مشاطه تا به روی تو زلف دوتا نهاد
بس مرغ دل که پای به دام بلا نهاد
بی چون اگر گناه شمارد نگاه را
پس در رخ تو این همه خوبی چرا نهاد
نوشینی لبت ز ظلمت خط گشت آشکار
خضرش لقب به چشمهٔ آب بقا نهاد
از جان برید هر که به زلفت کشید دست
وز سر گذشت آن که در این حلقه پا نهاد
تا داد کام خاطر بیگانه لعل تو
صد داغ رشک بر جگر آشنا نهاد
هر کس که خواست زان لب شیرین مراد دل
جان عزیز بر سر این مدعا نهاد
تا از وفای خویش ندیدیم هیچ خیر
خیرش مباد آن که بنای وفا نهاد
تا آرزوی دیدن او را برم به خاک
تیغ جفا به گردن من از قفا نهاد
تا بوی او به ما نرساند ز تاب زلف
چندین هزار بند به پای صبا نهاد
روزی که در جهان غم و شادی نهاد پای
شادی به سوی او شد و غم رو به ما نهاد
آخر فروغی از ستم پاسبان او
زان خاک آستان شد و دل را به جا نهاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ایزد اساس قصر بقا بر فنا نهاد
بنیاد خاک بر سر باد هوا نهاد
ما را چو دانه خرد کند آسیای چرخ
کو معنی دقیق در این آسیا نهاد
کرد از وجود قافله سوی عدم روان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.