چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها
کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا
گر لب فروبندم کنون جانم به جوش آید درون
ور بر سرش آبی زنم بر سر زند او جوش را
معذور دارم خلق را گر منکرند از عشق ما
اه لیک خود معذور را کی باشد اقبال و سنا
از جوش خون نطقی به فم آن نطق آمد در قلم
شد حرفها چون مور هم سوی سلیمان لابه را
کای شه سلیمان لطف وی لطف را از تو شرف
در تو را جانها صدف باغ تو را جانها گیا
ما مور بیچاره شده وز خرمن آواره شده
در سیر سیاره شده هم تو برس فریاد ما
ما بنده خاک کفت چون چاکران اندر صفت
ما دیدبان آن صفت با این همه عیب عما
تو یاد کن الطاف خود در سابق الله الصمد
در حق هر بدکار بد هم مجرم هر دو سرا
تو صدقه کن ای محتشم بر دل که دیدت ای صنم
در غیر تو چون بنگرم اندر زمین یا در سما
آن آب حیوان صفا هم در گلو گیرد ورا
کو خورده باشد بادهها زان خسرو میمون لقا
ای آفتاب اندر نظر تاریک و دلگیر و شرر
آن را که دید او آن قمر در خوبی و حسن و بها
ای جان شیرین تلخ وش بر عاشقان هجر کش
در فرقت آن شاه خوش بیکبر با صد کبریا
ای جان سخن کوتاه کن یا این سخن در راه کن
در راه شاهنشاه کن در سوی تبریز صفا
ای تن چو سگ کاهل مشو افتاده عوعو بس معو
تو بازگرد از خویش و رو سوی شهنشاه بقا
ای صد بقا خاک کفش آن صد شهنشه در صفش
گشته رهی صد آصفش واله سلیمان در ولا
وانگه سلیمان زان ولا لرزان ز مکر ابتلا
از ترس کو را آن علا کمتر شود از رشکها
ناگه قضا را شیطنت از جام عز و سلطنت
بربوده از وی مکرمت کرده به ملکش اقتضا
چون یک دمی آن شاه فرد تدبیر ملک خویش کرد
دیو و پری را پای مرد ترتیب کرد آن پادشا
تا باز از آن عاقل شده دید از هوا غافل شده
زان باغها آفل شده بیبر شده هم بینوا
زد تیغ قهر و قاهری بر گردن دیو و پری
کو را ز عشق آن سری مشغول کردند از قضا
زود اندرآمد لطف شه مخدوم شمس الدین چو مه
در منع او گفتا که نه عالم مسوز ای مجتبا
از شه چو دید او مژدهای آورد در حین سجدهای
تبریز را از وعدهای کارزد به این هر دو سرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به عشق و درد عاشقی میپردازد. شاعر از عواطف خود میگوید و به احساساتی چون جفا و جور اشاره میکند. او در عذاب است و میگوید که چطور چشمش پر از اشک شده است.
شاعر از عشق خود به سلیمان، که نماد قدرت و محبت است، شکایت میکند و از معذور بودن خلق در درک عشق خود سخن میگوید. همچنین او از شرایط سخت و رنجهای ناشی از جدایی و هجران صحبت میکند، و به یاد الطاف گذشته خداوند میافتد.
با اشاره به قدرت سلیمان و اوضاع دشوار دیو و پری، شاعر به تدبیر و عشق الهی و ارتباط آن با دنیای انسانی اشاره میکند. او در انتها به تبریز و امید به بهبودی اشاره دارد و خواهان بازگشت به راحتی و صفای خانه خود است.
شاعر در کل به تلاقی عشق، مصیبت و نوعی درخواست از خداوند برای کمک و عطوفت میپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی که خواب از چشمانم دور است، چشمانم کجا میتوانند آرام بگیرند؟ چگونه میتوانم بخوابم در حالی که از چشم من دریایی از خون به خاطر ظلم و بدی به جوش آمده است؟
هوش مصنوعی: اگر اکنون سکوت کنم، احساسات درونم به شدت به جوش میآید و اگر به او آب بزنم، او هم بر سر خودش به خروش درمیآید.
هوش مصنوعی: من از مردم عذر میخواهم اگر عشق ما را منکر میشوند، اما آیا کسی که عذر دارد، خود به تنهایی میتواند خوشبختی و شانی داشته باشد؟
هوش مصنوعی: از جوشیدن خون، سخن به زبان آمد و این سخن در کلام به صورت نوشته درآمد. حرفها مانند مورها به سمت سلیمان، درخواست و ناله میکردند.
هوش مصنوعی: ای شاه سلیمان، لطف و رحمت تو همچون جواهری در دل موجودات است. باغ وجود تو مملو از جانهای زنده و پرنشاط است.
هوش مصنوعی: ما به وضعیت بدی افتادهایم و از جایی که وابستهاش بودیم دور افتادهایم. در این بیکسی و سرگردانی، به تو نیاز داریم و از تو کمک میخواهیم تا صدای ما را بشنوی.
