گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳۵

 

بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست

زرشک طلعت او شمع انجمن بنشست

فشاند سنبل و چون گل ز غنچه رخ بنمود

کشید قامت و چون سرو در چمن بنشست

ز برگ لاله ی سیراب و شاخ شمشادش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳۶

 

اگر ترا غم امثال ما بود غم نیست

که درد را چو امید دوا بود غم نیست

دوا پذیر نباشد مریض علت شوق

وی چو روی مرض در شفا بود غم نیست

کنون که کشتی ما در میان موج افتاد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۳

 

چه بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت

دل شکسته ما را در اضطراب انداخت

بخون دیده ی ما تشنه شد جهان ورواست

که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت

کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۴

 

اگرچه بلبل طبعم هزار دستانست

حدیث من گل صد برگ گلشن جانست

ز بیم چنگل شاهین جان شکار فراق

دلم چو مرغ چمن روز و شب در افغانست

چو تاب زلف عروسان حجله خانه ی طبع

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۶

 

ببوستان جمالت بهار بسیارست

ولیک با گل وصل تو خار بسیارست

مدام چشم تو مخمور و ناتوان خفتست

چه حالتست که او را خمار بسیارست

میم ز لعل دل افروزده که جان افزاست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۶۹

 

سپیده دم که صبا بر چمن گذر می کرد

دل مرا ز گلستان جان خبر می کرد

چو غنچه از لب آن سیمبر سخن می گفت

دهان غنچه پر از خرده های زر می کرد

اگر ز نرگس مستش چمن نشان می داد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۷۴

 

بیا که بی سر زلفت مرا بسر نشود

خیالت از سر پر شور من بدر نشود

اگر بدیده موری فرو روم صد بار

معینست که آن مور را خبر نشود

چو چرخم از سر کویت درین دیار افکند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۷۸

 

گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد

شود سیاهی چشمم روان بجای مداد

کجا قرار توانم گرفت در عربت

که گشته ام بهوای تو در وطن معتاد

هر آنکسی که کند عزم کعبه ی مقصود

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۸۲

 

مراد بین که بپیش مرید باز آید

بشد چو جوهر فرد و فرید باز آمد

سعادتیست که آنکس که سعد اکبر ماست

بفال سعد برفت و سعید باز آمد

بعید نبود اگر جان ما شود قربان

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۸۳

 

بخشم رفته ما گر بصلح باز آید

سعادت ابدی از درم فراز آید

حکایت شب هجر و حدیث طره دوست

اگر سواد کنم قصه ئی دراز آید

چو یاد قامت دلجوی او کند شمشاد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۳

 

گمان مبر که دلم میل دوستان نکند

چرا که مرغ چمن ترک بوستان نکند

کسی که نقد خرد داد و ملک عشق خرید

اگر ز سود و زیان بگذرد زیان نکند

بجان دوست که گنج روان دلی یابد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۸

 

چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد

خروش و ناله ز اهل نشست برخیزد

خیال باده ی صافی ز سر برون کردن

کجا ز دست من می پرست برخیزد

چنین که شمع سر افشاند و از قدم ننشست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

لطافت دهنش در بیان نمی گنجد

حلاوت سخنش در زبان نمی گنجد

معانئی که مصوّر شود ز صورت دوست

زمن مپرس که آن در بیان نمی گنجد

از آن چو کلک ز شستم بجست و گوشه گرفت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

بآب گل رخ آن گلعذار می شویند

و یا بقطره ی شبنم بهار می شویند

بکوی مغبچگان جامه های صوفی را

بجامهای می خوشگوار می شویند

هنوز نازده منصور تخت بر سردار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

ز شهر یار که آید که حال یار بگوید

رسد به بنده و رمزی ز شهریار بگوید

بعندلیب نسیمی ز گلستان برساند

بمرغ زار حدیثی ز مرغزار بگوید

هر آنچه گوید از اوصاف دلبران دل رامین

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

چو شام شد بشبستان شتاب باید کرد

ز ماه نو طلب آفتاب باید کرد

لباس ازرق صوفی که عین زرّاقیست

بخون چشم صراحی خضاب باید کرد

لب پیاله و رخسار مردم دیده

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد

بدان عرق که سحر بر عذار لاله فتاد

بدان نفس که نسیم بهار چهره گشای

نقاب نسترن و گیسوی بنفشه گشاد

ببرد باری خاک و بحدت آتش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

چو عکس روی تو در ساغر شراب افتاد

چه جای تاب که آتش در آفتاب افتاد

بجام باده کنون دست می پرستان گیر

چرا که کشتی دریا کشان در آب افتاد

بسی بکوی خرابات بیخود افتادند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

مرا ز مهر رخت کی ملال خواهد بود

که عشق لم یزل و لا یزال خواهد بود

در آن زمان که امید بقا خیال بود

خیال روی توام در خیال خواهد بود

از آنطرف که توئی گر فراق خواهی جست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

خطی که بر سمن آن گلعذار بنویسد

بنفشه نسخه ی آن نوبهار بنویسد

نسیم باد صبا شرح آن خط ریحان

بمشک بر ورق لاله زار بنویسد

بسا رساله که در باب اشک ما دریا

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode