گر زلف خود به فتنه و شوخی رها کنی
سرهای ما کشان همه در زیر پا کنی
گفتی نمایمت رخ و کامت ز لب دهم
لطفیست این و مهر تو اینها کجا کنی
شوخی فراغ از آتش و آبت از آن مدام
در دل مقام سازی و در دیده جا کنی
من آن نی ام که ناله کنم از تو چون قلم
گر خود به تیغ، بند ز بندم جدا کنی
بر عاشقان حیب که یک یک جفا کند
از نو به ای رقیب که صد صد وفا کنی
دیدی صفای عارضش ای دیده گریه چیست
بعد از صفا به گریه چرا ماجرا کنی
آن خط همیشه مشک خطا خواندن کمال
در یک خط ای عجب ز چه چندین خطا کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معشوق خود میگوید که اگر او زلف خود را به فتنه و شوخی رها کند، سرهای عاشقان را زیر پا میگذارد. او از معشوق میخواهد که زیباییهایش را نشان دهد و لبخند بزند. شاعر به شدت از دوری و جدایی رنج میبرد و از معشوق میخواهد که به او وفا کند و به عاشقان جفا نکند. او به گریه و اندوه حاصل از این جدایی اشاره میکند و همچنین به تناقضهای عشق و زیباییهای معشوق میپردازد و از او میخواهد تا به اشتباهاتی که در عشق میکند، توجه کند. در نهایت او به عشق و عواطف عمیق خود اشاره کرده و خواهان توجه و لبخند معشوق است.
هوش مصنوعی: اگر زلف خود را به شیطنت و بازی رها کنی، همه ما را که سر به زیر هستیم، زیر پا خواهی کرد.
هوش مصنوعی: گفتی که چهرهات را به من نشان خواهی داد و از لبهایم کامت را میچشم. این کار لطف و محبت است، اما مهر تو این کارها را کجا انجام میدهد؟
هوش مصنوعی: به شوخی و با آرامش از آتش دل بر خیز، و همواره در دل به نیایشی بپرداز و در نگاه دیگران به جا و محترم باش.
هوش مصنوعی: من آن بادیهنشین نیستم که از تو گله کنم؛ اگر تو هم بخواهی با کمال قدرت به من آسیب بزنی، من در برابر آن سکوت میکنم و هیچ نالهای نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: ای رقیب، تو که به عشقورزان آسیب میزنی و به آنها بیرحمی میکنی، برعکس تو باید بدانی که عشق واقعی به آنها وفاداری و محبت بسیار میدهد.
هوش مصنوعی: آیا تا به حال زیبایی چهرهاش را دیدهای؟ ای چشمانم، چرا بعد از این زیبایی به گریه میافتی و ماجرا را به این نقطه میکشی؟
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که همیشه اشتباهاتی وجود دارد که ممکن است بر سر یک مسئله ساده ایجاد شوند. تعجب آور است که با وجود اینکه تنها یک نکته برجسته وجود دارد، باز هم در آن نکتهی ساده دقت کافی نمیشود و اشتباهات زیادی رخ میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سوگند خوردهای که از این پس جفا کنی
سوگند بشکنی و جفا را رها کنی
امروز دامن تو گرفتیم و میکشیم
تا کی بهانه گیری و تا کی دغا کنی
میخندد آن لبت صنما مژده میدهد
[...]
جانا چه باشد ار دل ما را دوا کنی
رحمی به حال زار من بینوا کنی
ای لعل تو چو آتش و روی تو همچو ماه
باشد که از کرم گذری سوی ما کنی
دادی هزار وعده به وصلم ز لطف خویش
[...]
خواهم که حاجت من بیدل روا کنی
خواهم که با وصال خودم آشنا کنی
از فخر پای بر سر هفت آسمان نهم
روزی اگر نظر به من بینوا کنی
تا کی کمان چاچی ابرو کشی به من
[...]
کز قید جسم تیره، چو جان را رها کنی
حشر مرا به زمرهٔ آل عبا کنی؟
خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی
دیوانگان سلسلهات را رها کنی
کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.