هوش مصنوعی: ما مانند بردهای هستیم که در دنیای مادی و خاکی به سر میبریم و در این دنیا، ارتباطی مانند چاکران با یکدیگر داریم. ما نظارهگر ویژگیها و ویژگیهای یکدیگر هستیم، با وجود تمام نواقص و عیبهایی که داریم.
هوش مصنوعی: به یاد بیاور لطفها و رحمتهای خداوند بینیاز را بر هر فرد بدکار و گناهکاری که هم در این دنیا و هم در آن دنیا مجرم است.
هوش مصنوعی: بر دل خود صدقه بده ای محتشم که وقتی تو را دیدم، ای معشوق، نمیتوانم به چیزی جز تو در زمین یا آسمان نگاه کنم.
هوش مصنوعی: آب حیات، طراوت و شادابی خاصی دارد که وقتی در گلو مینشیند، انگار خاطرات شیرینی را که از نوشیدن شرابهای خوش طعم به دست آمده، زنده میکند. این حالت به خاطر ملاقات با انسانی گرانقدر و خوشلقا حاصل میشود که تاثیرش بر جان به یاد ماندنی است.
هوش مصنوعی: ای خورشید، تو در دید تاریک و غمگین، درخششی شگفتانگیز داری. آن کسی که تو را میبیند، همچون ماهی زیبا و باارزش است، که در زیبایی و جلوهگریات بینظیر میباشد.
هوش مصنوعی: ای جان شیرین، که تلخیهای عشق را به جان میخری، در این دوری و فراق از آن شاهی که بدون خودستایی است، تحمل کن و تاب بیاور.
هوش مصنوعی: عزیزم، لطفاً حرفت را کوتاه کن یا آن را به سمتی ببر که مناسب باشد. بهتر است در مسیر شاهنشاه و به سوی تبریز به آرامش برسیم.
هوش مصنوعی: ای بدن، مانند یک سگ تنبل نباش که فقط عوعو میکند و بیحرکت افتاده است. از حالت خود خارج شو و به سوی پادشاه جاودانگی بشتاب.
هوش مصنوعی: ای بقا و جاودانگی، خاک پای آن صد پادشاهی که در صف او قرار گرفتهاند، راهی شده از محبت. هر یک از آن پادشاهان مانند آصف، تحتتأثیر سلیمان در ولایت و سرپرستی او هستند.
هوش مصنوعی: سلیمان از خطرات و مشکلاتی که او را تهدید میکند، میلرزد و این لرزش او به دلیل ترس از کسی است که ممکن است در برابرش قرار بگیرد. در این حال، او کمتر دچار حسرت و حسادت میشود.
هوش مصنوعی: ناگهان سرنوشت، با دسیسهای، از مقام بلند و سلطنتی او را محروم کرد و به جای آن، عظمت و احترام را به او بخشید که شایستهی سلطنتش بود.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، آن پادشاه کار تدبیر خود را در امور مملکت آغاز کرد و موجودات شیطانی و جادوگری را تحت کنترل و نظم درآورد.
هوش مصنوعی: شخصی که به دلیل نپرداختن به امور مهم زندگی و غفلت از آنها، به بیحالی و بیخبری دچار شده است، حالا متوجه شده که از فرصتها و زیباییهای زندگی دور شده و به نوعی در فقدان و بیصدا بودن قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: با ضربه ای از خشم و قدرت، دیو و پری را به زمین افتادند، زیرا عشق به آن شخص، آنها را مشغول و سرگرم کرده بود و ناخواسته در دام افتادند.
هوش مصنوعی: بسیاری زود، لطف و مهربانی پادشاه به سوی خدمتگزارش شمس الدین وارد شد. او همانند ماه با زیبایی و نور خود به او نزدیک شد و در دل از او خواست که به کسی آسیبی نرساند و با محبت رفتار کند.
هوش مصنوعی: هنگامی که او از فرمانروا خبری خوش دریافت کرد، در حال سجده بود و به خاطر وعدهای که به تبریز داده شده بود، به این دو جهان امیدوار شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه
باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟
ای گنبد زنگارگون ای پرجنون پرفنون
هم تو شریف و هم تو دون هم گمره و هم رهنمون
دریای سبز سرنگون پر گوهر بی منتها
انوار و ظلمت را مکان بر جای و دائم تازنان
ای مادر نامهربان هم سالخورده هم جوان
[...]
طال اللّیالی بَعدَکُم و اَبیَضَّ عَینی مِن بُکا
یا حَبّذا اَیّا مَنا فی وَصلکم یا حَبّذا
آه از غم آن خوش پسر کز هجر او عمرم به سر
رفت و نیامد زو خبر جز حسرت و رنج و عَنا
اندر فراق دلبرم حیران شد این دل در برَم
[...]
زلف و رخت چون روز و شب زان زلفکان بلعجب
افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته، در بیشهٔ اندیشهها
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی، اومید را واجب تویی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.