گنجور

 
فروغی بسطامی

جستیم راه میکده و خانقاه را

لیکن به سوی دوست نجستیم راه را

تا کی کشیم خرقهٔ تزویر را به دوش

نتوان کشیدن این همه بار گناه را

کی بنده پا نهاد به سر منزل یقین

زنهار خواجه هر مکن این اشتباه را

بیچاره آن گروه که از اضطراب عشق

دیدند راه را و ندیدند چاه را

هر جا که آن سوار پری چهره بگذرد

نتوان نگاهداشت عنان نگاه را

دانی که عاشقان ز چه در خون طپیده‌اند

بینی گر آن کرشمه بیگاه وگاه را

زین آرزو که با تو صبوحی توان زدن

بر هم زدیم خواب خوش صبح‌گاه را

دور از رخ تو گریه مجالی نمی‌دهد

کز تنگنای سینه برآریم آه را

اول ز آستان توام راند پاسبان

آخر پناه داد من بی‌پناه را

اهل نظر ز عارض و زلف تو کرده‌اند

تفسیر صبح روشن و شام سیاه را

دیگر نظر نکرد فروغی به آفتاب

تادید فر طلعت ظل الله را

شمس الملوک ناصر الدین شه که تیغ او

از هم شکافت مغفر چندین سپاه را

آن آسمان همت و خورشید معدلت

کز دل شنید نالهٔ هر دادخواه را

یا رب به حق قائم آل محمدی

دائم بدار دولت این پادشاه را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

تا تو بتاب کردی زلف سپاه را

در تو بماند چشم به خوبی سیاه را

ای رشک مهر و ماه تو گر نیک بنگری

در مهر و ماه طیره کنی مهر و ماه را

گر هیچ بایدت که شوی مشک بوی تو

[...]

فلکی شروانی

خور گرچه نور بخشد هر ماه ماه را

روبد بدیده پیشش صد راه راه را

شاهان ز تاج و گاه، شرف یافتند و او

گه تاج را شرف دهد و گاه گاه را

گر گاه در پناه وی آید ظفر دهد

[...]

ادیب صابر

مویم سپید و نامه سیه ماند از گناه

جز عذر و توبه چاره ندانم گناه را

خواهم که عفو و رحمت و لطف تو ای خدا

در کار این سپید کند آن سیاه را

سید حسن غزنوی

ای تخت را خجسته تر از تاج گاه را

وی ملک را فریضه تر از نور ماه را

ای نقش بند دولت بند قبای تو

فر همای داد به سربر کلاه را

روزی که بر نشینی تاج سفیده دم

[...]

سعدی

آن روی بین که حسن بپوشید ماه را

وآن دام زلف و دانهٔ خال سیاه را

من سرو را قبا نشنیدم دگر که بست

بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را

گر صورتی چنین به قیامت برآورند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه