گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۳

 

جانا، روان کن راحتی، ای راحت جان همه

با ما همه تلخی مکن، ای شکرستان همه

تو مست و غلتان تو به تو، زلف پریشان مو به مو

جان بادگران سو به سو، گرد سرت جان همه

غم دارم و دل ریش از آن، بیخوابی من بیش از من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۴

 

ای غمزه خون ریز تو خونم به افسون ریخته

افسون چشم کافرت زینگونه صد خون ریخته

تا هر که باشد یار تو، بیخود شود در کار تو

ای زیر لب گفتار تو در باده افیون ریخته

ای آنکه گردون چند گه می داشت در خونم نگه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۴

 

قلاشم، ای منکر، مرا دربانی میخانه ده

این عقل رسمی غرقه کن، می تا لب پیمانه ده

من توبه تنها بشکنم، اول سبو نه بر سرم

وانگه ندای زهد من پیش در میخانه ده

من عاشق و هر بی خبر از خان و مان یادم دهد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۱

 

قاصد نیامد کآورد زان نامسلمان نامه ای

جان خاک راه قاصدی کآرد ز جانان نامه ای

چون کافرانم کشت غم، چون هندوانم سوخت هجر

یارب، چه بودی کامدی زان نامسلمان نامه ای

بیم است، جانان، کز غمت از پرده بیرون اوفتم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۲

 

شهری‌ست معمور و در او از هر طرف مه‌پاره‌ای

مسکین دلم صدپاره و در دست هر مه پاره‌ای

اشکال هرکس را ببین کاندر میان آن همه

دارد هوای کشتنم ناوک‌زنی خونخواره‌ای

هرکس که با او می‌کند دعوی ز حسن و دلبری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۵

 

فریاد کاندر شهر ما خون می‌کند عیاره‌ای

شوخی‌کشی غارتگری مردم‌کشی خونخواره‌ای

او می‌رود جولان‌زنان بر پشت زین وز هر طرف

نظارگی در روی او حیران و خوش نظاره‌ای

من چون توانم دیدنش آخر به چشم مردمان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۶

 

خردی هنوز و کودکی، ای نازنین، برنا نه‌ای

جورت نمی‌گیرم گنه، کز نیک و بد دانا نه‌ای

هر سو که زیبا بگذرد، در دل همی بار آورد

زیباییت جان می‌برد، یا آفتی، زیبا نه‌ای

رخسار جان‌پرور ترا، شکلی ز جان خوش‌تر ترا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۷

 

دیری ست کای گلبرگ تر بر روی ما خندان نه ای

هستی لطیف و خوبرو، زان در وفا خندان نه ای

زلف دوتاهت چیست این، زیر کلاهت چیست این؟

چتر سیاهت چیست این، چون بر دلم سلطان نه ای؟

یعنی تویی، ای همنشین، جانان و جان نازنین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۸

 

ای درد بیدرد دلم، تاراج پنهان کرده ای

یا جان بهم بیرون روی کآرام در جان کرده ای

در حیرتم تا هر شبی چون خواب می آید ترا

زینسان که در هر گوشه ای صد دل پریشان کرده ای

فتنه دمی در عهد تو بیکار ننشیند همی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۱

 

بخرام، ای سرو روان کز باغ رضوان خوشتری

دلدادگان خویش را می کش که از جان خوشتری

در هوشیاری مهوشی، سرمست و غلتان دلکشی

چون مو کنی شانه کشی، طره پریشان خوشتری

چوگانت سر جو از همه، سر برد گو از همه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۲

 

ای قامت چون شاخ گل، از برگ گل خندان تری

چون لاله تر نازکی، چون سرو در بستان تری

گل داشت وقتی بوی تو، آمد به دعوی سوی تو

از آفتاب روی تو شد خشک با چندان تری

یارب چه اندام تر است آن کت به پیراهن در است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۳

 

ای مه، بدین چابک‌روی، از آسمان کیستی؟

وی گل، بدین نازک‌تنی، از بوستان کیستی؟

سیمین‌تری از باد تر، در لب ز شیرینی اثر

با قامتی چون نیشکر پسته‌دهان کیستی؟

بادام چشمت پرفتن، عناب لعلت پرشکن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۴

 

زینسان که از هر موی خود زنجیر صد دل می کنی

مردن هم از گیسوی خود بر خلق مشکل می کنی

هم جان و تن مأوای تو، هم دیده و دل جای تو

ای از تو ویران خانه ها هر جا که منزل می کنی

بیرون میا در آفتاب، آزرده م گردد تنت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۵

 

ای چهره زیبای تو رشک بتان آزری

هر چند وصفت می کنم، در حسن از آن زیباتری

هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر

شمسی ندانم یا قمر، حوری ندانم یا پری

آفاق را گردیده ام، مهر بتان ورزیده ام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۸

 

عشق آتشم در جان زد و جانان ازان دیگران

ما را جگر بریان شد و او میهمان دیگران

ای مرغ جان، زین ناله بس، چون نیست جانان ز آن تو

بیهوده افغان می کنی در بوستان دیگران

گه نقد جان لب را دهم، گه مایه دل دیده را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳۳

 

گر چشم من در روی آن خورشید رخسار آمدی

آخر شب امید را صبحی پدیدار آمدی

تا کی دوم چون بیخودی در کویت ار بختم بدی

یا پای در سنگ آمدی یا سر به دیوار آمدی

گر دوست بودی یار من، کی خواستی آزار من؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳۴

 

بهر گشاد عالمی بگشا ز زلف خود خمی

در پیچ پیچ زلف تو پوشیده شد چون عالمی

دلهاست در زلفت اگر شانه کنی آهسته تر

زیرا نباید ناگهانی خونی چکد از هر خمی

چند از خیالت هر شبی صبح دروغینم دمد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷۷

 

ای غنچه را بر بسته لب، شکل و دهان چون تویی

چون لاله خون کرده دلم سرو روان چون تویی

روزی من دیوانه وش، بر باد خواهم داد جان

دست تظلم در زده اندر عنان چون تویی

گفتی ز من سر می کشی، آخر به گردن چون نهد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۸

 

سوی تو دیدم ریختی خون دلم را بی گنه

از چشم خود می بینم این ای روی چشم من سیه

در کشتن بیچارگان تعجیل کم فرمای زانک

گر هست جانی در تنم بهر تو می دارم نگه

زینسان مکش از دست من پیش زنخدان زلف را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode