تُرُش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدهستم
ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم
بتان بس دیدهام جانا ولیکن نی چنین زیبا
توی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم
همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی
ولیک این دم ز حیرانی کریما از دگر دستم
از این حالت که دل دارد بگیر و برجهان او را
که من خاکی ز سعی تو ز روی خاک برجستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق عاشقانه و حیرت ناشی از زیبایی و جذبه معشوق اشاره دارد. شاعر از ترشرویی و خشمینی معشوقش سخن میگوید که او را مجنون و سرمست کرده است. او به زیبایی معشوقش اعتراف میکند و میگوید که هرگز چنین زیبایی را ندیده است. شاعر از پریشانی و گیجی شبهای خود سخن میگوید و در نهایت به قدرت و تاثیر عشق اشاره میکند که او را از خاک به عرش رسانده است. در واقع، عشق او را به حالت جدیدی از وجود و فهم رسانده است.
هوش مصنوعی: تو همیشه در حال عبوس و خشمگینی، اما با این حال، من هرگز اینقدر شیرینی را از جادوهای تو ندیدهام. به خاطر افسانههایت، من مانند مجنون شدم و از آن داستانها مهر و محبت در دلم نشسته است.
هوش مصنوعی: عزیزم، من بتهای زیادی را دیدهام، اما هیچکدام به زیبایی تو نیستند. اکنون به دنبال درک و شناخت خودم از طریق تو هستم.
هوش مصنوعی: تمام شب به خاطر اضطراب و پریشانی در حالتی بودم که خودت میدانی. اما اکنون از دچار شدن به حیرت و سردرگمی، دیگر توان و قدرتی برای ادامه ندارم.
هوش مصنوعی: دل به این حالت نمیماند، به دنیای او نگاه کن، زیرا من با تلاش تو از خاک برخاستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم
که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم
مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو
دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم
اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی
[...]
من از تشریف مولانا چنان تنگ آمدم الحق
که در وی می گمان بردم که من ماهی در شستم
از آن دراعّۀ تنگم قبای صبر تنگ آمد
بلی چون تنگ روزیّم به رزق خویش پیوستم
چو شرط آمد که هر ظرفی بود از جنس مظروفش
[...]
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب
[...]
من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم
عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم
مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان
چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم
خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن
[...]
ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم
بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم
تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم »
من این فال مبارک را درون دل گره بستم
ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.