وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
آیینهٔ جمال ترا آن صفا نماند
آهی زدیم و آینهات را جلا نماند
روزی که ما ز بند تو آزاد میشدیم
بودند سد اسیر و یکی مبتلا نماند
دیگر من و شکایت آن بی وفا کز او
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
ما را به سوی خود خم موی تو میکشد
زنجیر کرده بر سر کوی تو میکشد
ای باغ خوش بخند که خلقی ز هر طرف
چون سبزه رخت بر لب جوی تو میکشد
ای سبزه، بخت سبز تو داری که لاله سان
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید
یکروزه مهر بین که به عشق و جنون کشید
آن آرزو که دوش نبودش اثر هنوز
بسیار زود بود به این عشق چون کشید
فرهاد وضع مجلس شیرین نظاره کرد
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
ما را دو روزه دوری دیدار میکشد
زهریست این که اندک و بسیار میکشد
عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش میبرد به زاری و خوش زار میکشد
مجروح را جراحت و بیمار را مرض
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
کی اهل دل به کام خود از دوستان برند
تا کارشان به جان نرسد کی ز جان برند
از ما برید یار به اندک حکایتی
چندان نبود این که ز هم دوستان برند
شد گرم تا شنید ز ما سوز دل چو شمع
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
یاران خدای را به سوی او گذر کنید
باشد کش این خیال ز خاطر بدر کنید
در ما ز دست آتش و بر عزم رفتن است
چون آه ما زبان خود آتش اثر کنید
آتش زبان شوید و بگویید حال ما
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷
ای دل به بند دوری او جاودانه باش
ای صبر پاسبان در بند خانه باش
ای سر به خاک تنگ فرو رو ، ترا که گفت
در بند کسر حرمت این آستانه باش
هرگز میان عاشق و معشوق بعد نیست
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش
گشتیم هیچکارهٔ ملک وجود خویش
غماز در کمین گهرهای راز بود
قفلی زدیم بر در گفت و شنود خویش
من بودم و نمودی و باقی خیال تو
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳
در ماندهام به درد دل بی علاج خویش
و ز بد مزاجی دل کودک مزاج خویش
مهر خزانه یافت دل و جان و هر چه بود
جوید هنوز ازین ده ویران خراج خویش
جان را مگر به مشعلهٔ دل برون برم
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
ما در مقام صبر فشردیم گام خویش
یک گام آنطرف ننهیم از مقام خویش
این مرغ تنگ حوصله را دانهای بس است
صیاد ما به دانه چه آراست دام خویش
فارغ نشین که حسن به هر جا که جلوه کرد
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰
مستغنی است از همه عالم گدای عشق
ما و گدایی در دولتسرای عشق
عشق و اساس عشق نهادند بر دوام
یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق
آنها که نام آب بقا وضع کردهاند
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
دل باز رست از تو ،ز بند زمانه هم
در هم شکست بند و در بند خانه هم
برخاست باد شرطه و زورق درست ماند
از موج خیز رستم و دیدم کرانه هم
آن مرغ جغد شیوه که سوی تو میپرید
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱
ما گل به پاسبان گلستان گذاشتیم
بستان به پرورندهٔ بستان گذاشتیم
میآید از گشودن آن بوی منتی
در بسته باغ خلد به رضوان گذاشتیم
در کار ما مضایقهای داشت ناخدا
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷
دارد که چون تو پادشهی بندهات شوم
قربان اختلاط فریبندهات شوم
بیعانهٔ هزار غلام است خندهات
سد بار بندهٔ لب پر خندهات شوم
سد کس به یک نگه فکنی در کمان لطف
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷
چون طفل اشک پرده در راز نیستم
از من مپوش راز که غماز نیستم
در انتظار اینکه مگر خواندم شبی
یک شب نشد که گوش بر آواز نیستم
بیخود مرا حکایت او چیست بر زبان
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
در راه عشق با دل شیدا فتادهایم
چندان دویدهایم که از پا فتادهایم
عاشق بسی به کوی تو افتاده است لیک
ما در میانهٔ همه رسوا فتادهایم
پشت رقیب را همه قربست و منزلت
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
جان رفت و ما به آرزوی دل نمیرسیم
هرچند میرویم به منزل نمیرسیم
برقیم و بلکه تندتر از برق و رعد نیز
وین طرفه تر که هیچ به محمل نمیرسیم
لطف خدا مدد کند از ناخدا چه سود
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم
خوش بر سر بهانه نشستهست طاقتم
من مرد حملهٔ سپه هجر نیستم
گیرم که استوار بود پای جرأتم
زندان بی در است کدورتسرای هجر
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
کی بود کز تو جان فکاری نداشتم
درد دلی و نالهٔ زاری نداشتم
تا بود نقد جان ، به کف من نیامدی
آنروز آمدی که نثاری نداشتم
گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
جانا چه واقعست بگو تا چه کردهایم
با ما چه شد که بد شدهای ما چه کردهایم
آیا چه شد که پهلوی ما جا نمیکنی
از ما چه کار سر زده بیجا چه کردهایم
بندد کمر به کشتن ما هرکه بنگریم
[...]