فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
گر باغبان نظر به گلستان کند تو رابر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را
گر صبحدم به دامن گلشن گذر کنیدست نسیم، گل به سرافشان کند تو را
مشرق هزار پاره کند جیب خویشتنگر یک نظر به چاک گریبان کند تو را
ای کاش چهرهٔ تو سحر بنگرد سپهرتا قبله گاه مهر درخشان کند تو را
دور […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو راکی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضورپنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که منبا صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینهساز شدتا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
نازم خدنگ غمزهٔ آن دلپذیر راکر وی گزیر نیست دل ناگزیر را
مایل کسی به شهپر فوج فرشته نیستچندان که من ز شست دلآرام تیر را
منعم ز سیر صورت زیبای او مکناز حالت گرسنه خبر نیست سیر را
وقتی به فکر حال پریشان فتادهامکز دست دادهام دل و چشم و ضمیر را
مقبول اهل راز نگردد نماز منگر […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
شد وقت مرگ نوش لبی همنشین مراعمر دوباره شد نفس واپسین مرا
با صد هزار حسرت از آن کو گذشتهاموا حسرتا اگر بگذارد چنین مرا
چون برکنم ز سینهٔ سیمین دوست دلکه ایزد نداده است دل آهنین مرا
گفتم به چشم عقل نیفتم به چاه عشقبستی نظر ز نرگس سحر آفرین مرا
در وعدهگاه وصل تو جانم به لب […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴
جستیم راه میکده و خانقاه رالیکن به سوی دوست نجستیم راه را
تا کی کشیم خرقهٔ تزویر را به دوشنتوان کشیدن این همه بار گناه را
کی بنده پا نهاد به سر منزل یقینزنهار خواجه هر مکن این اشتباه را
بیچاره آن گروه که از اضطراب عشقدیدند راه را و ندیدند چاه را
هر جا که آن سوار پری […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶
هر جا کشند صورت زیبای شاه راخورشید سجده میکند آن جایگاه را
شمس الملوک ناصرالدین شه که صورتشمعنی نمود آیت خورشید و ماه را
شاهنشهی که حاجب دولتسرای اوبر خسروان گشوده در بارگاه را
فرماندهی که لشکر کشورگشای اوبرداشتند از سر شاهان کلاه را
شاهی که از سعادت پای مبارکشبر چشم خود فرشته کشد خاک راه را
سروی است قد […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
آمد به جلوه شاهد بالا بلند ماآماده شد بلای دل دردمند ما
ما مهر از آن پسر سر مویی نمیبریمبرند اگر به خنجر کین بندبند ما
تا چشم خود به دورهٔ ساقی گشادهایمدور زمانه چشم ببست از گزند ما
گفتم که نوشداروی عشاق خسته چیستگفتا تبسمی ز لب نوشخند ما
شیرین لبان به خون دل خود تپیدهانددر صیدگاه خسرو […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
چون خاک میشود به رهت جان پاک مابگذار نخوت از سر و بگذر به خاک ما
یا رب که دامن تو نگیرد به روز حشرخونی که ریختی ز دل چاک چاک ما
دردا که هیچ در دل سختت اثر نکرداشک روان و آه دل دردناک ما
تا کی که با خیال تو در خاک میکنیمخمخانه مست میشود از […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
خطت دمید از اثر دود آه ماشد آه ما نتیجه روز سیاه ما
ما را به جرم عشق تو کشتند منکرانسرمایهٔ ثواب شد آخر گناه ما
ما خونبهای خویش نخواهیم روز حشرگر باز بر جمال تو افتد نگاه ما
شاهد ضرور نیست شهیدان عشق راگو هیچ دم مزن ز شهادت گواه ما
قانع شدم به نیم نگه لیکن از […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
عمری که صرف عشق نگردد بطالت استراهی که رو به دوست ندارد ضلالت است
من مجرم محبت و دوزخ فراق یارواه درون به صدق مقالم دلالت است
گیرم به خون دیده نویسم رساله راکس را در آن حریم چه حد رسالت است
در عمر خود به هیچ قناعت نمودهامتا روزیم به تنگ دهانش حوالت است
کام ار به استمالت […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸
کیفیت نگاه تو از جام خوشتر استلعل لبت ز بادهٔ گلفام خوشتر است
نظارهٔ رخ تو به اصرار خوب تربوسیدن لب تو به ابرام خوشتر است
گر خال تواست دانهٔ مرغان نیکبختاز صحن بوستان شکن دام خوشتر است
من کافر محبتم اما به راستیکفر محبت تو ز اسلام خوشتر است
ناموس ما به باد فنا رفت و خوش دلیمزیرا […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹
بار محبت از همه باری گرانتر استو آن کس کشد که از همه کس ناتوانتر است
دیگر ز پهلوانی رستم سخن مگویزیرا که عشق از همه کس پهلوانتر است
چون شرح اشتیاق دهد در حضور دوستبیچارهای که از همه کس بیزبانتر است
هر دل که شد نشانهٔ آن تیر دلنشینفردای محشر از همه صاحب نشانتر است
هر دم به […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
امشب ز روی مهر مهی در سرای ماستکز یمن مقدمش سر مه زیر پای ماست
ای عشق پا به تارک جمشید سودهایمتا سایهٔتو بر سر خورشیدسای ماست
ما از ازل رضا به قضای خدا شدیمزان تا ابد رضای قضا در رضای ماست
عهدی نبستهایم که در هم توان شکستسختی که هیچ سست نگردد وفای ماست
منت خدای را که […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸
طوطی وظیفهخوار لب نوشخند توستشکر فروش مصر خریدار قند توست
دوزخ کنایتی ز دل سوزناک منجنت حکایتی ز رخ دل پسند توست
بگسیختم دل از خم گیسوی حور عینتا حلق من به حلقهٔ مشکین کمند توست
طوبی سر از خجالت خویش افکند به زیرهر جا حدیث جلوهٔ سرو بلند توست
رخ بر فروز و از نظر بد حذر مکنزیرا […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
ترک کمان کشیده دو چشم سیاه تستتیری که بر نشانه نشیند نگاه تست
امروز هر تنی که به شمشیر کشتهایفردای رستخیز به جان عذر خواه تست
بر دیدهاش فرشته کشد از پی شرفخون کسی که ریخته بر خاک راه تست
پای غرور بر سر صید حرم نهدهر آهویی که قابل نخجیر گاه تست
بس دل اسیر زلف و زنخدان […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳
کیفیتی که دیدم از آن چشم نیم مستبا صدهزار جام نیارد کسی به دست
یک جسم ناتوان ز سر راه او نخاستیک صید نیمجان ز کمینگاه او نجست
کو آن دلی که نرگس فتان او نبردکو سینهای که خنجر مژگان او نخست
جز یاد او امید بریدم ز هر چه بودجز روی او کناره گرفتم ز هر که […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵
قطع نظر ز دشمن ما کرد چشم دوستدردی که داشتیم دوا کرد چشم دوست
در عین خشم اهل هوس را به خون کشیدکامی که خواستیم روا کرد چشم دوست
بر ما نظر فکند و ز بیگانه برگرفتدیدی که التفات به جا کرد چشم دوست
جمعی بکشت و جمع دگر زنده ساخت بازبنگر به یک نظاره چهها کرد چشم […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
کس نیست کاو به لعل تو خونش سبیل نیستالا کسی که تشنه لب سلسبیل نیست
مستغنیام به عشق تو از وصل حور عینآری به چشم من همه چشمی کحیل نیست
روز قیامت آمد و وصلت نداد دستالحق که چون فراق تو لیلی طویل نیست
آنان که بر جمال تو بگشادهاند چشمیوسف به چشم همت ایشان جمیل نیست
جز نقد […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸
پیکی مرا به سوی تو غیر از نسیم نیستآن هم ز بخت تیرهٔ من مستقیم نیست
کس دل ز غمزهات به سلامت نمیبردالا کسی که صاحب ذوق سلیم نیست
لعل تو نرخ بوسه مگر نقد جان کندور نه به قدر سنگ تو در کیسه سیم نیست
بیگانه را به کوی خود ای آشنا مخوانکاهل جحیم در خور باغ […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷
مشاطه تا به روی تو زلف دوتا نهادبس مرغ دل که پای به دام بلا نهاد
بی چون اگر گناه شمارد نگاه راپس در رخ تو این همه خوبی چرا نهاد
نوشینی لبت ز ظلمت خط گشت آشکارخضرش لقب به چشمهٔ آب بقا نهاد
از جان برید هر که به زلفت کشید دستوز سر گذشت آن که در […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵
مستان بزم عشق شرابی نداشتنددر عین بی خودی می نابی نداشتند
هرگز به غیر خون دل و پارهٔ جگرشوریدگان شراب و کبابی نداشتند
قربان قاتلی که شهیدان عشق اوجز آب تیغ حسرت آبی نداشتند
با قاتل از غرور ندارد سر حساببا کشتگان عشق حسابی نداشتند
قومی به فیض پیر خرابات کی رسندکز جام باده حال خرابی نداشتند
آنان که داغ […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲
آنان که در محبت او سنگ میخورندخون را به جای بادهٔ گلرنگ میخورند
من تنگدل ز رشک گروهی که در خیالتنگ شکر از آن دهن تنگ میخورند
قومی که خشت میکده بالین نمودهاندباور مکن که حسرت اورنگ میخورند
زاهد شبی به حلقهٔ مستان گذار کنتا بنگری که می به چه آهنگ میخورند
گل های سرفکندهٔ این باغ روز و […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴
صورتگران که صورت دل خواه میکشندچون صورت تو مینگرند آه میکشند
جمعی شریک حال پراکندهٔ مناندکز طرهٔ تو دست به اکراه میکشند
لب تشنگان چاه زنخدان دلکشتآب حیات دم به دم از چاه میکشند
یارب چه گلبنی تو که با نقش قامتتسرو بلند را همه کوتاه میکشند
من مات صورت تو که در کارگاه حسنخورشید را گدا و تو […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کندحاشا که مشتری سر مویی زیان کند
چون از کرشمه دست به تیر و کمان کندکاش استخوان سینه ما را نشان کند
در دست هر کسی نفتد آستین بختالا سری که سجدهٔ آن آستان کند
گر عقل خواند از قد او خط ایمنیاول علاج فتنهٔ آخر زمان کند
گر عشقم آشکار […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲
بتان به مملکت حسن پادشاهانندولی دریغ که بدخواه نیک خواهانند
ز اصل پرورش روح میدهند این قومولی ز فرقت جان سوز جسم گاهانند
به جای شیر ز بس خوردهاند خون جگرهنوز تشنهلب خون بیگناه انند
کجا کمان سلامت ز عرصهای ما راستکه در کمین ز چپ و راست کج کلاهانند
به طاق آن خم ابرو شکستگی مرسادکه در پناهش […]
