بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم
که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم
همیگفتم به گل روزی زهی خندان قلاوزی
مرا گل گفت می دانی تو باری کز چه می خندم
خیال شاه خوش خویم تبسم کرد در رویم
چنین شد نسل بر نسلم چنین فرزند فرزندم
شه من گفت هر مسکین که عمرش نیست من عمرم
بدین وعده من مسکین امید از عمر برکندم
دل من بانگ بر من زد چه باشد قدر عمری خود
چه منت می نهی بر من تو خود چندی و من چندم
شهی کز لطف می آید اگر منت نهد شاید
که چاهی پرحدث بودی منت از زر درآگندم
کمر نابسته در خدمت مرا تاج خرد داد او
تو خود اندیشه کن با خود چه بخشد گر بپیوندم
یقول العشق لی سرا تنافس و اغتنم برا
و لا تفجر و لا تهجر و الا تبتئس تندم
همه شاهان غلامان را به خرسندی ثنا گفته
همه خشم خداوندی بر من این که خرسندم
مضی فی صحوتی یومی و فاض السکر فی قومی
فاسرع و اسقنی خمرا حمیرا تشبه العندم
بیا درده یکی جامی پر از شادی و آرامی
که بنمایم سرانجامی چو مخموران بپرسندم
میازارید از خویم که من بسیار می گویم
جهانی طوطیان دارم اگر بسیار شد قندم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و ارتباط معنوی با خداوند اشاره میکند و از کسانی دعوت میکند که با او پیوند برقرار کنند. او به شادی و خنده گل اشاره میکند و میپرسد که دلیل این خوشحالی چیست. شاعر از خدای خود میخواهد که عمرش را در خدمت او بگذراند و به صفا و معنویت دست یابد. او همچنین تأمل میکند که زندگی چه ارزشی دارد و در نهایت به نوشیدن شراب و شادی اشاره میکند و از دیگران میخواهد که نسبت به او و سخنانش آزار نرسانند، چرا که او در پی تجربه های معنوی و شعف است.
هوش مصنوعی: به هرکسی که میخواهد به او پیوندی محکم برقرار کنم، بیا. چرا که سنگ خارا هم میتواند جان بگیرد و قوی شود، پس من هم به یاری خداوند این کار را میکنم.
هوش مصنوعی: من همیشه میگفتم روزی به گل، چرا که خندان و شاداب است. گل به من گفت: آیا میدانی که من به چه چیزی میخندم؟
هوش مصنوعی: در ذهن من تصویر خوشبوی شاه زمینهٔ شادی و لبخند را فراهم کرد، به طوری که این حس خوب از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و اکنون بر فرزندانم نیز اثر گذاشته است.
هوش مصنوعی: پادشاه به من گفت هر کسی که بیچاره است و عمرش به پایان میرسد، من به خاطر این وعدهام، دیگر امیدی به عمر خود ندارم و از عمرم دست شستم.
هوش مصنوعی: دل من به من گفت که عمرم چه ارزشی دارد، تو چرا بر من منت میگذاری؟ تو خود چندان در این دنیا هستی و من چقدر طول میکشم.
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی که از لطفش به ما میرسد، احسانی کند، شاید این احسان ما را از غم و اندوه دور کند؛ اما اگر این احسان به شکل منت و خفت باشد، برای ما خوشایند نخواهد بود و آن را به مانند طلا که نشانی از ارزش و زینت دارد، نمیپذیریم.
هوش مصنوعی: او که کمرش به خدمت من بسته نیست، به من تاج خرد بخشیده است. خودت فکر کن اگر به او بپیوندم، چه چیز دیگری به من خواهد داد.
هوش مصنوعی: عشق میگوید: با راز من رقابت کن و فرصت را غنیمت بشمار. نه به بیتابی رو و نه از عشق دوری کن، وگرنه پشیمان و ناراحت خواهی شد.
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان، خدمتگزارانشان را مورد ستایش قرار داده و خوشحال بودند، اما من تنها به خاطر خرسندی خداوند، تحمل خشم او را بر عهده دارم.
هوش مصنوعی: دیروز در حالت خمارم گذشت و نشئه در دوستانم جاری شد. پس زود بیا و برایم می سرخ رنگی بیاور که شبیه شراب خوشبو باشد.
هوش مصنوعی: بیا با هم دمی را سپری کنیم و جامی پر از شادی و آرامش بیاشامیم تا نشان دهیم در نهایت به چه حالتی خواهیم رسید، حالتی که مانند مستها به آن فکر میکنند و سوال میپرسند.
هوش مصنوعی: من را از خواب ناز بیدار نکنید، زیرا من بسیار سخن میگویم. اگر دنیای من پر از طوطیها باشد، حتی اگر تعداد آنها زیاد شود، شیرینی من کمی کاهش نمییابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم
زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم
درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان
مدارم بیش ازین گریان، بیا، کت آرزومندم
چو با خود خوش نمیباشم، بیا ، تا با تو خوش باشم
[...]
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم
به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم
اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد
مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم
کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین دل
[...]
از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم
نخواهم شیشهٔ نوش و نباید شربت قندم
مگر یزدان به روی من در وصل تو بگشاید
و گرنه من در گیتی به روی خود فرو بندم
نشان مهر ورزیدن همان باشد که: هر ساعت
[...]
نگارا تا ترا دیدم دل اندر کس نمی بندم
ز خوبان منقطع کردی بری از خویش و پیوندم
بجز تو گر دل و جان را بود آرام و پیوندی
دگر با دل نیارامم دگر با جان نپیوندم
تو داری روی همچون گل من شوریده چون بلبل
[...]
به هرحالی که پیش آید خیالی نقش می بندم
از آن رو چون گل خندان به رویش باز می خندم
چو سرمستان به میخانه دگرباره درافتادم
حجاب رند رندانه ز پیش خود بر افکندم
گسستم از همه عالم به اصل خویش پیوستم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.