گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای چهره زیبای تو رشک بتان آزری

هر چند وصفت می کنم، در حسن از آن زیباتری

هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر

شمسی ندانم یا قمر، حوری ندانم یا پری

آفاق را گردیده ام، مهر بتان ورزیده ام

بسیار خوبان دیده ام، اما تو چیز دیگری

ای راحت و آرام جان، با قد چون سرو روان

زینسان مرو دامن کشان، کآرام جانم می بری

عزم تماشا کرده ای، آهنگ صحرا کرده ای

جان و دل ما برده ای، این است رسم دلبری

عالم همه یغمای تو، خلقی همه شیدای تو

آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری

خسرو غریب است و گدا، افتاده در شهر شما

باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری