گنجور

 
مولانا

راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این

بیش فلک نمی‌کشد درد مرا و نی زمین

این دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ است

آن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چین

تا که بسوزد این جهان چند بسوزد این دلم

چند بود بتا چنان چند گهی بود چنین

سر هزارساله را مستم و فاش می کنم

خواه ببند دیده را خواه گشا و خوش ببین

شور مرا چو دید مه آمد سوی من ز ره

گفت مده ز من نشان یار توایم و همنشین

خیره بماند جان من در رخ او دمی و گفت

ای صنم خوش خوشین ای بت آب و آتشین

ای رخ جان فزای او بهر خدا همان همان

مطرب دلربای من بهر خدا همین همین

عشق تو را چو مفرشم آب بزن بر آتشم

ای مه غیب آن جهان در تبریز شمس دین

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۸۳۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

واقعه‌ای بدیده‌ام لایق لطف و آفرین

خیز معبرالزمان صورت خواب من ببین

خواب بدیده‌ام قمر چیست قمر به خواب در

زانک به خواب حل شود آخر کار و اولین

آن قمری که نور دل زو است گه حضور دل

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سیدای نسفی

شد ز جفای آسمان قامت ماه در کمین

چشم کشاده سیدا گردش چرخ را بوبین

کار فلک به بیدلان هست مدام جور و کین

وحشی اگر چنین بود طور زمانه بعد از این

یغمای جندقی

چون به معلق ایستد آن مه و سر در آستین

سرو بروید از فلک، ماه بجوشد از زمین

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از یغمای جندقی
آشفتهٔ شیرازی

وه که به ناف خون شود نافه آهوان چین

تا که به باد داده‌ای طره و زلف عنبرین

گر ببری هزار دل نیست خبر ز هستیم

بسکه شکنج زلف تو، خم به خم است و چین به چین

یار ز راه می‌رسد غالیه سوده بر سمن

[...]

قاآنی

دوش ‌که شاه اختران والی چرخ چارمین

کرد ز اوج آسمان میل به مرکز زمین

من ز پس ادای فرض اندر خانهٔ خدا

بر نهجی ‌که واردست از در شرع و ره دین

کردم زی سرای خود میل و زدم قدم برون

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قاآنی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه