گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۹

 

ای تو بداده در سحر از کف خویش باده‌ام

ناز رها کن ای صنم راست بگو که داده‌ام

گرچه برفتی از برم آن بنرفت از سرم

بر سر ره بیا ببین بر سر ره فتاده‌ام

چشم بدی که بد مرا حسن تو در حجاب شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۰

 

تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم

دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شدم

برف بدم گداختم تا که مرا زمین بخورد

تا همه دود دل شدم تا سوی آسمان شدم

نیستم از روان‌ها بر حذرم ز جان‌ها

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۱

 

گرم درآ و دم مده باده بیار ای صنم

لابه بنده گوش کن گوش مخار ای صنم

فوق فلک مکان تو جان و روان روان تو

هل طربی که برکند بیخ خمار ای صنم

این دو حریف دلستان باد قرین دوستان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۱

 

آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن

آینه صبوح را ترجمه شبانه کن

ای پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو

جام فلک نمای شو وز دو جهان کرانه کن

ای خردم شکار تو تیر زدن شعار تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۲

 

ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من

جور مکن که بشنود شاد شود حسود من

بیش مکن تو دود را شاد مکن حسود را

وه که چه شاد می شود از تلف وجود من

تلخ مکن امید من ای شکر سپید من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۳

 

سیر نمی‌شوم ز تو نیست جز این گناه من

سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من

سیر و ملول شد ز من خنب و سقا و مشک او

تشنه‌تر است هر زمان ماهی آب خواه من

درشکنید کوزه را پاره کنید مشک را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۴

 

سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من

جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من

با ستم و جفا خوشم گرچه درون آتشم

چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۵

 

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

عشق میان عاشقان شیوه کند برای من

عشق چو مست و خوش شود بیخود و کش مکش شود

فاش کند چو بی‌دلان بر همگان هوای من

ناز مرا به جان کشد بر رخ من نشان کشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۶

 

هر کی ز حور پرسدت رخ بنما که همچنین

هر کی ز ماه گویدت بام برآ که همچنین

هر کی پری طلب کند چهره خود بدو نما

هر کی ز مشک دم زند زلف گشا که همچنین

هر کی بگویدت ز مه ابر چگونه وا شود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷

 

دوش چه خورده‌ای دلا؟ راست بگو نهان مکن

چون خَمُشان بی‌گنه، روی بر آسمان مکن

بادهٔ خاص خورده‌ای، نُقل خلاص خورده‌ای

بوی شراب می‌زند، خربزه در دهان مکن

روزِ اَلَسْت، جان تو، خورد میی ز خوان تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۸

 

باز نگار می کشد چون شتران مهار من

یارکشی است کار او بارکشی است کار من

پیش رو قطارها کرد مرا و می کشد

آن شتران مست را جمله در این قطار من

اشتر مست او منم خارپرست او منم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

 

گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من

نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من

شعله سینه منی کم مکن از شرار من

یار من و حریف من خوب من و لطیف من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۰

 

تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من

همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من

ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو

دل شده‌ است سر به سر آب و گل گران من

پیشتر آ دمی بنه آن بر و سینه بر برم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۱

 

راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این

بیش فلک نمی‌کشد درد مرا و نی زمین

این دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ است

آن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چین

تا که بسوزد این جهان چند بسوزد این دلم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۲

 

مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن

کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان

خوی شده‌ست گوش را گوش ترانه نوش را

کو شنود سماع خوش هم ز زمین هم آسمان

فرع سماع آسمان هست سماع این زمین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۳

 

آمده‌ام به عذر تو ای طرب و قرار جان

عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان

نیست به جز رضای تو قفل گشای عقل و دل

نیست به جز هوای تو قبله و افتخار جان

سوخته شد ز هجر تو گلشن و کشت زار من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۴

 

عید نمای عید را ای تو هلال عید من

گوش بمال ماه را ای مه ناپدید من

بود من و فنای من خشم من و رضای من

صدق من و ریای من قفل من و کلید من

اصل من و سرشت من مسجد من کنشت من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۵

 

گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من

ای دم تو ندیم من ای رخ تو بهار من

هین که خروس بانگ زد بوی صبوح می دهد

بر کف همچو بحر نه بلبله عقار من

گریه به باده خنده کن مرده به باده زنده کن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۶

 

باز بهار می کشد زندگی از بهار من

مجلس و بزم می نهد تا شکند خمار من

من دل پردلان بدم قوت صابران بدم

برد هوای دلبری هم دل و هم قرار من

تند نمود عشق او تیز شدم ز تندیش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۷

 

یا رب من بدانمی‌چیست مراد یار من

بسته ره گریز من برده دل و قرار من

یا رب من بدانمی‌تا به کجام می کشد

بهر چه کار می کشد هر طرفی مهار من

یا رب من بدانمی‌سنگ دلی چرا کند

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode