گنجور

 
کمال خجندی

هر نیر کز تو بر دل غم پرور آمده

دل ز انتظار خون شده تا دیگر آمده

از دست و ساعد تو مرا نیغ آبدار

از آب زندگی به گلو خوشتر آمده

خضر خطت ندیده مثال لبت در آب

چندانکه گرد چشمه حیوان بر آمده

برخاستست از لب و خالت قیامتی

اینک بلال هم به لب کوثر آمده

در جوی چشم لحظه به لحظه فزوده آب

تا نقش عارض تو به چشم تر آمده

شاخ گلی به گریه مگر آرمت پیر

بی آب شاخ تازه کجا در بر آمده

تا کرده تازه دفتر غمهای دل کمال

خونهای تازه بر ورق دفتر آمده

 
 
 
مجیرالدین بیلقانی

لله درک ای ز جهان بر سر آمده

ذات تو از مکان خرد برتر آمده

شخص مطهر تو نهالی است در کجا؟

در بوستان ملک و معالی بر آمده

سلطان یک سواره که خورشید نام اوست

[...]

سید حسن غزنوی

ای همچو ماه پیشرو لشکر آمده

وی از تو آفتاب امیدم بر آمده

گریان و مستمند و پریشان برون شده

خندان و شادمانه به آیین در آمده

خورشید بر تو ز اول بسیار سرزده

[...]

خواجوی کرمانی

چون سنبلت که دید سیاهی سرآمده

وانگه کمینه خادم او عنبر آمده

چشمت بساحری شده در شهر روشناس

زلفت بدلبری ز جهان بر سر آمده

ساقی حدیث لعل لبت رانده بر زبان

[...]

جامی

ای جاودان به صورت اعیان برآمده

گاهی نموده ظاهر و گه مظهر آمده

از روی ذات طاهر و مظهر یکی ست لیک

در حکم عقل این دگر آن دیگر آمده

بی صورت است عشق ولی عشق صورتش

[...]

فضولی

ای دل کدام قوم بملکی در آمده

کان قوم را همیشه نتیجه سر آمده

گه مرده گاه زنده شده هر یکی ازان

هر دم چو اهل سحر برنگی بر آمده

فردی ازان میان کم و فردی زیاد نه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه