گنجور

 
خواجوی کرمانی

گمان مبر که دلم میل دوستان نکند

چرا که مرغ چمن ترک بوستان نکند

کسی که نقد خرد داد و ملک عشق خرید

اگر ز سود و زیان بگذرد زیان نکند

بجان دوست که گنج روان دلی یابد

که او مضایقه با دوستان بجان نکند

شب رحیل خوشا در عماری آسودن

بشرط آنکه جرس ناله و فغان نکند

چه باشد ار نفسی ساربان در این منزل

قرار گیرد و تعجیل کاروان نکند

شهی که باده ی روشن کشد بتیره شبان

معینست که اندیشه از شبان نکند

چو خامی هر که حدیث دل آورد بزبان

طمع مدار که سر بر سر زبان نکند

زبان شمع جگر سوز از آن برندبگاز

که از فسرده دلان راز دل نهان نکند

جهان بحال کسی ملتف شود خواجو

که التفات به نیک و بد جهان نکند

 
 
 
وحشی بافقی

به لب بگوی که آن خندهٔ نهان نکند

مرا به لطف نهان تو بد گمان نکند

تو خود مرا چه کنی لیک چشم را فرمای

که آن نگه که تو کردی زمان زمان نکند

تو رنجه‌ای زمن و میل من ولی چکنم

[...]

صائب تبریزی

سخن طراز چرا مهر برزبان نکند

نمی شودکه قلم از سخن زیان نکند

سفر به از سفر بیخودی نمی باشد

به مصرهر که ز کنعان رودزیان نکند

کسی که در خم زلفی سبی بسر نبرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه