گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۲

 

بالای تست این پیش من یا سرو بستا نیست این

چشم من است این پیش تو یا ابر نیسانیست این

مردم به جان چاکر ترا، دیو و پری لشکر ترا

نی خوبی است این مر ترا، ملک سلیمانیست این

تو می روی، وز هر کران خلقی به فریاد و فغان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۳

 

ز اندازه بگذشت آرزو، طاقت ندارم بیش از این

دیدم که هجران چون بود، دیگر نیارم بیش از این

دل تشنه دیدار تو، جان میهمان یک نفس

ای آشنا، از در مران، بیگانه وارم بیش از این

بگذار بوسم پای تو، بس از جهان محنت برم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۴

 

خواهی دلا، فردوس جان، رخسار جانان را ببین

ور بایدت سرو روان، آن میر خوبان را ببین

ای دل، که هستی بی قرار، از بهر روی آن سوار

ار جانت می آید به کار، آن شکل جولان را ببین

ای بت پرست هند و چین، کز یاد بت بوسی زمین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰۹

 

ای شکل و بالایت بلا، از بهر جان مردمان

بس کن ز جولان، ورنه شد از کف عنان مردمان

تا بر نخواهد آمدن ناگه ز کویت آتشی

آگه نخواهد شد دلت ز آه نهان مردمان

بادی ز زلفت می وزد، جانی ز هر سو می برد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱۴

 

عشق آتشم در جان زد و جانان ازان دیگران

ما را جگر بریان شد و او میهمان دیگران

ای مرغ جان، زین ناله بس، چون نیست جانان ز آن تو

بیهوده افغان می کنی در بوستان دیگران

گه نقد جان لب را دهم، گه مایه دل دیده را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱۷

 

آرایش مجلس تویی، مجلس بیارا هر زمان

نقل و شرابی زان دو لب پیش آر ما را هر زمان

زینسان که بر هر موی تو از نفس خود در غیرتم

آنجا که گستاخی ست این باد صبا را هر زمان

چون عاشقانت را نماند از نقد هستی مایه ای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱۹

 

جانا همان و دل همان درد من شیدا همان

هر کس به سودای گلی، جان مرا سودا همان

در باغ هر کس از گلی مست و من شوریده را

دیده به سوی سرو و گل اندر دل شیدا همان

گویند کز بهر چرا چندین خوری غم، چون کنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲۲

 

خه از کجاها می رسی آلوده می همچنین

در خون شده زلف آنچنان، رخسار پر خوی همچنین

چون دشمنانم، می کشی، من خود شدم کشته، ولی

آخر مسلمانی ست این، ای دوست، تا کی همچنین

سختی جانم بین که چون، سوز ترا تاب آورم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲۳

 

از خانه دشمن خاست دل، فریاد کردن چون توان؟

بی صبرم از بی خان و مان، بر باد کردن چون توان؟

ای دوست، چندین غم مخور بهر خرابی دلم

تا دولت خوبان بود، آباد کردن چون توان؟

هر چند کوشیدم به جان دل بازماندن از بتان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲۸

 

چشم است، یارب، آنچنان یا خود بلای جان من

جور است از آنسان دلستان یا غارت ایمان من

شوخ و مقامر پیشه ای، قتال بی اندیشه ای

خونین چو شیرین تیشه ای، صیدت دل قربان من

هر روز آیم سوی تو، دل جویم از گیسوی تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳۹

 

آخر بگو، ای نازنین، ناز تو تا کی همچنین؟

پوشیده در جان میخلد راز تو تا کی همچنین؟

حسنت بلا، نازت جفا، باری برآمد جان من

حسن تو تا کی همچنین، ناز تو تا کی همچنین؟

نبود نوای درد خوش، نشنید چون نالیدنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵۷

 

زینسان که ناوک می زند چشم شکارانداز او

بسیار مرد شیردل کاید شکار ناز او

جایی که با هر تار مو شد بسته صد گردن کشش

با ما چه عیاری کند زلف کمند انداز او

بر حکم آن خط قضا بنوشته اش بر گرد رخ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵۸

 

آن شکل جولانش نگر، وان خلق در دنبال او

وان خواب نازآلود بین، وین غمزه قتال او

یک تار مویش را صبا هر دو جهان گوید بها

هرگز بدین ندهم رضا گر من بوم دلال او

خنگش چو از جا در جهد هرگز نه پیشش سر نهد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵۹

 

ترکی ست بدخو آنکه من دارم سر و سودای او

چشمی ست کافر آنکه شد جان و دلم یغمای او

شکلی به دل پنهان شده، بالا بلای جان شده

ای صد چو من قربان شده بر قد و بر بالای او

دل زان سر زلف دو تا زیر کلاهش کرده جا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶۰

 

خیزد چو از خواب آن پسر تا کس نشوید روی او

کاندر خمارم خوش کشد آن نرگس جادوی او

زینگونه کز این دیده ام خون می رود پی در پی اش

مشکل که آب خوش خورد هرگز کسی از جوی او

شمشیر در دستم نهید امشب به کویش می روم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶۱

 

ای زندگانی بخش من لعل شکر گفتار تو

در آرزوی مردنم از حسرت دیدار تو

گر شهد بینم در زبان یا آب حیوان در دهان

تحقیق می دانم که آن نبود به جز گفتار تو

معذوری از زلف سیه پوشی به روی همچو مه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸۹

 

آیین تو دل بردن است، ای چشم خلقی سوی تو

خوی تو مردم کشتن است، ای من غلام روی تو

گه جان به بویی می دهم، گه دل به مویی می نهم

کاری ست افتاده مرا با هر خم گیسوی تو

از بس که کویت هیچگه خالی نباشد ز آه کس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۰

 

عید است خوبان نیم شب در کوی خمار آمده

سرمست گشته صبحدم، غلتان به بازار آمده

عید آمد از چرخ برین، پر شادمانی بین زمین

مه را چو زرین جام بین از بهر خمار آمده

با ظلمت شب شکل مه چون ناخن شیر سیه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۱

 

ای قبله ابروی تو محراب ابرار آمده

محرابیان در کوی تو از قبله بیزار آمده

هم عاشقان در شست تو، هم روزه داران مست تو

هم زاهدان از دست تو در بند پندار آمده

وه کان کمند عنبرین مشک خم اندر خم و چین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۲

 

عید است و ساقی در قدح جام مصفا داشته

تشنه لبان روزه را شربت مهیا داشته

تا از شراب با صفا گوید حریفان را صلا

اینک سپهر اندر هوا جام مصفا داشته

هست این مه فرخنده فر، لیک برو فرخنده تر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode