میم ب در ۱۸ دقیقه قبل، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹:
ادب دوستان درود و هم بر دوسـتان ادیب
گر بی سر و پایی چو من بگوید دیوان خواجه که پر از غلط و شبهات است چه گویید،هان
به به به ادیبان سر افراز
این رباعی که فریاد میزند خواجه شیراز
بربط و نی؟!
گمان نکنم که با چنین نوای حزن انگیز ی که هر دو (نـی و عود یا بربط که نوایی عمیق و دل برکننده دارند) مناسب سپری کردن قرار عاشقانه با دلبری به اصطلاح امروزی شیطون و پر انرژی برم حالا اگر زنم پسری اینچنین اگر مردم دختری چنین قطعا آن نو گل بپژمرد هنوز دف و نی باری،
پس جریان چیست،همان جسارت چو منی که ای بابا حافظه که همش شبهات و غلط غلوطه یا پندار آن من بی ادب ،هان شاید همه پارادکس حافظ از همین شبهات یا سکته های معنایی— منظور در محور همنشینی زبان است.
القصه خواستم باب نَوّی بنا شود اگر، تا صاحبنظران و با خبران به امداد بیهوشانی چو من همت کنند و...
اشکان صدیق در یک ساعت قبل، ساعت ۰۸:۳۹ دربارهٔ کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۷۱:
خسر الدنیا و الاخره
هیچ ابن هیچ در یک ساعت قبل، ساعت ۰۷:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:
گویند هم به سخن گوش فرا دهید و هم به گوینده
شاعر عاشقی قهار است.
ما ( خود بنده) تمام عقلیم شکسته بسته در ساحل سبکبارانه سیر میکنیم و از حال غواصانی عظیم چون حافظ در دریای پر تلاطم و هایل عشق بی خبر .
دست هر یک از عقول خط کشی است به اندازه فهمش از معانی. که در دست نفسمان ٍ دل خوش ؛ در حال اندازه گیری حجم حباب خویشیم و کمتر خبر و بویی از حال هنرمند و دلش داریم.
بگذریم.
اساتید و بزرگان در بالا فرمودند :
خم هم خود حافظ است در دل پر از شراب عشق و در بند این دنیا و دور از یار و حریفان که هم زبان و هم فهم اویند که سوسن وار بدون گفت و شنود بگویند و بشنوند حدیثی که از هر زبان شنیدنش نا مکرر است.
صد بار گفت و نشنیدیم و نمیشنویم و نخواهیم شنید حرف دلش را که
عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید و مقصود از این کارگاه هستی را نخواهیم درک کرد و باید به فتوای او بر خودمان نماز کنیم.
سخن کوتاه که حجم حباب انانیت حقیر سر به افلاک میکشد.
علی احمدی در ۳ ساعت قبل، ساعت ۰۶:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴:
بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد
بادِ غیرت به صدش خار، پریشاندل کرد
بلبلی با خون دل گلی به دست آورد ولی باد از روی حسادت با صدها خار دل آن بلبل را آشفته کرد .
طوطیی را به خیالِ شکری، دلخوش بود
ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد
یک طوطی دلش با خیال داشتن شکر خوش بود ولی مرگ مثل سیل آرزویش را باطل کرد.
قُرَّةُ الْعینِ من، آن میوهٔ دل، یادش باد
که چه آسان بشد و کارِ مرا مشکل کرد
یادش به خیر آن نور چشم من آن میوه دلم چه راحت از این دنیا رفت و کار من را سخت کرد.
ساروان! بارِ من افتاد، خدا را مددی
که امیدِ کَرَمَم همرهِ این مَحمِل کرد
ای ساربان قافله عمر بار من افتاده است به خاطر خدا کمکم کن چرا که امید به بزرگواری تو مرا همراه این کاروان کرد
رویِ خاکی و نمِ چشمِ مرا خوار مدار
چرخ فیروزه، طربخانه از این کَهگِل کرد
چهره خاک آلود و اشک چشمهایم را بی ارزش ندان چرا که آن قدر زیاد است که این چرخ آسمانی روزگار با گِل آن مجلس بزم درست کرده است.
آه و فریاد که از چشمِ حسودِ مهِ چرخ
در لحد، ماهِ کمانابرویِ من منزل کرد
آه که از حسادت ماه آسمان ، ماه ابرو کمان من در گور خانه کرده است .
نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم؟ بازی ایام مرا غافل کرد
ای حافظ شاه رخ نزدی و دیگر ممکن نیست.یعنی رخش را با شاه نزدی و دیگر امکان ندارد.چه کنم بازی روزگار مرا از او غافل کرد.
شاید امکان پیشگیری از مرگ فرزند وجود داشته و او پشیمان از عدم انجام آن است.
سرمست هوشیار در ۸ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:
پای توی دست توی هستی هر هست توی
بُلبلِ سرمست توی جانبِ گلزار بیا
گوش توی دیده توی وز همه بُگزیده توی
یوسُف دزدیده توی بر سَرِ بازار بیا
روشنیِ روز توی شادیِ غم سوز توی
ماهِ شب افروز توی اَبرِ شِکربار بیا
در این ابیات "تویی" صحیح است
علی احمدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳:
صوفی نهاد دام و سَرِ حُقِّه، باز کرد
بنیادِ مکر با فلکِ حُقِّهباز کرد
صوفی ریاکار ( با رفتارش) دامی نهاد و شروع به فریبکاری کرد و با روزگار حقه باز هم بنای مکر و حیله داشت( می خواست خلاف قانون طبیعت رفتار کند)
بازیِ چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عَرضِ شعبده با اهلِ راز کرد
بازی روزگار تخم پرنده را در کلاهش می شکند چون می خواست در برابر اهل راز و حقیقت شعبده بازی کند ( و به دروغ پرنده از کلاه خارج کند)
ساقی بیا که شاهدِ رعنایِ صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغازِ ناز کرد
ای ساقی بیا و ببین که آن خوشگل بلند قامت صوفیان بار دیگر خودش را نمایان کرده و با ناز رفتار می کند .طعنه ایست به صوفی نمایشگر ریاکار که از حقیقت به دور است .
این مطرب از کجاست که سازِ عراق ساخت؟
و آهنگ بازگشت به راهِ حجاز کرد
این مطرب عجیب ( همان صوفی ) دیگر از کجا آمده که قصد نواختن در ساز عراق داشت ولی در بازگشت سر از ساز حجاز در آورد.( ساز عراق و حجاز دو شیوه موسیقی نوازی در موسیقی سنتی است.)
ای دل بیا که ما به پناهِ خدا رویم
زآنچ آستینِ کوته و دستِ دراز کرد
ای دل بیا که از این آستین کوتاه خرقه صوفی و دست درازش به خدا پناه ببریم.
آستین کوتاه خرقه صوفی کنایه از اعتبار کم و بی ارزشی معرفت صوفیان و دست دراز کنایه از دخالت در همه امور دینی مردم است . یعنی با بضاعت علمی کم در همه چیز دخالت می کنند .
صنعت مَکُن که هر که محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل درِ معنی فراز کرد
حیله نکن چرا که کسی که محبت صادقانه نداشت عشق هم درِ معنی و حقیقت را به رویش باز نکرد.
نکته مهمی است و یکی از شروط راه عاشقی و درک عشق متعالی را بیان می کند.صداقت در محبت مثل صداقت در گفتار یکی از شروط راه عاشقی است.فرد ریاکار محبت را برای نفعی خاص انجام می دهد و هرگز خداوند را درک نمی کند.
فردا که پیشگاهِ حقیقت شود پدید
شرمنده رَهرُوی، که عمل بر مجاز کرد
فردای قیامت که در پیشگاه حقیقت قرار گیرند آن رهروی که بر اساس غیر حقیقت رفتار کرد شرمنده خواهد بود.از نظر حافظ این صوفیان ریاکار بر مبنای حقیقت رفتار نمی کنند و در روز قیامت هم سودی نمی برند.
ای کبک خوش خُرام کجا میروی؟ بایست
غَرِّه مشو که گربهٔ زاهد نماز کرد
ای کبکی که به آرامی می روی صبر کن و فریب آن گربه زاهد نماز خوان را نخور. صوفیان ریاکار دام نهاده اند که کبک های خوش خرام را صید کنند.
حافظ مکن ملامتِ رندان که در ازل
ما را خدا ز زهدِ ریا بینیاز کرد
ای حافظ رندان پاک نهاد را سرزنش نکن چرا که خداوند مارا از ابتدای خلقت از این زاهدان ریاکار بی نیاز کرد.رند برخلاف زاهد ریاکار درونی پاک و برونی نا آراسته دارد.
دکتر حافظ رهنورد در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:
اندیشههای خیامی مانند برخی غزلهای دیگر، در این غزل نیز دیده میشود؛ خوشباشی و لذّت (با اشاره به بادهنوشی) و دم را غنیمت شمردن
خواجه در غزلی دیگر میگوید:
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقهی ما در سر گیر
خرقه در سر گرفتن کنایه از زهد و شرم از گناه دارد و غم
در این غزل نیز خطاب به زاهد میگوید:خدا دود آهی در آینهی ادراکت اندازد. دود آه ناشی از سوختن دل است و عاشق دلسوخته است و دود آه چشم را اشکآلود میکند. دو ترکیب آیینهی پاک و آیینهی ادراک، هر دو کنایه از چشم هستند.
در ابیات بالاتر میگوید چشم باید پاک باشد که جانان را ببیند. در بیتی بعد میگوید که من با اشک چشمانم را غسل دادهام که عاشقم؛ و در نهایت برای زاهد هم عاشق شدن و گریستن را آرزو میکند که چشم او هم غسل کند و خدا را ببیند و لطیف بودن را
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۲۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین:
سخت رویی کنایه از بیشرمی است.
ایرج ساکی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۱۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
چقد زیباست
دستگاهی که نه تشویش قیامت باشد
مرغ آبیست،چه اندیشه کند طوفان را
چقد قشنگ به آرامش خیال اشاره میکنه وقتی که دستت پُره
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۱۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین:
یعنی با سرهنگی کردن و تیغ و شمشیر حمایل کردن (لاف زدن و ادعای بزرگی کردن) بسا که ماه (سر یا جان) که در میغ (ابر_ استعاره از خاک) فرو می رود و شخص سر خود را به باد می دهد.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۰۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین:
چوبین خانه: جسم بهرام چوبین
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین:
گازر: رختشو
کدین: چوب مخصوص که بر جامه میزدند برای شستن
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین:
تپانچه: در معنای قدیمی یعنی لطمه و سیلی
محمدرضا علی بیگی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۷۷ - حیله:
ایرج در آثار دیگر خود مخالفت خود را با حجاب نشان داده و به نظر من حجاب کلامی را نیز جزو آن برمی شمرده و با سرودن این قبیل اشعار خواسته حجاب کلامی را نقض کند
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین:
تشنیع: بدگویی
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین:
شاهنشاهِ صبح: خورشید
بردیا بلند در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۰ - دیدن خواجه غلام خود را سپید و ناشناختن کی اوست و گفتن کی غلام مرا تو کشتهای خونت گرفت و خدا ترا به دست من انداخت:
این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند
چون نشاید بر جهود انجیل خواندکی توان با شیعه گفتن از عمر
کی توان بربط زدن در پیش کراگر تنها به بیت دوم این دو بیت نگاه کنیم، این گونه به نظر میآید که مولانا قصد توهین به شیعیان را دارد و صحبت با آنها دربارهٔ فضائل منتسب به عمر بن خطاب را همچون ساز زدن در پیش ناشنوایان بیهوده دانسته است؛ ولی با نظر به بیت قبل این مطلب روشن میشود که منظور تشبیه «شیعه و عمر» به «کر و بربط» نیست؛ بلکه «جهود و انجیل» و «شیعه و عمر» و «کر و بربط» همگی جداگانه به کسانی که سخن مولانا را نمیفهمند تشبیه شده اند.
بنابراین این بیت به طور کلی ناسازگاری شیعه با صحبت از فضائل منتسب به عمر را بیان میکند و نباید توهین تلقی شود، گرچه خالی از طعن نیست.
بهزاد رستمی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۵۷ در پاسخ به گرشا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:
خیلی ممنون
من خودم اینطوری توصیف میکنم، میگم غزلیات حافظ مثل آب میمونه، هر کسی که غزل رو میخونه و وارد ذهنش میشه شکل ذهنه همون فرد رو پیدا میکنه.
البته یادم نیست این تعبیر برای خودم هست یا از جایی خوندم و الان فکر میکنم مال خودمه.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۷ - نشستن شیرین به پادشاهی بر جای مهینبانو:
میل در میل: کنایه از مسافت بسیار زباد
سیدمحمد جهانشاهی در هم اکنون دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸: