گنجور

 
فروغی بسطامی

در جلوه‌گاه جانان جان را به شوق دادم

در روز تیرباران مردانه ایستادم

جان با هزار شادی در راه او سپردم

سر با هزار منت در پای او نهادم

جز راستی نبینی در طبع بی نفاقم

جز ایمنی نیابی در نفس بی فسادم

نام تو برده می‌شد تا نامه می‌نوشتم

روی تو دیده می‌شد تا دیده می‌گشادم

در وادی محبت دانی چه کار کردم

اول به سر دویدم، آخر ز پا فتادم

مجلس بهشت گردد از غایت لطافت

هر گه ز در درآید حور پری نژادم

جز عشق سبز خطان درسی به من نیاموخت

استاد کاملم کرد، رحمت بر اوستادم

تا با قضاش کردم ترک رضای خود را

با هر قضیه خوش دل با هر بلیه شادم

طرح توی فروغی می‌ریختم، اگر بود

حکمی بر آب و آتش، دستی به خاک و بادم