نیما در ۵۳ دقیقه قبل، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۷:
بلی؛ جوانی هم بهاری بود و بگذشت...
نیما در یک ساعت قبل، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ فایز » ترانههای فایز بر اساس نسخهای دیگر » دوبیتیها » شمارهٔ ۲۶۷:
شعر درست اینه:
مدت روزی تو گل بودی مو بلبل (مو یا من)
تو گفتی صبر کن، کردم تحمل
الهی دشمن فایز بمیرد
گل از بلبل برید و بلبل از گل
مصرع اول اشاره به دو نفر هست: معشوق گل و فایز بلبل و مصرع آخر به واسطه دشمن، یار از فایز جدا شد و فایز از یار.
فریما دلیری در ۲ ساعت قبل، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴:
عجیب اشعار ایشان بر دل من می نشینند.
بهروز در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:
گرچه تصحیح استاد نفیسی را دیدم ولی گمان میکنم در مصرع آخر به جای «ای خانه خراب» باید «این خانه خراب» باشد.
سعید . در ۵ ساعت قبل، ساعت ۱۷:۰۷ در پاسخ به محسن دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸:
اتفاقا همین نکته ای که میگید باعث شده حافظ رو شاعر شاعران جهان لقب بدهند. در شعر دزدی بسیار پسندیدست و حافظ هم کلی از ابیاتش دزدیه ولی در جای درست و با معنی که حافظ میخواهد این ابیات دزدی بهش خدمت میکنند به این میگن رندی :)
سیدمحمد جهانشاهی در ۷ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱:
کم کاستیی آن کس ، کز خویشتن اندیشد
علی میراحمدی در ۸ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵:
یکی از اساتید حافظ پژوه در کتابش میگوید چرا برخی غزل :
«مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد»
را عرفانی میدانند و ایدئولوژی خود را به دیوان حافظ تحمیل میکنند!
و سپس اضافه میکند که «ابتدا باید ذهنتان را صاف کنید و خلا ایدیولوژیک در ذهنتان ایجاد کنید و بعد سراغ حافظ بروید!»
اینکه ما خلا ایدئولوژیک در ذهنمان ایجاد کنیم دلیل نمیشود که از خیر معنی پنهان و منظور نهان شاعر بگذریم و شعر را فقط و فقط در ظاهر معنا کنیم!
اصلا مگر میشود شما میراث ادبی و زمینه فکری و معرفتی شاعر را بنام خلا ایدئولوژیک نادیده بگیرید و بعد سراغ شرح شعرش بروید!
بله شما میتوانید یک غزل حافظ را برای خود و به صورت مستقل بخوانید و رد شوید اما آنجا که پای شرح شعر و چاپ کتاب پیش می آید باید محققانه عمل کنید.
حال چون حافظ گفته «سیه چشمان» ایشان تصورکرده اند که منظور از سیه چشمان فقط و فقط زیبارویان کوچه و بازار شیراز بوده است و دیگر تعبیر عرفانی نمیپذیرد.
در صورت تعبیر ظاهری با مصراع دوم چه کنیم:
«قضای آسمان اینست و دیگرگون نخواهد شد»یا در همین غزل:
«مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد»یا این مصراع دیگر:
«مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند»
اشتباه بزرگ در فهم دیوان حافظ آنست که شخص تصور میکند آنجا که نام خدا و پیغمبر و فرشته و ملکوت آمد غزل عرفانی است و مابقی عاشقانه زمینی و زیرزمینی!
البته شما میتوانید از آن غزل تفسیر خود را داشته باشید اما حق ندارید راه را بر تعبیر عرفانی ببندید!
ما حتی در همین غزل و از مصراع:
«کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد »
هم تعبیر عرفانی داریم ؛سیه چشمان که جای خود دارد
علی میراحمدی در ۱۰ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۵:
شاعری آن ور آبی شعری دارد تقریبا با همین مفهوم که آخر کجا بروم تا از دست خویش در امان باشم که هرکجا باشم نفس من با من است!
علی میراحمدی در ۱۰ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۴:
اگر همین رباعی در بین رباعیات خیام بود گروهی مقالات و حواشی پای آن مینگاشتند که فلانی منکر خدا و معاد بوده و اگزیستانسیال بوده و چقدر روشنفکر بوده و از زمانه خویش فراتر بوده و شجاعت داشته و شورش کرده و چه و چه!
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۱ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷
دلَم ، قوّتِ کار میبرنتابد
تنَم ، این همه بار میبرنتابددلِ من ، ز انبارها غم ، چنان شد
که این بار ، آن بار میبرنتابدچگونه کَشد نفسِ کافر ، غمِ تو
چو دانم ، که دیندار میبرنتابدپسِ پرده ، پندار میسوزم اکنون
که این پرده ، پندار میبرنتابددلِ چون گُلم را ، منِه خار ، چندین
گلی ، این همه خار میبرنتابدچنان شد دلِ من ، که بارِ فراقَت
نه اندک نه بسیار ، میبرنتابدچنان زار میبینم اش ، دور از تو
که یک نالهٔ زار میبرنتابدسزَد ، گر نهی مرهمی از وصالَش
که زین بیش ، تیمار میبرنتابدجهانی است عشقَت ، چنان پُر عجایب
که تسبیح و زنّار میبرنتابدنه در کفر میآید و نی در ایمان
که اقرار و انکار میبرنتابددلم ، مستِ اسرارِ عشقَت چنان شد
که بویی ، ز اسرار میبرنتابدمرا دیدهای بخش ، دیدارِ خود را
که این دیده ، دیدار میبرنتابدچگونه جمالِ تو را ، چشم دارم
که این چشم ، اغیار میبرنتابدگرفتاریِ عشقِ سودایِ رویَت
دلی ، جز گرفتار میبرنتابدخلاصی دِه از من ، مرا این چه عار است
که عطّار ، این عار میبرنتابد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۱ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۴۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸
دلم در عشقِ تو ، جان برنتابد
که دل ، جز عشقِ جانان برنتابدچو عشقَت هست ، دل را جان نخواهد
که یک دل بیش ، یک جان برنتابددلم در دردِ تو ، درمان نجوید
که دردِ عشق ، درمان برنتابدمرا در عشقِ تو ، چندان حساب است
که روزِ حشر ، دیوان برنتابدز عشقَت ، قصهٔ گفتارِ ما را
یقین دانم ، که دو جهان برنتابداگر با من نمیسازی ، مسوز ام
که یک شبنم ، دو طوفان برنتابدچو پروانه ، دلم در وصلِ خود ، سوز
که این دل ، دودِ هجران برنتابددلِ عطّار ، بر بویِ وصال ات
ز هجر ات ، یک سخن زان برنتابد
سام در ۱۲ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایتِ شمارهٔ ۱۴:
این حکایت در آذربایجان البته با اندکی تفاوت تبدیل به ضرب المثل شده است و من از مادر مرحومم شنیدم و برای توصیف افراد فرصت طلب بد ذات بکار میرود.
درویش حکایت سعدی بزرگ در آن روایت نابینایی است که کنار برکه آبی نشسته و مظلومانه صدای شنا کردن مردمان دیگر را میشنود و حسرت میبرد. موسی در مسیر رفتن به کوه او را میبیند و غمگین میشود.در کوه از خدا میخواهد که نابینا شفا یابد. هرچند خداوند به موسی یادآوری میکند که حکمتی در پس کار نهفته است ولی دعایش را مستجاب می کند .موسی در مسیر بازگشت میبیند که برکه آب به رنگ سرخ درآمده .مردم که از شنا کردن باز ایستاده اند به موسی میگویند که شخص نابینا به محض بینا شدن به نیزار رفته و نی بسیار بریده و آنها را در گل و لای کف برکه فرو کرده و این رنگ سرخ بخاطر خونریزی بدن آنان از بریدگی با نوک نی های کف برکه است .به چنین شخصی به ترکی/ آذری "گوله گمیش سانجان" میگویند
نی ( گمیش) برکه( گول) ، نیش زننده٫
دراینجا فرو کننده ( سانجان )
کسی که در برکه نی فرو کرده.
سُلگی قاسم در دیروز سهشنبه، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳:
این غزل چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم بنا به قول دکتر سروش ازآن مولانا نیست و این غزل با مبانی و خط فکری ایشان مطابقت ندارد
دکتر حافظ رهنورد در دیروز سهشنبه، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:
پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب
میرود چون سایه هر دَم، بر در و بامم هنوز
پس معشوق با یار خلوت کرده؛ خورشید هم دیده این خلوت را؛ مسئلهی شاعر این است که تمنای بوسه را اجابت نکرده و آرام جانش نشده؛ پس
در قلم آورد حافظ قصهٔ لَعلِ لَبَش
آب حیوان میرود هر دَم ز اقلامم هنوز
جاودانگی از کلک من میبارد...
افسوس که قصهی ناکامیهای عاشقی جاودانهتر است. لیلی و مجنون. شیرین و فرهاد. اصلی و کَرَم و عشاقی ناکام از ایندست... شاعر هم ناکامی و حسرت را که بیان کرده، جاودانگی از کلکش میبارد. مطلع این غزل با ناکامی و حسرت آغاز میشود.
دکتر حافظ رهنورد در دیروز سهشنبه، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:
پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب
میرود چون سایه هر دَم، بر در و بامم هنوز
پس معشوق با یار خلوت کرده؛ خورشید هم دیده این خلوت را؛ مسئلهی شاعر این است که تمنای بوسه را اجابت نکرده و آرام جانش نشده؛ پس
در قلم آورد حافظ قصهٔ لَعلِ لَبَش
آب حیوان میرود هر دَم ز اقلامم هنوز
جاودانگی از کلک من میبارد...
جالب است. قصهی ناکامیهای عاشقی جاودانهتر است. لیلی و مجنون. شیرین و فرهاد. اصلی و کَرَم و عشاقی ناکام از ایندست... پس شاعر هم ناکامی و حسرت لعل لب را که بیان کرده، جاودانگی از کلکش میبارد.
نیما در دیروز سهشنبه، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:
چون تشنه بسوخت در بیابان
چه فایده گر جهان فرات است
چو فایز در بیابان تشنه جان داد
چه حاصل در صفاهان زندهرود است
اسماعیل ایزدپناه در دیروز سهشنبه، ساعت ۲۲:۳۹ در پاسخ به کوروش شاملو دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
سرور گرامی جناب آقای کوروش شاملو
با سلام ودرود
از نحوه کار علمی وبایسته شمابسیار لذت بردم.امید است که این کار خطیر را ادامه دهید.که در این صفحه گنجور وحاشیه آن بسیار بدیع وقابل ملاحظه است وجای اندیشمند وصاحب نظری چون شما خالی.
توضیحات شما که شامل تفسیر محتوایی است مختصر ومفید است (قَلَّ ودَلَّ)ودر بخش تفسیر ادبی قابل توجه وکارآمد.
موفق باشید.پیشنهاد دوستانه ای برای شما دارم که سعی شود شکل ارائه کار در همه غزل ها یکسان باشدبه عبارتی مهر شما پای کار باشد. مثلا درغزل ۷۷ که بیت راکامل نوشته اید وبعد تفسیر را بهتر به دل می نشیند. ولی درغزل ۷۵ و۷۸فقط شماره بیت ذکر شده ودرغزل ۷۶ برداشت محتوایی کلی بیت وشماره .
امیدوارم همیشه شاد وسرافراز باشید.
منتظر ارائه تفاسیر شما در بقیه غزل ها هستم
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز سهشنبه، ساعت ۲۱:۵۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹
قوّتِ بار عشقِ تو ، مرکبِ جان نمیکشد
روشنیِ جمالِ تو ، هر دو جهان نمیکشدبارِ تو چون کشد دلم ، گرچه چو تیر راست شد
زانکه کمانِ چون تویی ، بازویِ جان نمیکشدکُون و مکان چه میکند عاشقِ تو ، که در ره ات
نعرهٔ عاشقانِ تو ، کون و مکان نمیکشدنامِ تو و نشانِ تو ، چون به زبان برآورم؟
زانکه نشان و نامِ تو ، نام و نشان نمیکشدراهِ تو چون به سرکَشم ، زانکه ز دوریِ ره ات
راهِ تو از روندِگان ، کَس به کران نمیکشددر رهِ تو ، به قرنها ، چرخ دوید و دم نزد
تا رهِ تو ، به سر نشد ، خود به میان نمیکشدگشت فرید در ره ات ، سوخته همچو پشّهای
زانکه ز نورِ شمعِ تو ، ره به عیان نمیکشد
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز سهشنبه، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰
نورِ رویِ تو را ، نظر نکشد
سوزِ عشقِ تو را ، جگر نکشدباد ، خاکِ سیاه ، بر سرِ آنک
خاکِ کویِ تو ، در بصر نکشدآتشِ عشقِ بیدلانِ تو را
هفت آتشگهِ سَقَر نکشداز درازیّ و دوریِ راهَت
هیچ کَس ، راهِ تو به سر نکشدکه رهَت ، جز به قدر و قوّتِ ما
قدرِ یک گامِ بیشتر نکشددردِ هر کَس ، به قدر طاقتِ او ست
کانچه عیسی کشید ، خر نکشدکوهِ اندوه و بارِ محنتِ تو
چون کشد دل ، که بحر و بر نکشدخود عجب نبوَد ، آنکه از رهِ عجز
پشّهای ، پیل را به بر نکشدبا کمانِ فلک ، به هیچ سبیل
بازویِ هیچ پشّه در نکشدهیچکَس ، عشقِ چون تو معشوقی
به ترازویِ عقل ، بر نکشدچون کشد کوهِ بی نهایت را
آن ترازو ، که بیش زر نکشدوزنِ عشقِ تو ، عقل کِی داند
عشقِ تو ، عقلِ مختصر نکشدعشقَت از دِیرها نگردد باز
تا که ابدال را بدر نکشددلِ عطّار ، در غمِ تو چنانست
که غمِ دیگران ، دگر نکشد
نیما در ۳۶ دقیقه قبل، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸: