گنجور

 
کمال خجندی

بیروی او ز دیدهٔ بینا چه فایده

رفتن به باغ بهر تماشا چه فایده

چون تشنه را ز حسرت او جان بلب رسید

کردن لب فرات تمنا چه فایده

وزرحمتی که می رسد از رخ به خاک پاش

آن شوخ را ز درد سرما چه فایده

زحمت مبین و رنج مبر ای طبیب من

این درد عاشقیست مداوا چه فایده

گفتم رسم به وعده بوسی که کرده

نخست گفت تقاضا چه فایده

زاهد بهمنشینی رندان کسی نشد

کره نهم را ز صحبت دانا چه فایده

شوخان شنگ را مرو از پی اگر روی

دل می برند و عقل بیغما چه فایده

صد جور اگر بری و جفاها کشی کمال

چون بار بیوفاست ازینها چه فایده