گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

جانا، روان کن راحتی، ای راحت جان همه

با ما همه تلخی مکن، ای شکرستان همه

تو مست و غلتان تو به تو، زلف پریشان مو به مو

جان بادگران سو به سو، گرد سرت جان همه

غم دارم و دل ریش از آن، بیخوابی من بیش از من

میگفت حالم پیش از آن خواب پریشان همه

زان روی چون مهتاب خوش یکدم نکردم خواب خوش

از تو نخوردم آب خوش، ای آب حیوان همه

تو خفته شبها بیخبر خلقی به فریاد سحر

من جان خود سازم سپر در پیش پیکان همه

ای درد تو مهمان من، مهمان دردت جان من

درد تو تنها ز آن من، درمان تو ران همه

خسرو ز جان سوخته گم گشته صبر آموخته

وقتی شد آخر دوخته چاک گریبان همه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode