گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۱

 

کارم ز دست شد نظری کن بکار من

بنگر بکار بنده خداوندگار من

فارغ شدم ز جنت و فردوسی و حورعین

تا اوفتاد بر سر کویش گذار من

بس جان نازنین که چو گل میرود به باد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۳

 

ای دل حکایت غم خود با صبا بگو

با بار آشنا سخن آشنا بگو

چون بگذری به منزل بار ای نسیم صبح

از روی لطف شمه ای از حال ما بگو

سوزی که هست در دل من شرح آن بده

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۴

 

ای دل غلام أو شدی ای من غلام تو

بادت مبارک اینکه جهان شد به کام تو

از من به رسم بنده نوازی به او بگو

مشتاق خدمت است غلام غلام تو

آخر نه از توأم همه وقت آمدی پیام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵

 

ای کاش رفتمی چو صبا در حریم تو

تا زنده گشتمی نفسی از نسیم تو

از تو امید قطع کنم این روا بود

ما را امیدهاست به لطف عمیم تو

گر بگذری نو از سر عهد قدیم ما

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۶

 

ای نور دیده را نگرانی بسوی تو

جانا تعلقیست دلم را بکوی تو

گر دیگران ز وصل تو درمان طلب کنند

ما را بس است درد تو و آرزوی تو

چشم جهان به ماه رخت دین سالهاست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۷

 

ای از حدیث زلف توام بر زبان گره

بگشای برقع از رخ و از زلف آن گره

چشمم گلی نچید ز باغ رخت هنوز

تا کی زند دو زلف تو بر ابروان گره

زلفت دلم بیست و در آویخت از هوا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۰

 

ای خط مشکبار تو پیچیده گرد ماه

بر روی روز نقطه خالت شب سیاه

رخسار توست حجت اقرار عاشقان

هستت بر این سخن خط عنبرفشان گواه

وصف قمر به روی تو گفتم بگفت عقل

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۴

 

بیروی او ز دیدهٔ بینا چه فایده

رفتن به باغ بهر تماشا چه فایده

چون تشنه را ز حسرت او جان بلب رسید

کردن لب فرات تمنا چه فایده

وزرحمتی که می رسد از رخ به خاک پاش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۳

 

هر نیر کز تو بر دل غم پرور آمده

دل ز انتظار خون شده تا دیگر آمده

از دست و ساعد تو مرا نیغ آبدار

از آب زندگی به گلو خوشتر آمده

خضر خطت ندیده مثال لبت در آب

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۵

 

ای بار نازنین مگر از فتنه زاده‌ای

کامروز چشم فتنه‌گری برگشاده‌ای

در ملک حسن خسرو خوبان تویی ولیک

داد مرا تو از لب شیرین نداده‌ای

هستند در زمان تو خوبان گلعذار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۶

 

ای آفتاب روی تو در اوج دلبری

پروانه چراغ رخت شمع خاوری

سودای زلف تست که روزم سیاه کرد

تا خود به حسن رونق خورشید می بری

زاف است آنکه حلقه زند گرد آفتاب

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۰

 

بر گل به پای سرو چو رفتار می‌کنی

از لطف پای نازکت افگار می‌کنی

اگر حال دل ز غمزه بپرسی چه گویمت

خوش می‌کنی که پرسش بیمار می‌کنی

پندی بده به زلف که خون‌های بیدلان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۷

 

دارم ز ابروان تو چشم عنایتی

کر نازم اره کشی نکنندم حمایتی

چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین

از غمزه تو نیست جز اینم شکایتی

بیرون از آن که بی‌تو نخواهم وجود خویش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۵

 

دل شیشه ایست جای خیال تو ای پری

کردی پری به شیشه همین است ساحری

پیوسته در برابر چشمم نشسته ای

آری مرا به چشم جهان بین برابری

در پرده های چشم خیالت مصور است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۸

 

دل می کنی جراحت و مرهم نمیدهی

عیسی دمی و آب به آدم نمیدهی

داروی جان ز حقه لبهات میدهد

با جان خسته چاشنی هم نمیدهی

کوی تو کعبه و لب لعل تو زمزم است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۵

 

شیرین لبی شکر دهنی سرو قامتی

کونه کنم حدیث بخوبی نباتی

گر من در آب و آتشم از چشم و دل خوشم

کاندر میان هر دو نو باری سلامتی

ای شیخ تا بکوی بتان می کنیم طوف

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۲

 

گر زلف خود به فتنه و شوخی رها کنی

سرهای ما کشان همه در زیر پا کنی

گفتی نمایمت رخ و کامت ز لب دهم

لطفیست این و مهر تو اینها کجا کنی

شوخی فراغ از آتش و آبت از آن مدام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۷

 

هر لحظه غمزه‌ها به جفا نیز می‌کنی

باز این چه فتنه‌هاست که انگیز می‌کنی

دل‌های ما نخست به تاراج می‌بری

وآنگه اسپر زلف دلاویز می‌کنی

گر خون چکانی از دل عاشق کراست جنگ

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode