گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آخر بگو، ای نازنین، ناز تو تا کی همچنین؟

پوشیده در جان میخلد راز تو تا کی همچنین؟

حسنت بلا، نازت جفا، باری برآمد جان من

حسن تو تا کی همچنین، ناز تو تا کی همچنین؟

نبود نوای درد خوش، نشنید چون نالیدنم

خندید چون چنگ نگون ساز تو تا کی همچنین؟

چشم شکار انداز تو بازی ست کو مردم خورد

عالم ز مردم شد تهی، باز تو تا کی همچنین؟

خسرو لب خود می گزی، بهر لبش چون نیست آن

بیهوده بر لب‌های خود گاز تو تا کی همچنین