گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴

 

ساقی بده آن شراب گلرنگ

مطرب بزن آن نوای بر چنگ

کز زهد ندیده‌ام فتوحی

تا کی زنم آبگینه بر سنگ

خون شد دل من ندیده کامی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸

 

من با تو نه مرد پنجه بودم

افکندم و مردی آزمودم

دیدم دل خاص و عام بردی

من نیز دلاوری نمودم

در حلقه کارزارم انداخت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

من چون تو به دلبری ندیدم

گلبرگ چنین طری ندیدم

مانند تو آدمی در آفاق

ممکن نبود پری ندیدم

وین بوالعجبی و چشم بندی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰

 

نه دسترسی به یار دارم

نه طاقت انتظار دارم

هر جور که از تو بر من آید

از گردش روزگار دارم

در دل غم تو کنم خزینه

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵

 

گر من ز محبتت بمیرم

دامن به قیامتت بگیرم

از دنیی و آخرت گزیر است

وز صحبت دوست ناگزیرم

ای مرهم ریش دردمندان

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸

 

امروز مبارک است فالم

کافتاد نظر بر آن جمالم

الحمد خدای آسمان را

کاختر به درآمد از وبالم

خواب است مگر که می‌نماید

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸

 

گر دست دهد هزار جانم

در پای مبارکت فشانم

آخر به سرم گذر کن ای دوست

انگار که خاک آستانم

هر حکم که بر سرم برانی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲

 

گر غصه روزگار گویم

بس قصه بی شمار گویم

یک عمر هزارسال باید

تا من یکی از هزار گویم

چشمم به زبان حال گوید

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶

 

ای کودک خوبروی حیران

در وصف شمایلت سخندان

صبر از همه چیز و هر که عالم

کردیم و صبوری از تو نتوان

دیدی که وفا به سر نبردی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷

 

برخیز که می‌رود زمستان

بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه

منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷

 

آخر نگهی به سوی ما کن

دردی به ارادتی دوا کن

بسیار خلاف عهد کردی

آخر به غلط یکی وفا کن

ما را تو به خاطری همه روز

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰

 

ای روی تو راحت دل من

چشم تو چراغ منزل من

آبیست محبت تو گویی

کآمیخته‌اند با گل من

شادم به تو مرحبا و اهلا

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸

 

ای چشم تو دلفریب و جادو

در چشم تو خیره چشم آهو

در چشم منی و غایب از چشم

زآن چشم همی‌کنم به هر سو

صد چشمه ز چشم من گشاید

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳

 

سرمست بتی لطیف ساده

در دست گرفته جام باده

در مجلس بزم باده نوشان

بسته کمر و قبا گشاده

افتاده زمین به حضرت او

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸

 

ای سرو حدیقه معانی

جانی و لطیفه جهانی

پیش تو به اتفاق مردن

خوشتر که پس از تو زندگانی

چشمان تو سحر اولین اند

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶

 

امروز چنانی ای پری‌روی

کز ماه به حسن می‌بری گوی

می‌آیی و در پی تو عشاق

دیوانه شده دوان به هر سوی

اینک من و زنگیان کافر

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳

 

هر چیز کزان بتر نباشد

از مصلحتی به در نباشد

شری که به خیر باز گردد

آن خیر بود که شر نباشد

احوال برادرم شنیدی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴ - پیداست که آخرالزمان است!

 

آشفتن چشم‌های مستت

دود دل یار مهربانست

وین طرفه که درد چشم او را

خونابه ز چشم ما روانست

دو فتنه به یک قرینه برخاست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند

 

ای سرو بلندِ قامت دوست

وه وه که شمایلت چه نیکوست

در پای لطافت تو میراد

هر سرو سهی که بر لب جوست

نازک بدنی که می‌نگنجد

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۵

 

چشم تو طلسم جاودانست

یا فتنهٔ آخرالزمانست

تا چشم بدی به زیر بنهد

دیگر به کرشمه در نهانست

ما را به کرشمه صید کردست

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode