گنجور

 
وحشی بافقی

شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید

یکروزه مهر بین که به عشق و جنون کشید

آن آرزو که دوش نبودش اثر هنوز

بسیار زود بود به این عشق چون کشید

فرهاد وضع مجلس شیرین نظاره کرد

برجست و رخت خود به سوی بیستون کشید

خود را نهفته بود بر این آستانه عشق

بیرون دوید ناگه و مارا درون کشید

آن نم که بود قطره شد و قطره جوی آب

وز آب جو گذشت به توفان جنون کشید

زین می به جرعهٔ دگر از خود برون رویم

زین بادهای درد که از ما فزون کشید

وحشی به خود نکرد چنین خوار خویش را

گر خواریی کشید ز بخت زبون کشید

 
 
 
شمارهٔ ۱۹۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
میلی

زلفت زبان طعنه به بخت نگون کشید

آهوی عقل را به کمند جنون کشید

نزدیک شد که مهر سرایت کند درو

چون می ز بس که خون دل گرمخون کشید

می با تو غیر خورد و ز بخت زبون مرا

[...]

بیدل دهلوی

از کشمکش‌ کف تو می لاله‌گون ‌کشید

دامن کشیدن تو ز دستم به خون کشید

پر منفعل دمید حبابم درین محیط

جیبم سری نداشت ‌که باید برون‌ کشید

بیش ازدمی به همت هستی نساخت صبح

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه