گنجور

 
خواجوی کرمانی

چو شام شد بشبستان شتاب باید کرد

ز ماه نو طلب آفتاب باید کرد

لباس ازرق صوفی که عین زرّاقیست

بخون چشم صراحی خضاب باید کرد

لب پیاله و رخسار مردم دیده

ز عکس باده چو یاقوت ناب باید کرد

مفرح جگر خسته و دوای خمار

ز لعل ساقی و جام شراب باید کرد

مدام بهر جگر خوارگان دُردیکش

دل پر آتش خونین کباب باید کرد

مهی که منزل او در میان جان منست

کناره از در او از چه باب باید کرد

چو آفتاب کشد روی در حجاب عدم

نظاره ی قمری شب نقاب باید کرد

بر آتش دل ما ریز آب آتش فام

که دفع آتش سوزان بآب باید کرد

اگر بکوی خرابات می کنی مسکن

نخست خانه هستی خراب باید کرد

وگر بچنگ نمی آیدت خوش آوازی

بکنج میکده ساز رباب باید کرد

بروی دوست بروز آور امشب ای خواجو

که در بهشت برین ترک خواب باید کرد