون آتش، گرما میبخشد.
- حتی جفای معشوق در نهایت به وفا و نرمی میانجامد.
- زیبایی معشوق چنان است که خورشید در برابرش شرمنده میشود.
- در مقابل، انسان بیشرم در برابر این عظمت، تنها بیشرمی نشان میدهد.---
✨ نکته: شاعر در اینجا از تضادها (جفا/وفا، آتش/نرمی، خورشید/ماه، شرم/بیشرمی) بهره گرفته تا شدت معنا و زیبایی کلام را دوچندان کند.
میخواهید من این ابیات را در قالب یک جدول صنایع ادبی مرتب کنم تا کاملاً شفاف و منظم دیده شود؟
ابوالفضل در ۶ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۴۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:
منظور شاعر از بیت اول اینه که قرآن که آن را بهترین کلام ها میدونن،دارای چندین روایت است که گاهی این روایت ها با هم تفاوت دارند مثال ساده اش،سوره ی حمد مالک یوم الدین که برخی ملک یوم الدین میدونن
و بیت دوم کلمه ی مدام ایهام دارد مِی/همیشگی
و منظور شاعر این است که،آن را همگان در همه جا و همیشه (مدام) میخوانند(همیشگی میخوانند/مِی میخوانند)و در این موضوع اختلاف نظر ندارند
برمک در ۷ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۰۸ دربارهٔ مرادی » شمارهٔ ۲:
زانجا که وزن راست ناید و همچنین از واژه کنذ پیداست اینگونه بوده
از حشم و گنج چه فریاد و سوذ
چو مرگ بر سرت کنذ تاختن
فریاد در این سروده به چم راستینش فریادرسی امده
جاوید مدرس اول رافض در ۴ دقیقه قبل، ساعت ۱۶:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸: