سپیده دم که صبا بر چمن گذر می کرد
دل مرا ز گلستان جان خبر می کرد
چو غنچه از لب آن سیمبر سخن می گفت
دهان غنچه پر از خرده های زر می کرد
اگر ز نرگس مستش چمن نشان می داد
دلم بدیده ی حسرت درو نظر می کرد
تذرو جان من از آشیان برون می شد
چو گوش بر سخن بلبل سحر می کرد
شکوفه بهر تماشای باغ عارض دوست
سر از دریچه ی چوبین شاخ بر می کرد
کمان ابروی آن که چو یاد میکردم
خدنگ آه من از آسمان گذر می کرد
فلک بیاد تن سیمگون مهرویان
درست روی من از مهر دل چو زر می کرد
سحر که شاهد خاور نقاب بر می داشت
حدیث روی تو ناهید با قمر می کرد
ز شوق لعل تو هر لحظه مردم چشمم
لب پیاله بخوناب دیده تر می کرد
دبیر از آن لب شیرین حکایتی می راند
دهان تنگ قلم را پر از شکر می کرد
روان خسته ی خواجو ز شهر بند وجود
بعزم ملک عدم دمبدم سفر می کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صفایی از سر کوی تو کی سفر میکرد
اگر فراقش از این ماجرا خبر میکرد
گرفت دامنش آخر ز شومبختیها
همان قضیه که عمری از آن حذر میکرد
قدم به در ننهادی ز آستان شهود
[...]
به هر شهید که در آن زمین گذر میکرد
ز گریه خاک عزا دمبدم بسر میکرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.