گنجور

 
فروغی بسطامی

تا با کمان ابرو بنشست در کمینم

در خون خویش بنشاند از تیر دلنشینم

هم طره‌اش بهم زد طومار صبر و تابم

هم غمزه‌اش ز جا کند بنیاد عقل و دینم

گاهی به دل کند جا، گاهی به دیده ما را

یک جا نمی‌نشیند شاه حشم نشینم

هر گوشه اهل رازی دارد بدو نیازی

در راه عشق بازی تنها نه من چنینم

تو خرمن جمالی، من خوشه‌چین مسکین

تو خواجه بزرگی، من بنده کمینم

تو پادشاه حسنی، من دادخواه عشقم

تو فتنهٔ زمانی، من شورش زمینم

خاری که از تو آید بهتر ز تو ستانم

بویی که از تو باشد خوش تر ز یاسمینم

دست از تو بر ندارم گر می‌کشی به دارم

مهر از تو برنگیرم گر می‌کشی به کینم

روزی اگر ببینم خود را بر آستانت

دیگر کسی نبیند جان را در آستینم

آن دم که بر لب آید جانم ز زهر هجران

از لعل نوشخندت مشتاق انگبینم

بر آسمان خوبی دارم مهی فروغی

کز سجده زمینش مهری است بر جبینم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

از من مکن جدائی ای یار نازنینم

کز دوری تو جانا، با درد دل قرینم

دامن چه می‌فشانی از من که خاک راهم

از من چه می‌کشی پا، من کمتر از زمینم

من ذره‌ام ولیکن سودای مهر دارم

[...]

کلیم

آن سالکم که با خضر هرچند هم نشینم

سرگشته همچو پرگار در گام اولینم

از بیم دید و وا دید بگریزم از عدم هم

گر بعد مرگ بیند در خواب همنشینم

دایم زهمت فقر خرجم ز دخل بیش است

[...]

صائب تبریزی

چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم

در پرده خجالت، زان روی شرمگینم

از زلف مشکبویان مغزم شود پریشان

تا ریشه کرد در دل آن خط عنبرینم

یک برگ کاه ایشان بی کوه منتی نیست

[...]

بیدل دهلوی

بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم

پیشانی عرق ریز برداشت آستینم

بی قدریم برآورد همقدر آتش خس

بر خیزم از سر خویش تا زیر پا نشینم

آزادگان ازین باغ با صد طرب گذشتند

[...]

فروغی بسطامی

زان پرده می‌گشاید دل بند نازنینم

تا در نظر نیاید زیبا نگار چینم

دانی به عالم عشق بهر چه بی‌نظیرم

وقتی اگر ببینی معشوق بی‌قرینم

گفتم نظر بدوزم تا بی دلم نخوانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه