گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زینسان که از هر موی خود زنجیر صد دل می کنی

مردن هم از گیسوی خود بر خلق مشکل می کنی

هم جان و تن مأوای تو، هم دیده و دل جای تو

ای از تو ویران خانه ها هر جا که منزل می کنی

بیرون میا در آفتاب، آزرده می‌گردد تنت

یا روی خود با روی او نسخه مقابل می کنی

دلها بری و خون کنی، ای ظالم، آخر رحمتی

آن دل که خواهی کرد خون بهر چه حاصل می کنی

با خار و خس خاک رهش کردم به دیده، گفت چون

می نایم از ننگ اندرون، خانه چه کهگل می کنی

بر من چه غمزه می زنی، کآمد به لب جانم ز غم

این جان یک دم مانده را بهر چه بسمل می کنی؟

ای پندگو، گر شد فزون از خوردن خون جگر

چون من نخواهم زیستن دانم چه بر دل می کنی

خاک ره خود می کنی آلوده از خون کسان

چون حق چشم ماست این، بهر چه بسمل می کنی؟

خسرو که در چاه زنخ اندازی و برناریش

جادوست، پس او را نگر، در چاه بابل می کنی؟

 
 
 
فلکی شروانی

چون نقطه نور سپهر آید ز حوت اندر حمل

پوشد چو جنت باغ را حالی و حلی و حلل

همچون ز نقض ار تنگ چین، گردد پر از سبزه زمین

همچون بهشت از حور عین، گردد پر از لاله جبل

بلبل برآرد غلغلی، چون بشکفد از گل گلی

[...]

مولانا

این بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حمل

خونم به جوش آمد کند در جوی تن رقص الجمل

این رقص موج خون نگر صحرا پر از مجنون نگر

وین عشرت بی‌چون نگر ایمن ز شمشیر اجل

مردار جانی می‌شود پیری جوانی می‌شود

[...]

رضاقلی خان هدایت

جان عرش ذات مستعان، دل عرش جان مستقل

حق‌مستوی‌برعرشِ‌جان،‌جان مستوی برعرش دل

دل‌عرش‌وجان نورجلی،دل عرش وهُوذات علی

ازهوش‌ده جان منجلی، وز جان شده دل معتدل

دل عرش روحانی بود،جان عرش رحمانی بود

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
غروی اصفهانی

ای طلعت زیبای تو عکس جمال لم یزل

وی غرۀ غرای تو آئینۀ حسن ازل

ای درۀ بیضای تو مصباح راه سالکان

وی لعل گوهر زای تو مفتاح اهل عقد و حل

ای غیب مکنون را حجاب زان گیسوی پر پیچ و تاب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه