گنجور

 
خواجوی کرمانی

مراد بین که بپیش مرید باز آید

بشد چو جوهر فرد و فرید باز آمد

سعادتیست که آنکس که سعد اکبر ماست

بفال سعد برفت و سعید باز آمد

بعید نبود اگر جان ما شود قربان

چو یار ما ز دیاری بعید باز آمد

بگوی نوبت نوروز و ساز عید بساز

که رفت روزه و هنگام عید باز آمد

بگیر جامه و جامم بده که واعظ شهر

قدح گرفت وز وعد وعید باز آمد

بیار باده که هر کو بشد زراه سداد

بکوی میکده رفت و سدید باز آمد

فلک نگین سلیمان بدست آنکس داد

که از تتبع دیو مرید باز آمد

جهان مثل ارادت بنان آنکس خواند

که شد بملک مراد و مُرید باز آمد

بجز مطاوعت و انقیاد سلطان نیست

عبادتی که بکار عبید باز آمد

ز کوی محمدت آنکس که خیمه بیرون زد

ذمیم رفت ولیکن حمید باز آمد

شد آشیانه وحدت مقام شهبازی

که از نشیمن کثرت وحید باز آمد

کسی که مرشد ارباب شوق شد خواجو

عبور کرد ز رشد و رشید باز آمد