گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۵

 

ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش

همه مهرست و دلداری همه عیش است و آسایش

هر آنچ از فقر کار آید به باغ جان به بار آید

به ما از شهریار آید و باقی جمله آرایش

همه دیدست در راهش همه صدرست درگاهش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۳

 

علی الله ای مسلمانان از آن هجران پرآتش

ظلام فی ظلام من فراق الحب قد اغطش

چو دور افتاد ماهی جان ز بحر افتاد در حیله

کما حوت الشقی الیوم فی ارض الفلاینبش

عجب نبود اگر عاشق شود بی‌جان در این هجران

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۴

 

به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک

شب آمد چون مه تابان شه خون خوار پنهانک

دهان بر می‌نهاد او دست یعنی دم مزن خامش

و می‌فرمود چشم او درآ در کار پنهانک

چو کرد آن لطف او مستم در گلزار بشکستم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۵

 

روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک

ز عشق بی‌نشان آمد نشان بی‌نشان اینک

ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان

که آمد این دو رنگ خوش از آن بی‌رنگ جان اینک

فلک مر خاک را هر دم هزاران رنگ می‌بخشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

 

الا ای رو ترش کرده که تا نبود مرا مدخل

نبشته گرد روی خود صلا نعم الادام الخل

دو سه گام ار ز حرص و کین به حلم آیی عسل جوشی

که عالم‌ها کنی شیرین نمی‌آیی زهی کاهل

غلط دیدم غلط گفتم همیشه با غلط جفتم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۸

 

بقا اندر بقا باشد طریق کم زنان ای دل

یقین اندر یقین آمد قلندر بی‌گمان ای دل

به هر لحظه ز تدبیری به اقلیمی رود میری

ز جاه و قوت پیری که باشد غیب دان ای دل

کجا باشید صاحب دل دو روز اندر یکی منزل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۹

 

مهم را لطف در لطفست از آنم بی‌قرار ای دل

دلم پرچشمه حیوان تنم در لاله زار ای دل

به زیر هر درختی بین نشسته بهر روی شه

ملیحی یوسفی مه رو لطیفی گلعذار ای دل

فکنده در دل خوبان روحانی و جسمانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۰

 

هر آن کو صبر کرد ای دل ز شهوت‌ها در این منزل

عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل

چو شخصی کو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد

بدان دیگر وطن دارد که او خوشتر بدش در دل

تو گویی کاین بدین خوبی زهی صبر وی ایوبی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۲

 

بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم

که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم

همی‌گفتم به گل روزی زهی خندان قلاوزی

مرا گل گفت می دانی تو باری کز چه می خندم

خیال شاه خوش خویم تبسم کرد در رویم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۳

 

کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم

در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش و دستارم

ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من

کنون در حلقه زلفش گرفتارم گرفتارم

چو هر دم می فزون باشد ببین حالم که چون باشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۴

 

درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم

مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم

دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی

چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم

مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایب‌ها

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۵

 

ز فرزین بند آن رخ من چه شهماتم چه شهماتم

مکن ای شه مکافاتم مکن ای شه مکافاتم

دلم پر گشت از مهری که بر چشمت از او مهری

اگر در پیش محرابم وگر کنج خراباتم

به لخت این دل پاره مگر رحمت شد آواره

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۶

 

تُرُش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیده‌ستم

ز افسون‌هاش مجنونم ز افسان‌هاش سرمستم

بتان بس دیده‌ام جانا ولیکن نی چنین زیبا

توی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم

همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۷

 

به حق روی تو که من چنین رویی ندیدستم

چه مانی تو بدان صورت که از مردم شنیدستم

چنین باغی در این عالم نرسته‌ست و نروید هم

نه در خواب و نه بیداری چنین میوه نچیدستم

دعای یک پدر نبود دعای صد نبی باشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۸

 

دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم

کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم

توی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم

بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم

مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۹

 

بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم

برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم

شکسته بسته می‌گفتم پریر از شرح دل چیزی

تنک شد جام فکر و من چو شیشه خرد بشکستم

چو تخته تخته بشکستند کشتی‌ها در این طوفان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۰

 

اگر شد سود و سرمایه چه غمگینی چو من هستم

برآور سر ز جود من که لاتأسوا نمودستم

اگر فانی شود عالم ز دریایی بود شبنم

گر افتاده‌ست او از خود نیفتاده‌ست از دستم

جهان ماهی عدم دریا درون ماهی این غوغا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۱

 

بیا بشنو که من پیش و پس اسبت چرا گردم

ازیرا نعل اسبت را به هنگام چرا گردم

امانی از ندم دادی نه لافیدی نه دم دادی

زهی عیسی دم فردم زهی باکر و بافر دم

چو دخلم از لبی دادی که پاک آمد ز بیدادی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۲

 

طواف حاجیان دارم به گرد یار می‌گردم

نه اخلاق سگان دارم نه بر مردار می‌گردم

مثال باغبانانم نهاده بیل بر گردن

برای خوشه خرما به گرد خار می‌گردم

نه آن خرما که چون خوردی شود بلغم کند صفرا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۳

 

تو تا دوری ز من جانا چنین بی‌جان همی‌گردم

چو در چرخم درآوردی به گردت زان همی‌گردم

چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف در جویم

چو احسان است هر سویم در این احسان همی‌گردم

مرا افتاد کار خوش زهی کار و شکار خوش

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode