گنجور

حاشیه‌ها

Mahmood Shams در ‫۱۲ دقیقه قبل، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۱:

جناب عطار ✍️

 

عوام الناس را احوال بسیار

 

عوام الناس را اقوال بسیار

 

عوام الناس اکثر جاهلانند

 

حقیقت دین یزدانی ندانند

 

عوام الناس بس در دین زبونند

 

بدریای جهالت سرنگونند

 

عوام الناس جز دعوا ندانند

 

اگر دعوا کنند معنی ندانند

 

عوام الناس راه دین کجا دید

 

سراسر دین ایشان هست تقلید

 

همه تقلید باشد دین ایشان

 

نمی‌دانند حقیقت اصل ایمان

 

عوام الناس خود اغیار باشند

 

بمعنی دور از اسرار باشند

 

تو میدان عام را حیوان ناطق

 

که هستند جملهٔ ایشان منافق

 

براه دین سراسر ره زنانند

 

نخوانی مردشان کایشان زنانند

 

همه دیوند در صورت چوآدم

 

بصد باره ز اسب و گاو و خر کم

 

نمی‌دانند دین مصطفی را

 

نه خود را می‌شناسند نه خدا را

 

عوام الناس را احوال مشکل

 

عوام الناس را پایست درگل

 

عوام الناس این معنی ندانند

 

عوام الناس در دعوی بمانند

 

عوام الناس خود خود را زبون کرد

 

پدویات جهالت سرنگون کرد

Mahmood Shams در ‫۲۲ دقیقه قبل، ساعت ۰۰:۱۹ در پاسخ به Hana Ahmadian دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۱:

قطعا و بی شک اگر آگاهی و مطالعه داشتید نه ظاهری و سطحی این چنین سخن نمی گفتید !! اینجا دیگر حافظ نیست که بشه سفسطه کرد تمام آثار ایشان از جمله دیوان شمس رنگ و بوی معنویت  و عارفانه دارد  که از عشق زمینی و مجاز به عشق الهی و حقیقی  از شمس تا آفریده شمس و جهان هستی 

ضمن اینکه در آثار اساتید مولانا یعنی عطار و سنایی 

به وضوح دیده میشه اینطور اشعار که مولانا و دیگر عارفان بنام استفاده و بهره برده اند  !! 

بنده در اشعار کهن مطالعه وسیعی داشتم و دارم و شما یک فرد آگاه و عمیق  پیدا نمی کنید که چنین حرفی بزنه جز عوام چه برسد به پژوهشگر  و مولانا شناس !! 

اینطور نگاه ها و نظرات سطحی  و  عوامانه  برای دو سه دهه اخیر 

که به واسطه گسترش فضای مجازی و شبکه های ماهواره ای

بدون استدلال و منطق که متاسفانه زیاده شده !!

 

مثل تعدادی  از مردم که قرآن را حتی یکبار کامل با معنی و مفهوم نخوانده اند ولی مدام در مورد دین و اسلام اظهار نظر می کنند !!! 

 

فرادست در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:

مستور و مست هر دو چو از یک قبیله اند 

ما دل به عشوه که دهیم ،‌اختیار چیست ؟

-------------------------

مستور همان روح انسان است که نامرئی و نادیدنی است 

و مست جسم انسان است که مست لذتهای دنیایی و دیدنی است

روح وجسم انسان در ذهن انسان در کشمکشی دایمی هستند

تا انسان را بسوی خود بکشند تا یکی کنترل انسان را بدست بگیرد

روح با دنیای روحانی و معنوی قبل از تولد و بعد از مرگ در عشوه گریست

و جسم با لذتهای جسمانی در دنیای جسمانی فعلی در عشوه گریست

اما اختیار با ماست ما باید تعادل را برقرار کنیم 

اصل ما روح ماست و جسم فرع وابزاریست برای رشد روحمان

نه تارک دنیا شویم نه دنیا زده

یوسف شیردلپور در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۱:۱۷ در پاسخ به Ali Maghsoudi دربارهٔ صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹:

درود برشما دوست عزیز روی همان وب 

خانم ملیکا رضایی کلیک کنید... 💛🌱

علی میراحمدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵:

پای لنگ تفکر بشری در شاهراه حکمت خدواندی
آدمی حالتی دارد که اگر دنیا به کامش گردد طغیان کرده و به گناه و فساد و تباهی میپردازد

اصلا بسیاری از استعدادهای انسان در رنجها و دردها و بلاها شکوفا میگردد و بارور میشود.


عقل ناقص خیامی به حکمت خداوندی راه ندارد که چنین میگوید

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰
                 
گر فلک ، دیده بر آن چهرهٔ زیبا فکنَد
ماه را ، موی کشان کرده ، به صحرا فکنَد

هر شبی ، زان بگشاید فلک ، این چندین چشم
بو که ، یک چشم ، بر آن طلعتِ زیبا فکند

همچو پروانه ، به نظّارهٔ او ، شمعِ سپهر
پَر زنان ، خویش ، بر این گلشنِ خضرا فکند

خاک او زان شده‌ام ، تا چو مِیی نوش کند
جرعه‌ای بویِ لبَش یافته ، بر ما فکنَد

چون دلِ سوخته ، اندر سرِ زلف اش بستم
هر دم از دست بیندازد و در پا فکند

زلف ، در پای چرا می‌فکنَد ، زانکه کمند
شرط آن است ، که از زیر به بالا فکنَد

غم اش ، از صومعه ، عطّارِ جگر سوخته را
هر نفَس ، نعره‌زنان ، بر سرِ غوغا فکنَد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳:

ذبیح الله احمدی 

جلیل شهناز

ابوعطا

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳:

موسیقی ایرانی

حسین قوامی 

همایون خرم

ابوعطا

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۵:۳۸ دربارهٔ صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳:

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
                        
چنین شنیدم ، که لطفِِ یزدان ، به رویِ جوینده ، دَر نبندد،
دَری که بگشاید ، از حقیقت ،  بر اهلِ عرفان ، دگر نبندد

چنین شنیدم ، که هر که شب‌ها ، نظر ز فیضِ سحر نبندد،
مَلَک ز کار اش ، گِرِه گشاید؛ فلک به کین اش ، کمر نبندد

دلی که باشد ، به صبحْ  خیزان ، عجب نباشد ، اگر که هر دَم،
دعایِ خُود را ، به کویِ جانان ، به بالِ مرغِ اثر نبندد

اگر خیال اش ، به دل بیاید ، سخن بگویم، چنان‌که طوطی،
جمالِ آئینه تا نبیند ، سخن نگوید، خبر نبندد

برِ شهیدانِ کویِ عشق اش ، به سرخ‌رویی عَلم نگردد،
به رنگِ لاله ، کَسی که ، داغِ غم اش ، به لَختِ جگر نبندد

به زیردستان ، مکن تکبّر؛ ادب نگهدار ، اگر ادیبی،
که سربلندیّ و سرفرازی ، گذر بر آهِ سحر نبندد

ز تیرِ آهِ چُو ما فقیران ، شود مشبَّک ، اگر که شب‌ها،
فلک بر انجم ، زرِه نپوشد ؛ قمر ز هاله ، سپر نبندد

«صفا»  ، به رندی ، کجا تواند ، دَم از بیاناتِ عاشقی زد،
هر آنکه نالد ، به نالهٔ نِی ، چُو نِی ، به هر جا کمر نبندد

محسن عبدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۵:۰۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۶ - رای زدن خسرو در کار فرهاد:

به زر نز دلستان‌ کز دین برآید ...

شیرینی: رشوه

محسن عبدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین:

نبود آگه که مرغش در قفس نیست ...

یعنی آگاه بود که مرغ جانش از قفس بدن و پادشاه روحش از خانه تن به میدان عشق رفته و کسی در خانه نیست.

علی میراحمدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵:

اگر آزاده به کام خود آسان رسیدی که دیگر آزاده نبودی!

اصلا آزادگان از آنرو آزادگانند که از امتحان های سخت و آزمونهای دشوار پیروز و سربلند بیرون آمده و نام و ننگ را وانهاده اند‌.

احتمالا جناب خیام در فلک مورد نظر خود بر سر هر کوی و برزنی شرابخانه ای هم دایر و برقرار می‌کرده که به صورت شبانروزی به مردمان سرویس بدهند تا پیش از رهسپار شدن به سوی عدم و دیار نیستی ،مستی را دریافته باشند!

زهی فلک و زهی فلک گردان!

محسن عبدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین:

نخفت ار چند خوابش می‌ببایست ...

مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال

در سرای نشاید بر آشنایان بست

سعدی

محسن عبدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین:

دلش رفته قرار و بخت مرده پی دل می‌دوید آن رخت‌برده

رخت برده: صفت مفعولی یعنی سفر کرده و مرده

در اینجا کنایه از بدبخت است.

بهزاد رستمی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲:

تا زان سر کوی پا کشیدم

دستم از کار رفت و پا هم

احساس میکنم این بیت هم مشکل وزن داشته باشه

محسن عبدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین:

ز گرمی برده عشقْ آرام او را ...

هفت اندام: به حسب ظاهر اول سر، دوم سینه ، سوم پشت ، چهارم و پنجم هر دو دست ، ششم و هفتم هر دو پای. و به حسب باطن دماغ ، دل ، جگر، سپرز، شش ، زهره و معده.

بهزاد رستمی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲:

جسارت میکنم، ولی میشه گفت: مبدا تو شدی و منتها هم

محسن عبدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۱۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین:

ز گریه بلبله وز ناله بلبل گره ...

بلبله: کوزه آب دسته دار، صراحی

محسن عبدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۳:۱۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد:

رطب‌هایی که نخلش بار می‌داد ...

به نظر رطب در معنی سخنان شیرین به کار رفته.

محسن عبدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد:

ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت ...

در سه کلمه چوب و چون و چوپان

هم‌هجایی چو وجود دارد که به نوعی جناس است.

۱
۲
۳
۵۶۷۱