ای آفتاب روی تو در اوج دلبری
پروانه چراغ رخت شمع خاوری
سودای زلف تست که روزم سیاه کرد
تا خود به حسن رونق خورشید می بری
زاف است آنکه حلقه زند گرد آفتاب
با مشک می دمد ز بناگوش مشتری
بالای دل فریب تو گویم به راستی
سرویست گلعذار به بستان دلبری
دیباچه صحیفة حسن و لطافت است
بر صفحه جمال نر آن خط عنبری
روشن شود مراد دل من هر آینه
آن دم که روی خویش در آئینه بنگری
جائت چگونه خوانم جانم فدای نست
عمرت چگونه گویم کز عمر خوشتری
اشکم به آب دیده گواهی می دهد
خونی که ریخت جادوی چشمت به ساحری
سوی کمال مرحمتی کن به وصل خویش
کز حد گذشت جور و جفا و ستمگری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای اَبر بهمنی که به چشم من اندری
تن زن زمانکی و بیاسای و کم گری
این روز و شب گریستن زاروار چیست
نه چون منی غریب و غم عشق برسری
بر حال من گری که بباید گریستن
[...]
برگ گل سپید به مانند عبقری
برگ گل دو رنگ به کردار جعفری
برگ گل مُوَرَّدِ بشکفتهٔ طری
چون روی دلربای من، آن ماه سعتری
پوشیده مشگ ز ابر سیه چرخ چنبری
کافور بر گرفت ز که باد عنبری
از گل زمین شده چو تذروان هندوی
وز ابر آسمان چو پلنگان بربری
از سنگ خاره گشت گلاب و عرق روان
[...]
ای فال گیر کودک فالم ز روی تو
با روشنایی مه و با سعد مشتری
هستت ز نخ بلورین گوی و در آن بلور
پیدا خیال حسن لطیفی و دلبری
دارند صورت پری اندر بلور و تو
[...]
ای پیشکار تخت تو کیوان و مشتری
ای نجم شرق و غرب ترا گشته مشتری
در جرم عقل طبعی و در جسم عدل جان
بر شخص فضل دستی و بر عرض حق سری
اقبال را به همت بهتر طلیعه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.