فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶
ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامیکز دست او به صد جان نتوان گرفت جامی
در کوی می فروشان نه کفری و نه دینیدر خیل خرقهپوشان نه ننگی و نه نامی
با صدهزار خواهش خشنودم از نگاهیبا صدهزار حسرت خرسندم از خرامی
اندوه آن پری رو بهتر ز هر نشاطیدشنام آن شکر لب خوش تر ز هر سلامی
در وعدهگاه […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱
دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانیاما نمیتوان گفت با هیچ نکتهدانی
اسرار عشقم آخر افتاد بر زبانهااز بس که وصف او را گفتم به هر زبانی
هر شامگه به یادش خفتم به لالهزاریهر صبح دم به بویش رفتم به بوستانی
تخم وفای او را کشتم به هر زمینیخار جفای او را خوردم به هر زمانی
در گردنم فکندهست […]
