گنجور

 
مولانا

تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من

همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من

ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو

دل شده‌ است سر به سر آب و گل گران من

پیشتر آ دمی بنه آن بر و سینه بر برم

گرچه که در یگانگی جان تو است جان من

در عجبی فتم که این سایه کیست بر سرم

فضل توام ندا زند کان من است آن من

از تو جهان پربلا همچو بهشت شد مرا

تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من

تاج من است دست تو چون بنهیش بر سرم

طره توست چون کمر بسته بر این میان من

عشق برید کیسه‌ام گفتم هی چه می کنی

گفت تو را نه بس بود نعمت بی‌کران من

برگ نداشتم دلم می لرزید برگ وش

گفت مترس کآمدی در حرم امان من

در برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهی

تا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان من

بر تو زنم یگانه‌ای مست ابد کنم تو را

تا که یقین شود تو را عشرت جاودان من

سینه چو بوستان کند دمدمه بهار من

روی چو گلستان کند خمر چو ارغوان من

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۸۳۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

تا چه خیال بسته‌ای ای بت بدگمان من

تا چو خیال گشته‌ام ای قمر چو جان من

از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو

زود روان روان شود در پی تو روان من

بنده‌ام آن جمال را تا چه کنم کمال را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

گر چه ز خوی نازکت سوخته گشت جان من

سوی تو می کشد هنوز این دل ناتوان من

خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت

دور شنیده می شود در دل شب فغان من

هیچ غبارت از درون می نپذیر دم سکون

[...]

صفایی جندقی

هجر رخت زد آتشی در نی استخوان من

روی فلک سیاه شد از اثر دخان من

سوزم و همچنان بود شوق تو در روان من

میرم و همچنان رود نام تو برزبان من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه