ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم
کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم
از بس قدح کشیدم در کوی می فروشان
هم جامه را دریدم، هم شیشه را شکستم
خورشید عارض او چون ذره برده تابم
بالای سرکش او چون سایه کرده پستم
کام دلم تو بودی هر سو که میدویدم
سر منزلم تو بودی هر جا که مینشستم
تیغش جدا نسازد دستی که با تو دادم
مرگش ز هم نبرد عهدی که با تو بستم
کیفیت جنون را از من توان شنیدن
کز عشق آن پری رو زنجیرها گسستم
ترسم کز این لطافت کان نازنین صنم راست
گرد صمد نگردد نفس صنمپرستم
سنگین دلی که کردهست رنگین به خون من دست
فریاد اگر به محشر دامن کشد ز دستم
از هر طرف دویدم همچون صبا فروغی
لیکن به هیچ حیلت از بند او نجستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم
گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم
با وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرم
اما چگونه گیرم چون من شکسته دستم
خود دامنش نگیرد الا شکسته دستی
[...]
دوش آن مه دو هفته دستم گرفت، دستم
دستان نمودم، اما از عربده نجستم
گفتم بدو دویدم، گرد از رهش ندیدم
هرچند خود ندیدم در شور و غلغلستم
در عربده است عمری این عقل و عشق با هم
[...]
از جام بیخودی کرد ساقی خداپرستم
بودم ز بت پرستان تا از خودی نرستم
راهی که راهزن زد یک چند امن باشد
ایمن شدم ز شیطان تا توبه را شکستم
ساقی و باده من از سینه جوش می زد
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.