دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آگنده را برفشاند
نخست آفریننده را یاد کرد
ز وام خرد جانش آزاد کرد
ازان پس خرد را ستایش گرفت
ابر شاه ترکان نیایش گرفت
که ای شاه پیروز و به روزگار
زمانه مبادا ز تو یادگار
مرا خواستی شاد گشتم بدان
که بادا نشست تو با موبدان
و دیگر فرنگیس را خواستی
به مهر و وفا دل بیاراستی
فرنگیس نالنده بود این زمان
به لب ناچران و به تن ناچمان
بخفت و مرا پیش بالین ببست
میان دو گیتیش بینم نشست
مرا دل پر از رای و دیدار تست
دو کشور پر از رنج و آزار تست
ز نالندگی چون سبکتر شود
فدای تن شاه کشور شود
بهانه مرا نیز آزار اوست
نهانم پر از درد و تیمار اوست
چو نامه به مهر اندر آمد به داد
به زودی به گرسیوز بدنژاد
دلاور سه اسپ تگاور بخواست
همی تاخت یکسر شب و روز راست
چهارم بیامد به درگاه شاه
پر از بد روان و زبان پرگناه
فراوان بپرسیدش افراسیاب
چو دیدش پر از رنج و سر پرشتاب
چرا باشتاب آمدی گفت شاه
چگونه سپردی چنین تند راه
بدو گفت چون تیره شد روی کار
نشاید شمردن به بد روزگار
سیاوش نکرد ایچ بر کس نگاه
پذیره نیامد مرا خود به راه
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیش تختش به زانو نشاند
ز ایران بدو نامه پیوسته شد
به مادر همی مهر او بسته شد
سپاهی ز روم و سپاهی ز چین
همی هر زمان برخروشد زمین
تو در کار او گر درنگ آوری
مگر باد زان پس به چنگ آوری
و گر دیر گیری تو جنگ آورد
دو کشور به مردی به چنگ آورد
و گر سوی ایران براند سپاه
که یارد شدن پیش او کینهخواه
ترا کردم آگه ز دیدار خویش
ازین پس بپیچی ز کردار خویش
چو بشنید افراسیاب این سخن
برو تازه شد روزگار کهن
به گرسیوز از خشم پاسخ نداد
دلش گشت پرآتش و سر چو باد
بفرمود تا برکشیدند نای
همان سنج و شیپور و هندی درای
به سوی سیاووش بنهاد روی
ابا نامداران پرخاشجوی
بدانگه که گرسیوز بدفریب
گران کرد بر زین دوال رکیب
سیاوش به پرده درآمد به درد
به تن لرز لرزان و رخساره زرد
فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ
چه بودت که دیگر شدستی به رنگ
چنین داد پاسخ که ای خوبروی
به توران زمین شد مرا آب روی
بدین سان که گفتار گرسیوزست
ز پرگار بهره مرا مرکزست
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
گل ارغوان را به فندق بخست
پر از خون شد آن بسد مشکبوی
پر از آب چشم و پر از گرد روی
همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب شد به دو نیم
همی کند موی و همی ریخت آب
ز گفتار و کردار افراسیاب
بدو گفت کای شاه گردن فراز
چه سازی کنون زود بگشای راز
پدر خود دلی دارد از تو به درد
از ایران نیاری سخن یاد کرد
سوی روم ره با درنگ آیدت
نپویی سوی چین که تنگ آیدت
ز گیتی کراگیری اکنون پناه
پناهت خداوند خورشید و ماه
ستم باد بر جان او ماه و سال
کجا بر تن تو شود بدسگال
همی گفت گرسیوز اکنون ز راه
بیاید همانا ز نزدیک شاه
چهارم شب اندر بر ماهروی
بخوان اندرون بود با رنگ و بوی
بلرزید وز خواب خیره بجست
خروشی برآورد چون پیل مست
همی داشت اندر برش خوب چهر
بدو گفت شاها چبودت ز مهر
خروشید و شمعی برافروختند
برش عود و عنبر همی سوختند
بپرسید زو دخت افراسیاب
که فرزانه شاها چه دیدی به خواب
سیاوش بدو گفت کز خواب من
لبت هیچ مگشای بر انجمن
چنین دیدم ای سرو سیمین به خواب
که بودی یکی بیکران رود آب
یکی کوه آتش به دیگر کران
گرفته لب آب نیزه وران
ز یک سو شدی آتش تیزگرد
برافروختی از سیاووش گرد
ز یک دست آتش ز یک دست آب
به پیش اندرون پیل و افراسیاب
بدیدی مرا روی کرده دژم
دمیدی بران آتش تیزدم
چو گرسیوز آن آتش افروختی
از افروختن مر مرا سوختی
فرنگیس گفت این به جز نیکوی
نباشد نگر یک زمان بغنوی
به گرسیوز آید همی بخت شوم
شود کشته بر دست سالار روم
سیاوش سپه را سراسر بخواند
به درگاه ایوان زمانی بماند
بسیچید و بنشست خنجر به چنگ
طلایه فرستاد بر سوی گنگ
دو بهره چو از تیره شب در گذشت
طلایه هم آنگه بیامد ز دشت
که افراسیاب و فراوان سپاه
پدید آمد از دور تازان به راه
ز نزدیک گرسیوز آمد نوند
که بر چارهٔ جان میان را ببند
نیامد ز گفتار من هیچ سود
از آتش ندیدم جز از تیره دود
نگر تا چه باید کنون ساختن
سپه را کجا باید انداختن
سیاوش ندانست زان کار او
همی راست آمدش گفتار او
فرنگیس گفت ای خردمند شاه
مکن هیچ گونه به ما در نگاه
یکی بارهٔ گامزن برنشین
مباش ایچ ایمن به توران زمین
ترا زنده خواهم که مانی بجای
سر خویش گیر و کسی را مپای
سیاوش بدو گفت کان خواب من
بجا آمد و تیره شد آب من
مرا زندگانی سرآید همی
غم و درد و انده درآید همی
چنین است کار سپهر بلند
گهی شاد دارد گهی مستمند
گر ایوان من سر به کیوان کشید
همان زهر گیتی بباید چشید
اگر سال گردد هزار و دویست
بجز خاک تیره مرا جای نیست
ز شب روشنایی نجوید کسی
کجا بهره دارد ز دانش بسی
ترا پنج ماهست ز آبستنی
ازین نامور گر بود رستنی
درخت تو گر نر به بار آورد
یکی نامور شهریار آورد
سرافراز کیخسروش نام کن
به غم خوردن او دل آرام کن
چنین گردد این گنبد تیزرو
سرای کهن را نخوانند نو
ازین پس به فرمان افراسیاب
مرا تیرهبخت اندرآید به خواب
ببرند بر بیگنه بر سرم
ز خون جگر برنهند افسرم
نه تابوت یابم نه گور و کفن
نه بر من بگرید کسی ز انجمن
نهالی مرا خاک توران بود
سرای کهن کام شیران بود
برین گونه خواهد گذشتن سپهر
نخواهد شدن رام با من به مهر
ز خورشید تابنده تا تیرهخاک
گذر نیست از داد یزدان پاک
به خواری ترا روزبانان شاه
سر و تن برهنه برندت به راه
بیاید سپهدار پیران به در
بخواهش بخواهد ترا از پدر
به جان بیگنه خواهدت زینهار
به ایوان خویشش برد زار و خوار
وز ایران بیاید یکی چارهگر
به فرمان دادار بسته کمر
از ایدر ترا با پسر ناگهان
سوی رود جیحون برد در نهان
نشانند بر تخت شاهی ورا
به فرمان بود مرغ و ماهی ورا
ز گیتی برآرد سراسر خروش
زمانه ز کیخسرو آید به جوش
ز ایران یکی لشکر آرد به کین
پرآشوب گردد سراسر زمین
پی رخش فرخ زمین بسپرد
به توران کسی را به کس نشمرد
به کین من امروز تا رستخیز
نبینی جز از گرز و شمشیر تیز
برین گفتها بر تو دل سخت کن
تن از ناز و آرام پردخت کن
سیاوش چو با جفت غمها بگفت
خروشان بدو اندر آویخت جفت
رخش پر ز خون دل و دیده گشت
سوی آخُر تازی اسپان گذشت
بیاورد شبرنگ بهزاد را
که دریافتی روز کین باد را
خروشان سرش را به بر در گرفت
لگام و فسارش ز سر برگرفت
به گوش اندرش گفت رازی دراز
که بیدار دل باش و با کس مساز
چو کیخسرو آید به کین خواستن
عنانش ترا باید آراستن
ورا بارگی باش و گیتی بکوب
چنان چون سر مار افعی به چوب
از آخر ببر دل به یکبارگی
که او را تو باشی به کین بارگی
دگر مرکبان را همه کرد پی
برافروخت برسان آتش ز نی
خود و سرکشان سوی ایران کشید
رخ از خون دیده شده ناپدید
چو یک نیم فرسنگ ببرید راه
رسید اندرو شاه توران سپاه
سپه دید با خود و تیغ و زره
سیاوش زده بر زره بر گره
به دل گفت گرسیوز این راست گفت
سخن زین نشانی که بُد در نهفت
سیاوش بترسید از بیم جان
مگر گفت بدخواه گردد نهان
همی بنگرید این بدان آن بدین
که کینه نبدشان به دل پیش ازین
ز بیم سیاوش سواران جنگ
گرفتند آرام و هوش و درنگ
چه گفت آن خردمند بسیار هوش
که با اختر بد به مردی مکوش
چنین گفت زان پس به افراسیاب
که ای پرهنر شاه با جاه و آب
چرا جنگ جوی آمدی با سپاه
چرا کشت خواهی مرا بیگناه
سپاه دو کشور پر از کین کنی
زمان و زمین پر ز نفرین کنی
چنین گفت گرسیوز کم خرد
کزین در سخن خود کی اندر خورد
گر ایدر چنین بیگناه آمدی
چرا با زره نزد شاه آمدی
پذیره شدن زین نشان راه نیست
سنان و سپر هدیهٔ شاه نیست
سیاوش بدانست کان کار اوست
برآشفتن شه ز بازار اوست
چو گفتار گرسیوز افراسیاب
شنید و برآمد بلند آفتاب
به ترکان بفرمود کاندر دهید
درین دشت کشتی به خون برنهید
از ایران سپه بود مردی هزار
همه نامدار از در کارزار
رده بر کشیدند ایرانیان
ببستند خون ریختن را میان
همه با سیاوش گرفتند جنگ
ندیدند جای فسون و درنگ
کنون خیره گفتند ما را کشند
بباید که تنها به خون در کشند
بمان تا ز ایرانیان دست برد
ببینند و مشمر چنین کار خرد
سیاوش چنین گفت کین رای نیست
همان جنگ را مایه و پای نیست
مرا چرخ گردان اگر بیگناه
به دست بدان کرد خواهد تباه
به مردی کنون زور و آهنگ نیست
که با کردگار جهان جنگ نیست
سرآمد بریشان بر آن روزگار
همه کشته گشتند و برگشته کار
ز تیر و ز ژوپین ببد خسته شاه
نگون اندر آمد ز پشت سپاه
همی گشت بر خاک و نیزه به دست
گروی زره دست او را ببست
نهادند بر گردنش پالهنگ
دو دست از پس پشت بسته چو سنگ
دوان خون بران چهرهٔ ارغوان
چنان روز نادیده چشم جوان
برفتند سوی سیاووش گرد
پس پشت و پیش سپه بود گرد
چنین گفت سالار توران سپاه
که ایدر کشیدش به یکسو ز راه
کنیدش به خنجر سر از تن جدا
به شخی که هرگز نروید گیا
بریزید خونش بران گرم خاک
ممانید دیر و مدارید باک
چنین گفت با شاه یکسر سپاه
کزو شهریارا چه دیدی گناه
چرا کشت خواهی کسی را که تاج
بگرید برو زار با تخت عاج
سری را کجا تاج باشد کلاه
نشاید برید ای خردمند شاه
به هنگام شادی درختی مکار
که زهر آورد بار او روزگار
همی بود گرسیوز بدنشان
ز بیهودگی یار مردم کشان
که خون سیاوش بریزد به درد
کزو داشت درد دل اندر نبرد
ز پیران یکی بود کهتر به سال
برادر بد او را و فرخ همال
کجا پیلسم بود نام جوان
یکی پرهنر بود و روشن روان
چنین گفت مر شاه را پیلسم
که این شاخ را بار دردست و غم
ز دانا شنیدم یکی داستان
خرد شد بران نیز همداستان
که آهسته دل کم پشیمان شود
هم آشفته را هوش درمان شود
شتاب و بدی کار آهرمنست
پشیمانی جان و رنج تنست
سری را که باشی بدو پادشا
به تیزی بریدن نبینم روا
ببندش همی دار تا روزگار
برین بد ترا باشد آموزگار
چو باد خرد بر دلت بروزد
از ان پس ورا سربریدن سزد
بفرمای بند و تو تندی مکن
که تندی پشیمانی آرد به بن
چه بری سری را همی بیگناه
که کاووس و رستم بود کینه خواه
پدر شاه و رستمش پروردگار
بپیچی به فرجام زین روزگار
چو گودرز و چون گیو و برزین و طوس
ببندند بر کوههٔ پیل کوس
دمنده سپهبد گو پیلتن
که خوارند بر چشم او انجمن
فریبرز کاووس درنده شیر
که هرگز ندیدش کس از جنگ سیر
برین کینه بندند یکسر کمر
در و دشت گردد پر از کینهور
نه من پای دارم نه پیوند من
نه گردی ز گردان این انجمن
همانا که پیران بیاید پگاه
ازو بشنود داستان نیز شاه
مگر خود نیازت نیاید بدین
مگستر یکی تا جهانست کین
بدو گفت گرسیوز ای هوشمند
بگفت جوانان هوا را مبند
از ایرانیان دشت پر کرگس است
گر از کین بترسی ترا این بس است
همین بد که کردی ترا خود نه بس
که خیره همی بشنوی پند کس
سیاوش چو بخروشد از روم و چین
پر از گرز و شمشیر بینی زمین
بریدی دم مار و خستی سرش
به دیبا بپوشید خواهی برش
گر ایدونک او را به جان زینهار
دهی من نباشم بر شهریار
به بیغولهای خیزم از بیم جان
مگر خود به زودی سرآید زمان
برفتند پیچان دمور و گروی
بر شاه ترکان پر از رنگ و بوی
که چندین به خون سیاوش مپیچ
که آرام خوار آید اندر بسیچ
به گفتار گرسیوز رهنمای
برآرای و بردار دشمن ز جای
زدی دام و دشمن گرفتی بدوی
ز ایران برآید یکی های و هوی
سزا نیست این را گرفتن به دست
دل بدسگالان بباید شکست
سپاهی بدین گونه کردی تباه
نگر تا چگونه بود رای شاه
اگر خود نیازردتی از نخست
به آب این گنه را توانست شست
کنون آن به آید که اندر جهان
نباشد پدید آشکار و نهان
بدیشان چنین پاسخ آورد شاه
کزو من ندیدم به دیده گناه
و لیکن ز گفت ستاره شمر
به فرجام زو سختی آید به سر
گر ایدونک خونش بریزم به کین
یکی گرد خیزد ز ایران زمین
رها کردنش بتر از کشتنست
همان کشتنش رنج و درد منست
به توران گزند مرا آمدست
غم و درد و بند مرا آمدست
خردمند گر مردم بدگمان
نداند کسی چارهٔ آسمان
فرنگیس بشنید رخ را بخست
میان را به زنار خونین ببست
پیاده بیامد به نزدیک شاه
به خون رنگ داده دو رخساره ماه
به پیش پدر شد پر از درد و باک
خروشان به سر بر همی ریخت خاک
بدو گفت کای پرهنر شهریار
چرا کرد خواهی مرا خاکسار
دلت را چرا بستی اندر فریب
همی از بلندی نبینی نشیب
سر تاجداران مبر بیگناه
که نپسندد این داور هور و ماه
سیاوش که بگذاشت ایران زمین
همی از جهان بر تو کرد آفرین
بیازرد از بهر تو شاه را
چنان افسر و تخت و آن گاه را
بیامد ترا کرد پشت و پناه
کنون زو چه دیدی که بردت ز راه
نبرد سر تاجداران کسی
که با تاج بر تخت ماند بسی
مکن بیگنه بر تن من ستم
که گیتی سپنج است با باد و دم
یکی را به چاه افگند بیگناه
یکی با کله برنشاند به گاه
سرانجام هر دو به خاک اندرند
ز اختر به چنگ مغاک اندرند
شنیدی که از آفریدون گرد
ستمگاره ضحاک تازی چه برد
همان از منوچهر شاه بزرگ
چه آمد به سلم و به تور سترگ
کنون زنده بر گاه کاووس شاه
چو دستان و چون رستم کینه خواه
جهان از تهمتن بلرزد همی
که توران به جنگش نیرزد همی
چو بهرام و چون زنگهٔ شاوران
که نندیشد از گرز کنداوران
همان گیو کز بیم او روز جنگ
همی چرم روباه پوشد پلنگ
درختی نشانی همی بر زمین
کجا برگ خون آورد بار کین
به کین سیاوش سیه پوشد آب
کند زار نفرین به افراسیاب
ستمگارهای بر تن خویشتن
بسی یادت آید ز گفتار من
نه اندر شکاری که گور افگنی
دگر آهوان را به شور افگنی
همی شهریاری ربایی ز گاه
درین کار به زین نگه کن پگاه
مده شهر توران به خیره به باد
بباید که روز بد آیدت یاد
بگفت این و روی سیاوش بدید
دو رخ را بکند و فغان برکشید
دل شاه توران برو بر بسوخت
همی خیره چشم خرد را بدوخت
بدو گفت برگرد و ایدر مپای
چه دانی کزین بد مرا چیست رای
به کاخ بلندش یکی خانه بود
فرنگیس زان خانه بیگانه بود
مر او را دران خانه انداختند
در خانه را بند برساختند
بفرمود پس تا سیاووش را
مرآن شاه بیکین و خاموش را
که این را بجایی بریدش که کس
نباشد ورا یار و فریادرس
سرش را ببرید یکسر ز تن
تنش کرگسان را بپوشد کفن
بباید که خون سیاوش زمین
نبوید نروید گیا روز کین
همی تاختندش پیاده کشان
چنان روزبانان مردم کشان
سیاوش بنالید با کردگار
کهای برتر از گردش روزگار
یکی شاخ پیدا کن از تخم من
چو خورشید تابنده بر انجمن
که خواهد ازین دشمنان کین خویش
کند تازه در کشور آیین خویش
همی شد پس پشت او پیلسم
دو دیده پر از خون و دل پر ز غم
سیاوش بدو گفت پدرود باش
زمین تار و تو جاودان پود باش
درودی ز من سوی پیران رسان
بگویش که گیتی دگر شد بسان
به پیران نه زینگونه بودم امید
همی پند او باد بد من چو بید
مرا گفته بود او که با صد هزار
زرهدار و برگستوانور سوار
چو برگرددت روز یار توام
بگاه چرا مرغزار توام
کنون پیش گرسیوز اندر دوان
پیاده چنین خوار و تیرهروان
نبینم همی یار با خود کسی
که بخروشدی زار بر من بسی
چو از شهر و ز لشکر اندر گذشت
کشانش ببردند بر سوی دشت
ز گرسیوز آن خنجر آبگون
گروی زره بستد از بهر خون
بیفگند پیل ژیان را به خاک
نه شرم آمدش زان سپهبد نه باک
یکی تشت بنهاد زرین برش
جدا کرد زان سرو سیمین سرش
بجایی که فرموده بد تشت خون
گروی زره برد و کردش نگون
یکی باد با تیره گردی سیاه
برآمد بپوشید خورشید و ماه
همی یکدگر را ندیدند روی
گرفتند نفرین همه بر گروی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: مجموعهای از اشعار روایتگر داستان سیاوش، پسر کیکاووس، در برابر چالشها و توطئههای سیاسی و اجتماعی است. سیاوش با زحمات و دلسوزیهای مادرش، فرنگیس، روبرو میشود و نگران از سرنوشت خود و کشورش است. در این داستان، او به جنگ با افراسیاب، شاه توران، میپردازد و در پاسخی به دغدغههای فرنگیس، بر بیگناهی خود تأکید میکند. در نهایت، سیاوش به خیانت و ناپاکی دچار میشود و به طرز غمانگیزی به قتل میرسد. این داستان از نمادهای وفاداری، عشق، و درد ناشی از خیانت و بیعدالتی صحبت میکند و بر چرخش تقدیر در زندگی انسانها تأکید دارد.
هوش مصنوعی: دبیر، پژوهنده را به پیش میآورد و مطالب آمیخته به دانش را بر او مینهد.
هوش مصنوعی: نخست به یاد خداوندی که هستی را آفریده، پرداخت و با این یاد، روحش را از قید و بندهای دنیا رهانید.
هوش مصنوعی: پس از آن، خرد و اندیشه مورد ستایش قرار گرفت و پادشاه ترکان به نیایش و عبادت روی آورد.
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که همیشه در پیروزی هستی، در دوران خودت، مگذار که از تو نشانی باقی بماند.
هوش مصنوعی: تو مرا خواستی و من خوشحال شدم، زیرا میدانم که نشستن تو با حکیمان و دانایان چه پیامدی دارد.
هوش مصنوعی: و همچنین توانستی فرنگیس را با محبت و وفاداری به دل خود جذب کنی.
هوش مصنوعی: فرنگیس در حال ناله و زاری بود، در حالی که بر زبانش ناچاری و بر تنش نشانههای ناتوانی و بیحرکتی بود.
هوش مصنوعی: خوابم برد و دیدم که در کنار بستر من، دو طرف آن، یک فرد نشسته است.
هوش مصنوعی: دل من پر از فکر و آرزوی توست؛ اما دو سرزمین پر از درد و زحمت به خاطر تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که از درد و ناله کاسته شود، ممکن است جان کسی فدای حاکم کشور شود.
هوش مصنوعی: بهانهام برای رنجها و دردهایی که دارم، تنها به خاطر آزارهای اوست و در دل من پر از غم و ناراحتی به خاطر اوست.
هوش مصنوعی: زمانی که نامه با مهر و امضا به دست ما رسید، به سرعت دست به کار میشویم و به گرسیوز، فرزند ناپاک، پاسخ خواهیم داد.
هوش مصنوعی: دلیر به سه اسب نیرومند خود دستور داد تا بیوقفه شب و روز برانند و به جلو بروند.
هوش مصنوعی: چهارم به دربار پادشاه آمد و پر از بدیها و با زبانی گناهکار بود.
هوش مصنوعی: افراسیاب با دیدن او که پر از رنج و نگرانی است، بارها از او سوال کرد.
هوش مصنوعی: چرا به سرعت به اینجا آمدی؟ آیا شاه چگونه این مسیر را به این سرعت طی کرده است؟
هوش مصنوعی: وقتی اوضاع به هم ریخته و چهرهها تاریک میشود، نباید به مشکلات و روزهای بد اهمیت داد و آنها را شمارش کرد.
هوش مصنوعی: سیاوش به هیچکس ننگریسته و کسی هم به استقبال او نیامد، من هم خودم به راه نرفتم.
هوش مصنوعی: او نه به سخنانم گوش داد و نه نامهام را خواند، و مرا در برابر تختش به زانو درآورد.
هوش مصنوعی: از ایران به او نامهای فرستاده شد و مادرش نیز به او عشق ورزید.
هوش مصنوعی: در هر زمان، سربازانی از روم و چین برمیخیزند و زمین را تحت تأثیر قرار میدهند.
هوش مصنوعی: اگر در کارت تعلل کنی، مانند این است که نمیتوانی بر باد مسلط شوی و آن را به چنگ بیاوری.
هوش مصنوعی: اگر به تأخیر بیفتی، جنگ دو کشور را به مردی قوی میسپاری که پیروز میشود.
هوش مصنوعی: اگر سپاهی به سمت ایران بیاید که دشمنان قدیمی به استقبالش بروند،
هوش مصنوعی: من تو را از دیدار خودم باخبر کردم، حالا از این به بعد باید از کارهای خودت فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این حرفها را شنید، روزگار قدیمش دوباره جوان و پرانرژی شد.
هوش مصنوعی: اما دلش از درون به آتش درآمد و مانند باد به تندی و خشم، جواب نداد.
هوش مصنوعی: او فرمان داد که نای و همچنین سنج و شیپور و هندی را بلند کنند.
هوش مصنوعی: او به سمت سیاووش رفت و به جمع نامداران جنگجو پیوست.
هوش مصنوعی: در آن زمان که گرسیوز با نیرنگ و فریب به شدت بر زین اسب خود نشسته بود.
هوش مصنوعی: سیاوش با حالی ناگوار و دردناک وارد شد، بدنش میلرزید و چهرهاش رنگ پریده بود.
هوش مصنوعی: فرنگیس گفت: ای شیر چنگ، چه شده است که دیگر به رنگی متفاوت درآمدهای؟
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که ای زیبای من، به دنیای توران آبرویم را از دست دادم.
هوش مصنوعی: به این ترتیب که صحبتهای گرسیوز، مثل یک پرگار عمل میکند و من در این میان، به عنوان مرکز آن بهرهبرداری میکنم.
هوش مصنوعی: فرنگیس گیسوی خود را به دست گرفت و گل ارغوانی را به فندق فشار داد.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حال و وضعیت شخصی اشاره دارد که چشمانش از اشک پر شده و صورتش غمگین و پر از غبار است. این حالت او به خاطر اندوه و ناراحتی عمیق است که مانند بویی شیرین و مشکمانند به شدت احساس میشود.
هوش مصنوعی: اشکها بر کوه نقرهای ریخت و دو لاله به خاطر زیبایی به دو نیم تقسیم شدند.
هوش مصنوعی: آب از گفتار و کردار افراسیاب جاری میشود و موی او نیز در این حال درهم میشود.
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای فرمانروا با شکوه، در این زمان چه میکنی؟ زودتر راز را باز کن.
هوش مصنوعی: پدر تو دلی غمگین دارد و از درد تو نگران است و در بارۀ ایران سخنی نمیگوید.
هوش مصنوعی: به سمت روم به آرامی سفر کن، چرا که در مسیر چین ممکن است به مشکل بر بخوری.
هوش مصنوعی: اکنون که از دنیا چیزی نگرفتهای، به کجا پناه ببری جز به خدا، که همانند خورشید و ماه به تو نور و راهنمایی میدهد.
هوش مصنوعی: ظلم و سختی بر او چقدر سنگین است، اما زمان و سالها چطور میتوانند بر وجود تو تأثیر منفی بگذارند؟
هوش مصنوعی: گرسیوز در حال صحبت است و میگوید که در حال حاضر به زودی از راه میرسد و مطمئن است که نزدیک شاه خواهد آمد.
هوش مصنوعی: در شب چهارم، در کنار دختر زیبایی نشستهام و جوهر و عطر او در فضا پراکنده است.
هوش مصنوعی: ناگهان از خواب بیدار شد و با صدای بلندی که همچون نعرهی فیل مست بود، به خود لرزید.
هوش مصنوعی: او در آغوش خود زیبای چهرهای را داشت و به او گفت، ای پادشاه، در محبت تو چه حالتی داری؟
هوش مصنوعی: او به شدت فریاد زد و شعلهای روشن کردند، و عود و عطر خوش (عنبر) نیز در حال سوختن بودند.
هوش مصنوعی: از دختر افراسیاب پرسیدند: که تو از آن حکیم بزرگ چه خوابهایی دیدهای؟
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت که از خواب من لبهای خود را بر روی جمع باز نکن.
هوش مصنوعی: در خواب، تو را مانند درختی بلند و زیبا دیدم که گویی در کنار رودخانهای بیپایان ایستادهای.
هوش مصنوعی: کسی که در یک سمت کوه آتش را برپا کرده، در کنار آب مشغول به تیراندازی است.
هوش مصنوعی: از یک سو، تو آتش تیزی را بر پا کردی که مانند آتش سیاوش میدرخشد و شعلهور شده است.
هوش مصنوعی: از یک سو آتش و از سوی دیگر آب به جلو، در میان آن شیر و افراسیاب قرار دارند.
هوش مصنوعی: تو مرا با چهرهای ناراحت دیدی و بر آتش تندی که در دل داشتم، دمیدی.
هوش مصنوعی: وقتی که گرسیوز آتش را روشن کردی، با روشن کردن آن، من را هم سوزاندی.
هوش مصنوعی: فرنگیس گفت: این کار جز خوبی نیست، فقط لحظهای آن را بنگر.
هوش مصنوعی: بخت شوم به گرسوز میرسد و در نتیجه، به دست فرمانده رومی کشته میشود.
هوش مصنوعی: سیاوش برای سپاه به طور کامل دعا خواند و در آن لحظه در درگاه ایوان ماند.
هوش مصنوعی: چندین نفر جمع شدند و با خنجر در دست، پیشروی را به سمت دشمن آغاز کردند.
هوش مصنوعی: وقتی دو نیمه شب به پایان رسید، صبحگاهی از دشت سر بر آورد.
هوش مصنوعی: افراسیاب و سپاه رقمخوردهاش به زودی از دور به سمت میدان جنگ حرکت کردند.
هوش مصنوعی: گربهای از نزد گرسیوز آمد و گفت که باید به فکر جان خود باشیم و راهی برای نجات پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: از گفتار من هیچ فایدهای به دست نیامد و فقط از آتش، تیرهگی دود را دیدم.
هوش مصنوعی: متوجه باش که اکنون باید چگونه گروهی را آماده کرد و مکان مناسب برای استقرار آن کجا خواهد بود.
هوش مصنوعی: سیاوش از آن عمل ناآگاه بود، اما سخنان او حق و راست به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: فرنگیس گفت: ای حکیم، ای پادشاه، هرگز به ما نگاه نکن.
هوش مصنوعی: هرگز به راحتی بر زمین پای نگذار و گام بزن، چون ممکن است در توران، جایی خطرناک رخ دهد.
هوش مصنوعی: تو را به زندگی میآورم تا به جای سر و وجود خودت، دیگران را نادیده بگیری و فقط به خودت فکر کنی.
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت که خواب من حقیقت پیدا کرد و حالا آب من تاریک و ناگوار شده است.
هوش مصنوعی: زندگی من به پایان خواهد رسید و در این زمان فقط غم، درد و اندوه باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: کار جهان به این شکل است که گاه انسان را خوشحال و راضی میکند و گاه او را در تنگنا و نیاز قرار میدهد.
هوش مصنوعی: اگر ایوان من به آسمان برسد، باید همان زهر دنیا را بچشم.
هوش مصنوعی: اگر هزار و دویست سال هم بگذرد، جز خاک تیره هیچ جایی ندارم.
هوش مصنوعی: هیچکس در شب به دنبال روشنایی نمیگردد، چون تنها کسی که از علم و دانش زیادی برخوردار است، میتواند از آن بهره برده و از تاریکی نجات یابد.
هوش مصنوعی: تو پنج ماه است که در حال بارداری هستی و اگر این نامور باشد، نتیجهای در پی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر درخت تو نر باشد و بار بیاورد، یکی از بزرگترین و شناختهشدهترین پادشاهان را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: به نام کیخسرو افتخار کن و برای کاهش غم او، دل خود را آرام بکن.
هوش مصنوعی: این گنبد سرخ و تیزبالا به قدری کهن است که دیگر نمیتوان آن را نو و تازه دانست.
هوش مصنوعی: از این پس به دستور افراسیاب، سرنوشت شوم و ناپسند در خواب به سراغ من خواهد آمد.
هوش مصنوعی: بگذارید تا بر سر من تاجی از خون دل بگذارند، زیرا که بیگناهی من را به درد و رنج کشانده است.
هوش مصنوعی: من نه جایی برای دفن دارم و نه کسی برایم عزاداری میکند، در واقع، هیچکس به یاد من نیست.
هوش مصنوعی: من به مانند نهالی هستم که زادگاهم خاک توران است، جایی که سرزمین قدیمی اش همواره پذیرای شیران بوده است.
هوش مصنوعی: زندگی به همین شکل ادامه خواهد یافت و زمان هرگز به خاطر من آرام نخواهد گرفت.
هوش مصنوعی: از خورشید درخشان تا خاک تاریک، هیچ راهی برای اشتباه یا انحراف از عدل خداوند پاک وجود ندارد.
هوش مصنوعی: روزبانان شاه تو را به زانو درمیآورند و در حالی که تمام وجودت برهنه است، به عنوان نشانهای از تحقیر به راه میبرند.
هوش مصنوعی: پیری که فرمانده است، به در میآید و از تو درخواست میکند که به پدرت بگویی.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه او بیگناه است، جانش را میخواهد و از تو درخواست میکند که او را به خانهاش ببر تا در آنجا در نهایت ذلت و ناراحتی زندگی کند.
هوش مصنوعی: از ایران فردی با تدبیر و مشکلگشا خواهد آمد که به فرمان خداوند خود را آماده کرده است.
هوش مصنوعی: ناگهان تو را با پسرت به سمت رود جیحون بردند، در حالی که این کار پنهانی انجام شد.
هوش مصنوعی: او را بر تخت شاهی نشاندند و به فرمان او، پرنده و ماهی در خدمتش بودند.
هوش مصنوعی: از دنیای کنونی صدای بلندی به گوش میرسد و یاد کیخسرو در دلها زنده میشود.
هوش مصنوعی: از ایران گروهی به انتقام میآیند و تمام زمین را پر از آشفتگی و ناامنی میکنند.
هوش مصنوعی: کسی را برای نگهداری اسب نیکو و خوش قدم به سرزمین توران سپرد که برای او هیچ اهمیتی قائل نشد.
هوش مصنوعی: امروز از آثار کینهام هیچ چیزی جز ضربات سنگین و تیز شمشیر را نخواهی دید تا روز قیامت.
هوش مصنوعی: به این موضوع فکر کن و بر دل خود غم نگذار، بدن خود را از ناز و راحتی دور کن و به کار و تلاش بپرداز.
هوش مصنوعی: سیاوش وقتی که از غمها و ناراحتیها صحبت کرد، آن غمها به سمت او هجوم آوردند و او را در بر گرفتند.
هوش مصنوعی: چهرهاش پر از نشانههای درد و رنج است و نگاهش به سمت پایان راه متوجه شده است، در حالی که در پی تازیانههای سواران، به پیش میرود.
هوش مصنوعی: بیا شبرنگ بهزاد را بیاور، چون فهمیدی که روز انتقام فرا رسیده است.
هوش مصنوعی: با شدت و قدرت سر را به در زد و مهار را از روی گردنش برداشت.
هوش مصنوعی: در دل خود رازهای زیادی نهفته است، پس با آگاهی و بیداری به زندگی ادامه بده و با دیگران درگیر نشو.
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو برای انتقام بیاید، باید آمادهسازیهای لازم برای او انجام شود.
هوش مصنوعی: با دقت و مهارت خود، همانند سر مار که به چوب کوبیده میشود، بر عالم و سرنوشت تأثیر بگذار.
هوش مصنوعی: دل را یکجا و بهطور کامل از آخر ببُر، زیرا تو میتوانی او را به خاطر کینهت در این حالت بهدست بیاوری.
هوش مصنوعی: سواران دیگر همگی آماده شدند و اقدامات لازم را برای افروختن آتش از نی انجام دادند.
هوش مصنوعی: خود و سرکشان به سوی ایران رفتند و چهره خود را از خون اشکها پنهان کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که یک نیم فرسنگ از راه را طی کردند، به سپاه شاه توران رسیدند.
هوش مصنوعی: سپه با خود و شمشیر و زرهاش سیاوش را بر زرهای که به تن دارد، مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: گرسیوز به دلش گفت که این سخن درست است، زیرا نشانههایی که وجود داشت، این موضوع را تأیید میکند.
هوش مصنوعی: سیاوش از ترس جانش نگران بود و از اینکه مبادا کسی به او آسیب برساند، در دلش ناراحتی داشت.
هوش مصنوعی: به این نگاه کن که چگونه این به آن و آن به این نگاه میکند، در حالی که کینهای در دلشان از قبل وجود نداشت.
هوش مصنوعی: سواران به خاطر ترس از سیاوش، جنگ را شروع کردند و آرامش و تفکر را از دست دادند.
هوش مصنوعی: آن شخص باهوش و دانا گفت که با ستارههای ناپسند برای رسیدن به مقام مردی تلاش نکنید.
هوش مصنوعی: او پس از آن به افراسیاب گفت: ای شاه با هنر و دارای مقام و اعتبار.
هوش مصنوعی: چرا به جنگ و درگیری آمدهای، در حالی که من بیگناه هستم؟ چرا قصد داری مرا بکشی؟
هوش مصنوعی: اگر درگیری میان دو سرزمین ادامه پیدا کند، زمان و مکان همواره با بدی و نفرین پر خواهند شد.
هوش مصنوعی: گرسیوز با کم عقلی خود میگوید: از این سخن خود چه سودی میبرد؟
هوش مصنوعی: اگر تو در اینجا بهنحوی بیگناه آمدهای، چرا با زره و اسلحه به نزد پادشاه آمدهای؟
هوش مصنوعی: این نکته را باید در نظر داشت که برای پذیرش و آغاز یک مسیر، فقط داشتن ابزارهایی مانند سنان و سپر کافی نیست. این چیزها نمیتواند به تنهایی نشانهای از شایستگی یا افتخار باشد.
هوش مصنوعی: سیاوش متوجه شد که این عمل او موجب خشم شاه شده و علت این خشم او نیز بازار و حضور اوست.
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز سخن افراسیاب را شنید، خورشید به طور بلند و درخشان طلوع کرد.
هوش مصنوعی: او به ترکان دستور داد که در این دشت کشتیها را در خون غرق کنند.
هوش مصنوعی: مردی از ایران به نام سپه، شناخته شده و مشهور در میدان جنگ بود.
هوش مصنوعی: ایرانیان در نبرد زربند از خود قهرمانی نشان دادند و جلوی ریختن خون و کشتار را گرفتند.
هوش مصنوعی: همه به جنگ با سیاوش رفتند و هیچکدام فرصت فریب و تردید را ندیدند.
هوش مصنوعی: اکنون به ما میگویند که ما را خواهند کشت و این لازم است که تنها به خاطر خون، این کار انجام شود.
هوش مصنوعی: ببخشید، کمی صبر کن تا بررسی کنند که آیا از ایرانیان دست برداشتهاند یا نه، و این کار را بیهوده و بیفایده ندان.
هوش مصنوعی: سیاوش گفت که این نظر درست نیست، زیرا جنگ ریشه و پایگاهی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر چه من بیگناه هستم و چرخ روزگار به من آسیب میزند، این مشکلات در نهایت به هلاکت و نابودی من منجر خواهد شد.
هوش مصنوعی: حالا مردی نیست که بتواند با خداوند جهان بجنگد، زیرا قدرت و اراده او بدون هیچ رقیبی است.
هوش مصنوعی: در آن دوران، همه آنها که در این کار بودند، به پایان رسیدند و همه کشته شدند و وضعیت به حالت قبلی برگشت.
هوش مصنوعی: شاه خسته و ناامید از پشت سپاه به زمین افتاد، از تیر و آسیب دشمن و نیز از فشار و زخمهای ناشی از نبرد.
هوش مصنوعی: او بر روی زمین در حال گردش بود و نیزهای در دست داشت، در حالی که زرهای به او بسته بود.
هوش مصنوعی: بر گردن او بار سنگینی گذاشتند و دو دستش را از پشت به هم بستند، مثل سنگی که به هیچ جا نمیتواند برود.
هوش مصنوعی: خون به صورت گل سرخ رنگی میدود، همانند روزی که جوانی آن را نازا میبیند.
هوش مصنوعی: آنها به سوی سیاووش رفتند و در این راه، در پشت و جلو، سپاه بزرگی آنان را همراهی میکرد.
هوش مصنوعی: سالار سپاه توران چنین اعلام کرد که او را به سمت دیگری از راه منحرف کردهاند.
هوش مصنوعی: با چاقو سرش را از تنش جدا کنید، مانند شاخهای که هرگز روییدنی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: خون او را بر زمین بریزید و نگذارید دیر بماند و نگران نباشید.
هوش مصنوعی: سپهسالار به شاه گفت: تو از این شهریار چه بدی یا گناهی دیدهای که اینگونه رفتار میکنی؟
هوش مصنوعی: چرا میخواهی کسی را بکشی که به خاطر او تاج سرش به زمین میافتد و به شدت نالان و سوگوار است؟
هوش مصنوعی: کجا میتوان تاجی بر سر گذاشت که کلاهی برای آن مناسب نباشد، ای پادشاه دانا؟
هوش مصنوعی: در زمان خوشحالی، درختی وجود دارد که به ظاهر میوههای خوبی دارد، اما میوههایش سمی و خطرناک است و میتواند مشکلاتی در آینده به بار آورد.
هوش مصنوعی: گرسوز در بدن آنها ناشی از بیهودگی است که مردم را میکشد.
هوش مصنوعی: خونی که به خاطر سیاوش ریخته میشود، نمادی از درد و رنجی است که از نبرد و مبارزه ناشی میشود. این خون، نشاندهنده احساسات عمیق و درد دل خونی است که در دل انسانها باقی میماند.
هوش مصنوعی: یکی از پیران بود که برادری جوانتر از خود داشت و او هم خوشبخت و شادمان بود.
هوش مصنوعی: کجا رفت عدهای از جوانان با استعداد و با ذهن روشن؟
هوش مصنوعی: پیلسم به شاه گفت که این شاخ، بار سنگینی از درد و غم را به دوش دارد.
هوش مصنوعی: از یک فرد دانا داستانی را شنیدم که بیانگر خرد و فهم عمیق انسانها بود، و همچنین دیگران نیز با این اندیشه همنظر بودند.
هوش مصنوعی: دل آرام آرام پشیمان میشود و کسی که آشفته است، کمکم به هوش میآید و درمان میشود.
هوش مصنوعی: شتاب و بدی کار به خاطر تصمیمات نادرست و شتابزده است که باعث پشیمانی روح و درد و رنج جسم میشود.
هوش مصنوعی: مدت زمان زیادی نمیگذرد که در زندگی با مشکلات و چالشهایی روبهرو میشویم. انسانها در شرایط سخت ممکن است تحت فشار قرار گیرند، اما من نمیتوانم بپذیرم که کسی که در مقام قدرت است، به سادگی جان انسانها را بگیرد یا به ظلم رفتار کند. من بر این باورم که زندانی کردن یا آسیب زدن به کسی به خاطر سوءتفاهم یا سوءاستفاده از قدرت، اقدامی ناپسند و غیرموجه است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید حواست را جمع کنی و کنترلی بر اوضاع خود داشته باشی، چرا که روزگار ممکن است با تو سختگیر باشد و از تجربیات آن میتوان یاد گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی که اندیشههای خردمندانه بر قلبت وزیده شود، بعد از آن، شایسته است که از آن اندیشهها بهرهبرداری کنی و به آنها توجه کنی.
هوش مصنوعی: بفرما که آرام رفتار کن، زیرا رفتار تند میتواند باعث پشیمانی شود.
هوش مصنوعی: برداشته شدن بیدلیل و بیگناه یک سر را، همانند داستان کاووس و رستم که دارای کینه و دشمنی بودند، نشان میدهد.
هوش مصنوعی: پدر شاه و رستمش، خداوند است که سرنوشت را به گونهای رقم میزند که این روزگار به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: چون گودرز و گیو و برزین و طوس، بر قلهٔ بلند کوه، مثل طوقی محکم میزنند.
هوش مصنوعی: سربازان و فرماندهان قوی و دلیر از نظر او، گروههای دیگر را بیاهمیت و ناچیز میبینند.
هوش مصنوعی: فریبرز، پسر کاووس، شیر درندهای است که هیچکس از نبرد و جنگ با او سیر نشده و خسته نمیشود.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که وقتی گروهی از افراد بر روی یک دلسردی یا دشمنی مشترک تمرکز کنند، این کینه و تعصب میتواند به طور گستردهای در سرزمینها و بین جامعه پخش شود. به عبارتی، وقتی که مردم با هم به خاطر یک موضوع خاص عصبانی شوند، تاثیر آن میتواند به شکل کلان در جامعه و طبیعت قابل مشاهده باشد.
هوش مصنوعی: من نه پایدارم که به کسی وابسته باشم و نه ارتباطی با افرادی که در این جمع حضور دارند دارم.
هوش مصنوعی: به زودی، افراد سالخورده صبحگاهان خواهند آمد و داستان را از شاه خواهند شنید.
هوش مصنوعی: آیا تا زمانی که نیازی به چیزی نداشته باشی، آن را گسترش میدهی؟ تنها در صورتی که به چیزی نیاز داشته باشی، تلاش میکنی تا آن را به دست آوری.
هوش مصنوعی: گرسیوز به جوانان میگوید که از آرزوهای بیپایه و نامعقول دست بردارند و بر عقل و تدبیر خود تکیه کنند.
هوش مصنوعی: در دشتهای ایرانی پر از پرندگان و زیباییهای طبیعی است. اگر از دشمنی و کینه بترسی، همین که به این زیباییها نگاه کنی برایت کافی است.
هوش مصنوعی: همین که تو این کار را کردی، تنها کافی نیست، بلکه حتی اگر دیگری هم نصیحتی برایت بگوید، باز هم تو توجهی نمیکنی.
هوش مصنوعی: وقتی سیاوش از سرزمینهای روم و چین بیرون میآید، زمین پر از سلاح و جنگافزارهایی مانند گرز و شمشیر میشود.
هوش مصنوعی: اگر دم مار را ببری و سرش را با پارچهای نرم بپوشانی، میتوانی هر خواستهای از او داشته باشی.
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد که تو جان خود را به او بدهی، من دیگر در نظر پادشاه نخواهم بود.
هوش مصنوعی: به یک مکان دور و خلوت پناه میبرم تا از خطر جانم دور شوم، امید دارم که زمان سختیها به زودی تمام شود.
هوش مصنوعی: دختران زیبا و دلربا با اشکال و حالتهای مختلف به سمت شاه ترک رفتند، در حالی که عطر و رنگهای مختلفی به همراه داشتند.
هوش مصنوعی: به دلیل خون سیاوش، خشم و انتقام را نچشانید و از کشتن و توطئه دست بردارید، زیرا در نهایت آرامش و صلح به وجود خواهد آمد.
هوش مصنوعی: به توصیه و مشاوره گرسیوز، آماده شو و دشمن را از جایگاهش برکنار کن.
هوش مصنوعی: تو دامی فراهم کردی و دشمنی برگزیدی، پس بدو از ایران برمیخیزد و سر و صدایی برمیدارد.
هوش مصنوعی: این کار ناپسند است که دل را به دست افراد بد و حسود بسپاریم، بلکه باید آن را از چنگ چنین کسانی رها کنیم.
هوش مصنوعی: نگاه کن که سپاهی را به این شکل نابود کردی، ببین نظر شاه چگونه است.
هوش مصنوعی: اگر خودت از اول به کسی آسیب نزنی، میتوانی این گناه را با آب بشویی و پاک کنی.
هوش مصنوعی: اکنون زمانی میرسد که در جهان نه چیزی به وضوح دیده شود و نه چیزی پنهان بماند.
هوش مصنوعی: شاه به آنها چنین پاسخ داد که من هرگز ننگ و گناهی در نگاه خود از آنان ندیدهام.
هوش مصنوعی: اما از گفته ستاره، در پایان، سختیهایی به سر خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر خون او را به خاطر کینه بریزم، یکی از زمین ایران برمیخیزد.
هوش مصنوعی: ترک کردن او بدتر از کشتن اوست، چرا که کشتن او فقط برای من رنج و درد به همراه دارد.
هوش مصنوعی: غم و درد و مشکلات به من هجوم آوردهاند و به سرزمین توران آسیب میزنند.
هوش مصنوعی: عاقل و دانا میفهمد که اگر کسی به دیگران بدگمان باشد، نمیتواند به راحتی مشکلات بزرگتری مانند مسائل آسمانی را حل کند.
هوش مصنوعی: فرنگیس به شنوای رخسار خویش نگاهی انداخت و میان خود را با زنجیری خونین بست.
هوش مصنوعی: مردی پیاده به نزد شاه آمد و چهرهاش که به خون آغشته بود، مانند ماه میدرخشید.
هوش مصنوعی: او با دل پر از غم و نگرانی به سوی پدرش رفت و مانند طوفانی که خاک را به هوا میریزد، احساساتش را به هم ریخت.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای شهریار با هنر، چرا میخواهی مرا خوار و کوچک کنی؟
هوش مصنوعی: چرا قلبت را در فریب و نیرنگ بستهای؟ از بالای این همه احساس، پایینتر را نمیبینی.
هوش مصنوعی: از سر تاجداران بیگناه چیزی مبر، زیرا این داور که همان آسمان و ماه است، این رفتار را نمیپسندد.
هوش مصنوعی: سیاوش که ایران را ترک کرد، جهان به خاطر او به تحسین و ستایش پرداخت.
هوش مصنوعی: برای تو دل شاه را میآزارد، مانند تاج و تختی که در آن زمان داشته است.
هوش مصنوعی: کسی به تو پناه داد و پشت و پناهات شد، حالا چه دیدی که از او دور افتادی و از مسیر منحرف شدی؟
هوش مصنوعی: در جنگ قدرت و سلطنت، افرادی که بر تخت سلطنت نشستهاند، تجربههای زیادی دارند و برای حفظ مقام خود، تلاش زیادی میکنند.
هوش مصنوعی: به من بدون دلیل ظلم نکن، زیرا این جهان همچون یک دستمال است که با وزش باد و نفسها در حال تغییر و تحول است.
هوش مصنوعی: یک نفر بیدلیل به چاه افتاد و بیگناه ماند، در حالی که دیگری به راحتی بر فراز جایگاه خود نشسته است.
هوش مصنوعی: در نهایت، هر دو به خاک برمیگردند و سرنوشتشان را به دستان تقدیر میسپارند.
هوش مصنوعی: شنیدی که آفریدون چگونه از گردن کشی و ظلم ضحاک تازی انتقام گرفت؟
هوش مصنوعی: از منوچهر شاه بزرگ چه داستانی به سلم و تور بزرگ رسید؟
هوش مصنوعی: اکنون زندهام و در گاه کاووس شاه، همانند دستان و رستم که بر دشمنان خشم و کینه دارند.
هوش مصنوعی: دنیا از قدرت رستم به لرزه در میآید، چرا که سرزمین توران توان مقابله با او را ندارد.
هوش مصنوعی: مانند بهرام، که در نبرد بیتفاوت به زخمها و ضربات حریفان میجنگد و هیچ احساس نگرانی یا ترسی از قدرت دشمنان ندارد.
هوش مصنوعی: گیو، به خاطر ترس از او، در روز جنگ مانند پلنگی که پوست روباه به تن کرده است، لباس پوشیده است.
هوش مصنوعی: درختی در زمین وجود دارد که نشانهای از خود به جا میگذارد و برگهایش به رنگ خون درآمدهاند که نشان از کینه و revenge دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام سیاوش، سیاهپوش میشود و از آب زاری میکند و نفرینی بر افراسیاب میفرستد.
هوش مصنوعی: به یاد سخنان من، در وجود خود ستمگری را خواهی دید که بر تو چیره است.
هوش مصنوعی: در جنگل هنگامی که نمیتوانی شکار کنی، دیگر آهوها را در اضطراب قرار نده.
هوش مصنوعی: یعنی تو در این کار، به ویژه در زمانهایی خاص، میتوانی قدرت و پیشوایی را به دست بیاوری. بنابراین بهتر است که در صبحگاه، با دقت و هوشیاری به اوضاع نگاه کنی.
هوش مصنوعی: شهر توران را به خاطر نکن، زیرا روزهای بدی ممکن است به یادت بیاید.
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و سپس چهره سیاوش را دید. با دیدن دو چهره، به شدت ناراحت شد و فریاد زد.
هوش مصنوعی: دل شاه توران به شدت سوخت و خیرهسران خرد را مجذوب خود کرد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: برگرد و به اینجا نیا، چون نمیدانی که از این کار بد، چه نظری برای من خواهد داشت.
هوش مصنوعی: در قصر بزرگ او، خانهای وجود داشت که متعلق به فرنگیس بود و آن خانه به او تعلق نداشت.
هوش مصنوعی: او را به درون آن خانه پرت کردند و در خانه را محکم بستند.
هوش مصنوعی: سپس آن شاه بدون کینه و ساکت، فرمان داد تا سیاوش را بیاورند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید او را به مکانی ببرید که هیچ کس دیگری وجود نداشته باشد و در آنجا کسی به او کمک کند یا صدایش را بشنود.
هوش مصنوعی: سر او را از بدن جدا کردند و کرگسان (پرندگان) جسم او را کفن خواهند کرد.
هوش مصنوعی: باید که خون سیاوش بر زمین نریزد و گیاهی از آن نروید، چرا که آن روز انتقام است.
هوش مصنوعی: آنها به سرعت به دنبال او میدویدند، شبیه روزبانانی که مردم را میگیرند.
هوش مصنوعی: سیاوش به خالقش شکایت کرد و گفت: ای کسی که بالاتر از نوسان و تغییرات زمان هستی، به من گوش بده.
هوش مصنوعی: یک شاخه از وجود من پیدا کن، مانند خورشیدی که در میان جمع میتابد.
هوش مصنوعی: چه کسی خواهد از این دشمنان انتقام بگیرد و کینهاش را در سرزمین خود تازه کند؟
هوش مصنوعی: او در پشت سرش دید که چشمانش پر از خون و دلش پر از اندوه شده است.
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت: خداحافظ، زمین تاریک است و تو همیشه باقی خواهی ماند.
هوش مصنوعی: به من بگو که سلامی از طرف من به سالخوردگان برسانی و به آنها بگویی که دنیا به یک شکل دیگر تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: من به جوانی به امید نصیحت و راهنمایی از بزرگترها بودم، اما حالا با گستاخی و بیتابی مثل درخت بید، نگران و آشفتهام.
هوش مصنوعی: او به من گفته بود که با صد هزار نفر زرهپوش و سوار جنگی آمده است.
هوش مصنوعی: وقتی که روزی برگردی، من در کنارت هستم و در دل من همانند یک دشت گلفشان زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: هماکنون بهصورت پیاده و در حال دویدن به سوی گرسیوز، در حالت ناتوان و اندوهگین قرار دارم.
هوش مصنوعی: نمیخواهم ببینم که محبوبم با کسی دیگر باشد، کسی که به خاطر من به شدت نگران و ناراحت شده است.
هوش مصنوعی: وقتی از شهر و از میان ارتش عبور کرد، او را به سوی دشت بردند.
هوش مصنوعی: گرسیوز به خاطر خون، آن خنجر آبگون را از زرهاش برمیدارد.
هوش مصنوعی: فیل بزرگ زندگی را به زمین افکند، نه از این سردار شرمگین شد و نه ترسی به دلش راه یافت.
هوش مصنوعی: یک ظرف طلایی بر زمین گذاشت و آن سرو نقرهای را از هم جدا کرد.
هوش مصنوعی: به جایی که گفته شده، بدی باعث میشود که خون به زمین بریزد و زره از تن فردی بیفتد و او را به زمین بیندازد.
هوش مصنوعی: یک باد تند و تاریک از سمت دیگری وزیدن گرفت و باعث شد که نور خورشید و ماه را بپوشاند.
هوش مصنوعی: آنها نتوانستند یکدیگر را ببینند و به همین خاطر رو گرداندند و همه بر یکدیگر نفرین کردند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.