گنجور

 
خواجوی کرمانی

اگرچه بلبل طبعم هزاردستان است

حدیث من گل صدبرگ گلشن جان است

ز بیم چنگل شاهین جان‌شکار فراق

دلم چو مرغ چمن روز و شب در افغان است

چو تاب زلف عروسان حجله‌خانهٔ طبع

روان خسته‌ام از دست دل پریشان است

چو از سر قلمم برگذشت آب سیاه

سفینه ساز و میندیش ازین که طوفان است

کسی که ملکت جم پیش همتش باد است

اگر نظر بحقیقت کنی سلیمان است

دوای دل ز دواخانهٔ محبت جوی

که نزد اهل مودّت ورای درمان است

دل خراب من از عشق کی شود خالی

چرا که جایگه گنج کنج ویران است

چو چشمهٔ خضر ار شعر من روان‌افزاست

عجب مدار که آن عین آب حیوان است

ورش به مصر چو یوسف عزیز می‌دارند

غریب نیست که اورنگ ماه کنعان است

نه هر که تیغ زبان می‌کشد جهانگیر است

نه هر که لاف سخن می زند سخندان است

اگر ز عالم صورت گذشته‌ئی خواجو

بگیر ملکت معنی که مملکت آن است

 
 
 
گلها برای اندروید
امیر معزی

سدید ملک ملک عارض خراسان است

صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است

پناه دین خدای و معین شرع رسول

عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است

لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش

[...]

قوامی رازی

مدبری ملکی بر جهان جهانبان است

که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است

احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد

که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است

مقدری که خداوندی کرسی و عرش است

[...]

خاقانی

چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است

چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است

جهانِ حسن، تو داری به زیر خاتم زلف

تو راست معجزه و نام تو سلیمان است

از آن زمان که تو را نام شد به خیره کُشی

[...]

سعدی

هزار سختی اگر بر من آید آسان است

که دوستی و ارادت هزار چندان است

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست

که خار دشت محبت گل است و ریحان است

اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست

[...]

همام تبریزی

وداع چون تو نگاری نه کار آسان است

هلاک عاشق مسکین فراق جانان است

نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود

به جان دوست که هجران هزار چندان است

ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه