گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۱۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹:

گل را ز رخ چون گل خود ، خوار نهادند

پیروز در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۱۲ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰:

* اصلاح

در مصراع سوم باید "را" حذف شود

که اگر حذف شود وزن به صورت مفعول مفاعیل مفاعیل فعل میشود که همان وزن رباعیست و صحیح است

در غیر این صورت اگر با "را" خوانده شود 

میشود مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن که یک هجای بلند در آخر اضافه دارد و نادرست است

شاهین آگاه در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۸۳ - قربان کمال السلطنه:

پاچه خار دربار

علی احمدی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵:

در سه بیت اول غزل توصیف بهار و یگانگی و یکرنگی طبیعت در مسیر عاشقی را شاهد هستیم . دو بیت بعد انسان را به هماهنگی با طبیعت و بهار فرا می خواند و در سه بیت آخر انسان را به آنچه که باید از آن پرهیز کند توجه می دهد.  

صبا به تهنیتِ پیرِ مِی‌فروش آمد

که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد

وقتی بهار می آید باد صبا تبریک خود را به پیر می فروش عرضه می کند چرا؟ چون او طرفدار عشق ورزی و رفع غم است و ناپایداری دنیا را می شناسد.پیام باد صبا این است که وقت شادمانی و خوشی و باده نوشی  آمده است 

هوا مسیح‌نفس گشت و باد نافه‌گشای

درخت سبز شد و مرغ دَر خروش آمد

هوای بهار مثل نقس مسیحایی شفا بخش است و باد بهاری خوشبوکننده ( بوی مشک را از نافه بیرون میریزد ) . درختان سبز شده اند و پرندگان نغمه سر می دهند.یعنی باد و هوا و گیاه  و پرنده همه شادمانند و عاشق .همگی یکرنگ و هماهنگ در مسیر عشق قرار دارند.

تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار

که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد

لاله که داغدار بود حرارتش را به باد بهار داد و از این حرارت غنچه در عرق غرقه شد و شکفت و به جوش آمد . یعنی لاله داغش را فراموش کرد و غنچه به مدد باد بهاری باز شد و گل شکفته شد و زیبایی اش را نمایان کرد.

باز هم هماهنگی و همدستی یاران بهار برای زیباتر شدن دنیا را شرح می دهد.

به گوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش

که این سخن سَحَر از هاتفم به گوش آمد

اما تو ای انسان، از من با گوش خرد این را بشنو و تو هم برای شادمانی و دوری از غم  تلاش کن.که این سخن را سحرگاه ، ندایی از غیب به گوش من رسانده است . چه ندایی ؟

ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع

به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد

که از فکر های پراکنده اضطراب آور و نگران کننده برگرد تا بتوانی با سایر یاران بهار هماهنگ و متحد شوی . چرا که وقتی این افکار شیطانی بیرون روند نداهای آسمانی به گوش خواهد رسید.

ز مرغِ صبح ندانم که سوسنِ آزاد

چه گوش کرد؟ که با دَه زبان خموش آمد

نمی دانم که گل سوسن آزاد که از عشق سر در نمی آورد از بلبل عاشق چه شنید که با زبانهای( گلبرگهای )  بسیارش خاموش شده و حرفی نمی زند.شاید از هماهنگی همه عاشقان در بهار متعجب مانده و قادر به بیان طعنه ای نیست.

از نظر حضرت حافظ وقتی عشق ورزی همگانی شود دیگر بهانه ای برای ایرادهای دشمنان عاشقی وجود نخواهد داشت.

چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟

سرِ پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد

مجلس عاشقان و یاران بهار مجلس انس است و همه با هم انس و الفت دارند و خرقه پوش ریاکار نامحرم این مجلس است و سر پیاله را بپوشانید که مطلع نشود . 

باده ای که در پیاله است مستی می دهد اما آنچه مهم است مستی باید ما را به عاشقی برساند . زاهد ریاکار شراب بنوشد به عاشقی نمی رسد چون از اساس با عاشقی مخالف است . او با مستی فقط به دیوانگی و افراط می رسد و بلای جان مردم می شود.

ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ

مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمد

حافظ هم اگر از عبادتگاه به میخانه می رود قصد آن دارد که دچار مستی حاصل از زهد و ریا نشود که عین افراط و دیوانگی است . حافظ می خواهد نوع دیگری از هوشیاری را تجربه کند  که در میخانه قابل انجام است.

احمدرضا نظری چروده در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۰۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶:

آقای پور زارع خواندند دُردست، یعنی دردی شراب وته مانده آن.

اگر به فرض این خوانش را درست بدانیم باید آن را به شکل پرسشی بخوانیم. عرض کردم به فرض.

به این شکل

دُردست؟ به از تخت فریدون صد بار

خشتِ سَرِ خُم زِ مُلکِ کیخسرو به

یعنی اگرشراب دردی باشد،باز از تخت فریدون صدباربهتر است چه برسد به شراب صاف

پس ازنظر منِ خیام خشت سرخم ازپادشاهی یا ملک کیخسرو بهتراست این دیدگاه خیام است..

 این خوانشی که من عرض کردم به شکل پرسشی میتواند قابل پذیرش باشد،هرچندخوانش اولی هم قابل دفاع است یعنی خوانش آنهایی که خواندند در  دست=یعنی جام دردست گرفته

دکترچروده استادیاردانشگاه

شاهین آگاه در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۸۱ - انتقاد از قمه‌زنان:

البته که این امر درستی نیست و زیاده روی هست. در هر صنف و در هر عقیده ای یه سریا خیلی کندن و یک سریا خیلی تندرو. این امر هم تندروی هست در مذهب شیعیان که خب باید جلوش گرفته بشه که خداروشکر به حد قابل توجهی گرفته شده. اما اینکه سوال ایرج میرزا اینه که چرا شیون و گریه و ناله و زنده نشدن مرده و ... این دیگه بر میگرده به فهم پایینی که از امام حسین(ع) داشته و خودم به شخصه انتظار بیشتری داشتم از ایشون. شاید انتظار بیجایی بوده، به چشم یه عارف و مذهبی نباید به ایشون نگاه کرد. شاعر دربار یا بهتر بگم یه درباری شاعر

احمدرضا نظری چروده در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶:

درود برعلی قلندری که فقط ایشان درست خواندند. خانمها شما که شعربلد نیستید، چرا می آیید می خوانید.مفهوم ومعنای شعر را نمیدانید ولذا بد می خوانید. هیچیک ازشماها را نمیشناسم ولی خوانش آخری درست بود

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵
                         
دردِ دلِ من ، از حد و اندازه درگذشت
از بس که اشک ریختم ، آبم ز سر گذشت

پایم  ز دستِ واقعه ، در قیرِ غم گرفت
کارم ز جورِ حادثه ، از دست درگذشت

بر رویِ من ، چو بر جگرِ من نماند آب
بس سیل‌هایِ خون ، که ز خونِ جگر گذشت

هر شب  ز جورِ چرخ ، بلایی دگر رسید
هر دم  ز روزِ عمر ، به دردی دگر گذشت

خواب و خورم نماند و گر قصّه گویم ات
زان غصّه‌ها ، که بر منِ بی خواب و خور گذشت

اشکَم ، به قعرِ سینهٔ ماهی فرو رسید
آهَم ، ز رویِ آینهٔ ماه درگذشت

در بر گرفت جانِ مرا ، تیرِ غم ، چنانک
پیکان به جان رسید و ز جان تا به بر گذشت

بر جانِ من ، که رنج و بلایی ندیده بود
چندین بلا و رنج ، ز دردم بتر گذشت 

بر عمرِ من ، اجل ، چو سحرگاهِ شام خورد
زان شام ، آفتابِ من اندر سحر گذشت

عطّار ، چون که سایهٔ عزت بر او نماند
چون سایه‌ای ز خواریِ خود ، در به در گذشت

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶
                 
گِردِ رهِ تو ، کعبه و خمّار نمانَد
یک دل ، ز میِ عشقِ تو ، هشیار نمانَد

ور یک سرِ موی ، از رخِ تو ، روی نماید
بر رویِ زمین ، خرقه و زنّار نماند

وآن را ، که دمی روی نمایی ، ز دو عالم
آن سوخته را ، جز غمِ تو ، کار نماند

گر برفکنی پرده ، از آن چهرهٔ زیبا
از چهرهٔ خورشید و مَه ، آثار نماند

جان چون بگشاید به رُخَت ، دیده ؟ ، که جان را
با نورِ رخَت ، دیده و دیدار نماند

گر وحدتِ خود را ، به قلاووز فرستی
از وحدتِ تو ، هستیِ دیّار نماند

جانا ز میِ عشق ، تو ، یک قطره به دل دِه
تا در دو جهان ، یک دلِ بیدار نماند

در خواب کن ، این سوختگان را ، ز میِ عشق
تا جز تو ، کَسی ، محرمِ اسرار نماند

از بس که ز دریایِ دلم ، موجِ گهر خاست
ترسم ، که درین واقعه ، عطّار نمانَد

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در هجو بوبکر اعجمی و فرزند او:

1-«خَره خَره» = «پُشته پُشته»

واژۀ «خَره» که از پهلوی است به معنی «پُشته»، در مازندرانی نیز به همین معنی به کار می‌رود.

2-با اندکی دقت در مصرع دوم بیت 41 (که به شکل کنونی «با هر کسی بآرورو بند و گیرودار» کاملا آشفته و نامفهوم است) و با توجه به نسخه خطی مجلس به شماره ردیف 26881 (صفحه 200 pdf)، در خواهیم یافت که شاعر در این مصرع فعل‌های «آوردن»، «بردن»، «بستن»، «گرفتن» و «داشتن» را با هوشمندی شگفت‌انگیزی به کار برده است. یعنی این مصرع تنها به شکل زیر، با مصرع نخست سازگار است و دارای مفهومی روشن:

«با هر کسی به آر و بر و بند و گیر و دار»

 

*اگر کار گران‌سنگ دکتر ناصرالدین شاه‌حسینی نبود، به طور مطلق امکان این بررسی نیز فراهم نمی‌شد.

برمک در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد  کآری هست

علی احمدی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴:

مژده ای دل که دگر بادِ صبا بازآمد

هدهد خوش‌خبر از طَرْفِ سبا بازآمد

در این غزل با رخداد باز گشت معشوق مواجه هستیم .این قاعده راه عاشقی است که معشوق اگر بخواهد می رود و اگر بخواهد روزی دوباره می آید و عاشق باید به هر دو راضی باشد چون تمایل معشوق است.این موضوع نه تنها در عشق زمینی بلکه در عشق متعالی نیز موضوعیت دارد . 

ای دل مژده بده که باد صبا دوباره باز گشته است و هدهد آن مرغ سلیمانی از سمت سبا ( یمن ) با خبری خوش آمده است .

(یک نکته جغرافیایی در این بیت این است که مسیر حرکت باد صبا از شمال شرقی به جنوب غربی است و طبعا مسیر بازگشت تعریف شده برای صبا از جنوب غربی  به شمال شرقی باید باشد و این با مختصات یمن  تا شیراز مطابقت دارد.)

برکش ای مرغِ سحر نغمهٔ داوودی باز

که سلیمانِ گل از بادِ هوا بازآمد

حال که قرار است گل سلیمان چهره با پیک باد باز گردد پس ای بلبل آواز داوودی ات را بخوان . ( معروف است که حضرت داوود خوش آواز بوده است ) . نکته جالب دیگر اینکه سلیمان نبی فرزند حضرت داوود بوده و گویا پسری به سوی پدرش باز می گردد.

معمولا وقتی حافظ از سلیمان می گوید منظورش شاه است . با این اوصاف پادشاه به جایی باز می گردد که در آنجا بزرگ شده است.( پسر به سوی پدر می آید.)

عارفی کو که کُنَد فَهْم زبانِ سوسن

تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد

کجاست شناسنده ای که زبان گل سوسن را بفهمد ( سوسن گلبرگهایی به شکل زبان دارد و گویا با آنهاسخن می گوید . حافظ به دنبال کسی است که حداقل یکی از این زبانها را درک کند و راز رفتن و آمدن معشوق را بگشاید) که چرا می رود  و چرا برمی گردد.

مردمی کرد و کرم لطفِ خداداد به من

کـ‌آن بتِ ماه‌رخ از راهِ وفا بازآمد

لطف خدادادی در حق من انسانیت به خرج داد  و باعث شد آن معشوق زیبارو از روی وفا برگردد ( دیگر مهم نیست چرا با بی مهری و بی وفایی رفت)

لاله بویِ میِ نوشین بشنید از دمِ صبح

داغ‌دل بود، به امّیدِ دوا بازآمد

شاید گل لاله من بوی شراب را از نسیم صبحگاهی حس کرده که برای رفع داغ غم دلش به امید دارو باز می گردد .( تقارن زیبای می و امید را در این بیت ببینید) . آری او به امیدی به این شهر باز می گردد تا غم را بزداید و شادی و سرور را جایگزین کند.

چشمِ من در رهِ این قافلهٔ راه بماند

تا به گوشِ دلم آوازِ دَرا بازآمد

آنقدر چشم من در راه قافله معشوق منتظر ماند تا اینکه با گوش دلم صدای زنگ آن قافله را شنیدم.

 با اینکه معشوق بی وفایی کرده و رفته عاشق منتظرو امیدوار می ماند تا صدای زنگ قافله اش را دوباره بشنود .عاشقی یعنی امید و انتظار . 

گرچه حافظ دَرِ رَنجِش زد و پیمان بِشکست

لطفِ او بین که به لطف از درِ ما بازآمد

اگرچه حافظ از معشوق رنجید و پیمانش را شکست ولی پشیمان شد و دوباره منتظر ماند و البته این معشوق بود که لطف کرد و دوباره برگشت .

معشوق وظیفه ای برای بازگشت نداشت اما لطف کرد .

شاهین آگاه در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۵۵ - جهاد اکبر:

بیچاره هوش مصنوعی، مونده چی ترجمه کنه :-)))

نوشته: تا وقتی که سیل خون نیاید، هیچ چیز از دامن زمین بیرون نمی‌آید جز فضولات و زباله‌ها :-)))))

مهدی در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

بدون استثنا همه انسانهای از بهشت رانده شده دچار ذهنات هستند. جهان، جهان جوشان در حال حرکت و تغییر است. حرکت ناشی از تضادهاست که در تمام پدیده های جهانی چه طبیعی و چه اجتماعی حاضرند از جمله در خود انسان. این تضادها در ذهن هم تاثیر میگذارند مگر اینکه مرده باشیم. مهم این است که بتوانیم این تصادها را به تعادل برسانیم. یک کودک تا زمانی که درگیر نهادهای اقتصادی اجتماعی نشده انرژی خدایی در وی حاکمیت دارد، به همین دلیل در لحظه شاد است، حسادت، رقابت، خصومت ، دشمنی را نمی شناسد. با همه دوست است. نه در گذشته است نه در اینده، در لحضه خدایی و شاد است. خداوند مظهر شادی است و این شادی را در کودکان شاهدیم. کودکان با پا نهادن در نهاد های اقتصادی اجتمایی به تدریج ذهنیات آنها متاثر از همین نهادهایی که خدایی نیستند به کج راه رفته از خود بیگانه و از خدا فاصله میگیرند. بزرگانی مانند مولانا و حافظ کسانی هستند که پی به این تضادها برده در تلاشند از را پاکسازی ذهنیات الوده انسانها را دوباره به اصل خود برگردانده و دنیا را دوباره تبدیل به بهشت کنند. خود این بزرگان هم جدا از این جهان نیستند، تفاوتشان در این است که بموقع پی به این تضادها، تضاد بین ذهن و اصل وجودی برده در نظر دارند با برگرداندن انسانها به اصل خود این مشکل را حل نمایند. مولانا ۷۰۰ سال قبل به دیالکتیک آشنا بوده و تضادها را خوب می شناخته است که تازه بعد ۷۰۰ سال هگل دیالکتیک را تئوریزه کرده است. خود مولانا در برخورد با شمس تبریزی این تحول درش ایجاد شده است.

مولانا: زاهد بودم ترانه گویم کردی

سرفتنه بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین با وقارم دیدی

بازیچه کودکان کویم کردی.

 این ابیات مولانا را از محفوظات خودم بدون مراجعه اوردم اگر در نوشتار تفاوتی یا اشتباهاتی وجود داشته باشد پوزش می طلبم.

کاهی ... در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

چرا نگفته جور امانت؟

برمک در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۳۴ در پاسخ به مسعود یحیوی masoudyta@gmail.com دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵:

وحید دستجردی   نوشته هاش معتبر نیست و هیچ تصحیح او بر اساس نسخه معتبر نیست . با بساجه کردن  شعر که  نمی توان انرا  قدیمی کرد   هر شعری را میشود  ز ان را ج و د انرا ه کرد 

برمک در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۳۰ در پاسخ به کاظم دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵:

میشود یک نسخه تاریخ دار پیش از طالب  املی نام ببرید؟ 

شما بی گمان  نه سبک هندی میشناسید و نه شعر پارسی و نه  چیزی از نسخه شناسی میدانید وگرنه چچنین سخنی نمی گفتید

برمک در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۷۵:

نمیدانم چگونه این شعر  روستایی را  با زبان این صد سال  به باباطاهر وصل کردید این شعر  از سروده عشایری این صد سال  است  و شعر زشتی هم هست میگوید شب تاری که گرگون میبرند میش دو زلفونت حمایل کن بیا پیش 

اگر همسایگان بیدار گردند بگو راه خددا دادم به درویش .  

۱
۲
۳
۵۶۵۹